قهر بودیم🙂
در حال نماز خواندن بود:)
نمازش که تموم شد...
نشسته بودم و توجهی به همسرم نداشتم …😒
کتاب شعرش را برداشت وبا یک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن…🥹🥰
ولی من باز باهاش قهر بودم!😗🥲
کتاب را گذاشت کنار…
به من نگاه کرد و گفت:
“غزل تمام”…نمازش تمام…دنیا مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد…🥲
باز هم بهش نگاه نکردم….🙄
اینبار پرسید:عاشقمی؟؟؟🥴🥹:)
سکوت کردم….😶
گفت: عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز….😊
بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند…💔😄
گفت:”تو نه می گویی و پیداست می گوید دلت آری…”😌🙃😍
“که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری…😌😝🥺
”زدم زیر خنده….😂و روبروش نشستم….🥲
دیگر نتوانستم به ایشان نگویم که وجودش چقدر آرامش بخشه…🥲🫀
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم…
خداروشکر که هستی….🥹🥰
4_5924670727839023279.mp3
10.95M
این همه دیوانگی را
با که گویم؟
@westaz_defa
به یه چمران توی زندگیمون نیاز داریم
که وسط شلوغی میدون تیر و تفنگ،
برگرده بهمون بگه:
اصلا صدای اذان رو شنیدین؟!
@westaz_defa
دوستان پدر یکی از اعضای گروه در اتاق عمل هست تقاضای دعای جمع کردند ، براشون دعا کنید
@westaz_defa