eitaa logo
دیالکتیک علم و عرفان ناب
413 دنبال‌کننده
3هزار عکس
268 ویدیو
114 فایل
کوانتوم(علم فیزیک جدید) وتعالیم عرفانی،دلنوشته ها و اشعارم وسخنان و اشعار بزرگان اهل علم و ادب تلاشی در حد توان تقدیم به وجود مقدس صاحب الزمان .عج. و تمامی شهدای اسلام❤ 👈نشر باذکر شریف صلوات بر محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮🎷 فاجعه كربلا در انديشه مولانا مولانا در مثنوی از امام حسن و امام حسین (ع) به عنوان گوشواره های عرش الهی نام می برد. که خود اشاره به حدیث رسول گرامی اسلام دارد؛ آن حضرت دو فرزند خود را به دوگوشواره عرش الهی تشبیه کرده است. مولانا می گوید: چون که سبطین از سرش واقف بدند گوشواره عرش ربانی شدند سبط اکبر و سبط اصغر به ترتیب از القاب حسن و حسین فرزندان علی ابن ابی طالب(ع) است که مولانا به آن ها اشاره می کند و می گوید چون دو سبط پیامبر از اسرار الهی آگاه بودند، مقام گوشواره های عرش خداوند را به دست آوردند. مولانا در دفتر دوم مثنوی داستان صوفی و فقیه و سیدی را می آورد که بدون اجازه وارد باغی شده بودند ؛ باغبان برای این که بتواند ازعهده ی آنان برآید، بین شان اختلاف می اندازد؛ ابتدا صوفی را از باغ بیرون می کند. بعد سّید و به تعبیر مولانا شریف و شه زاده را. در آخر هم به حساب فقیه می رسد. باغبان نسبت به هر سه نفر دشنام می دهد اما مولانا تنها به دفاع از سیّد بر می آشوبد و از او سخت دفاع می کند : وین دگر شه زاده و سلطان ماست سیّد است، از خاندان مصطفاست آن چه گفت آن باغبان بوالفضول حال او بُد دور از اولاد رسول گر نبودی او نتیجه مرتدان کی چنین گفتی برای خاندان با شریف آن کرد مرد ملتجی که کند با آل یاسین خارجی در این جا مولانا این سؤال را مطرح می کند که چرا نسل ارتداد و فرزندان نابکار و زنازاده و دیوها و غول ها بانسل پیامبر دشمنی می کنند؟ چنان که یزید و شمردر کربلا با آل رسول چنان کردند؟ تاچه کین دارند دایم دیو و غول؟ ون یزید و شمر با آل رسول مولانا در برابر یزید و حادثه کربلا موضع صریح و روشنی دارد؛ او یزید و همدستانش را چون دیوها و غول های می بیند که به خاطر کشتن فرزندان پیامبر سزاوار لعن و نفرین ابدی هستند. برخلاف برخی از علمای عامه که در جواز لعن یزید تردید و احتیاط کرده اند. ادامه دارد ... 👇 @wittj2
هین که منم بر در، در برگشا بستن در نیست نشان رضا در دل هر ذره تو را درگهیست تا نگشایی بود آن در خفا  مولانای جان 🌻 @wittj2
علامه مروجی سبزواری🌻 قبلا گفته شد که سفر دوم، سفر از تقیید به اطلاق است و از تعیّن به لاتعیّنی. در این سفر، انسان همین طور که جلو می‌رود مرتب به مقدار وجودش افزوده می‌شود تا جایی که مطلق می‌شود و وجود مطلق، خداست. یعنی سالک موفق به خلع نعلین شده (از بین رفتن دوئیت بین خود و خدا) و فناء فی الله می‌گردد. در مرحلۀ بعد که سفر سوم است از آن فنا باز می‌گردد و از بی‌هوشی در آمده و هشیار می‌شود، و از محو به صحو می آید و از فنا به بقا می‌رسد و در این جا البته خودش را می‌بیند، ولی خود خدائیش را، نه خود خالی و فقیرش را که خدا او را پر کرده و چشم و گوش و زبان او شده، بلکه برعکس؛ در این جا انسان می‌شود زبان خدا و انسان می‌شود دست خدا و گوش خدا و وجه خدا. چنان که قبلا روایتش را آوردیم و از آن تحت قرب فرائض نام بردیم. این که می‌گویند سفر سوم سفر از حق به خلق است، یعنی سفر از حق مطلق است که در او فانی شده، به خویشتن خودش و به وجود خلقیش. سپس سفر چهارم این است که از وجود خلقی خودش که در واقع یک وجود حقی است به میان خلق بر می‌گردد. در این جا اگر حرف می‌زند از زبان خدا حرف می‌زند زیرا این شخص زبان خداست. اگر جنگ می‌کند، خداست که جنگ می‌کند. چنین شخصی صاحب مقام ولایت است. زیرا وقتی به خدا رسید و با اسماء الله وحدت یافت، قدرت‌های اسماء به او منتقل می‌شود و او صاحب قدرت‌های اسماء می‌شود و می‌تواند آثار اسماء را به نحو "کُن فَیَکون" از خود ظاهر سازد. باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم در من نگر در من نگر بهر تو غم‌خوار آمدم شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر آخر صدف من نیستم من درّ شهوار آمدم چنین شخصی با قدرت ولایت می‌آید تا قفل‌هایی را که بر در زندان‌های ارواح زده شده بشکند. چنین انسانی مثل عید می‌ماند. وقتی اعیاد مهم می‌آمد پادشاهان، زندانیان را آزاد می‌کردند. شخصی هم که دارای قدرت اسمائی، یا قدرت ولایت است، مثل عید می‌ماند که ارواح را آزاد می‌کند. باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم هفت اختر بی‌آب را کاین خاکیان را می‌خورند هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم ... آری، کار ولیّ و مولا آزاد کردن است. آزاد کردن ارواح زندانی. زین سبب پیغمبر با اجتهاد نام خود وآنِ علی "مولا" نهاد گفت هر کو را منم مولا و دوست ابن عمّ من علی، مولای اوست کیست مولا، آن که آزادت کند بند رقیّت ز پایت وا کند 👈این بود توضیح اسفار اربعه. 👇 @wittj2
صورت من صورت تو نیست لیک جمله توام صورت من چون غطا صورت و معنی تو شوم چون رسی محو شود صورت من در لقا مولانای جان 🌻 @wittj2
🏴🌑🏴 ✋السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبَّاسَ ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیهم السلام) 🌑تاسوعای حسینی (علیه السلام) تسلیت باد🏴🏴🏴🏴 @wittj2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشـق آن نیـست که هر دم طلب یـار کنـد عاشـق آن است که دل را حـــرم یـار کنـد هوشنگ ابتهاج🌻 @wittj2
🔮🎷چرا تاسوعا بنام حضرت ابوالفضل(ع) نامیده می شود. 👇پاسخ: نامگذاري روز تاسوعا به نام حضرت عباس (ع) منشاء روايي ندارد. اين نام گذاري به عرف وسنت مردم بر مي گردد ، يعني اينکه مردم جهت احترام به ابوالفضل )ع)، از روز تاسوعا به عنوان روز حضرت عباس ياد مي کنند .در اين روز بيشتر ازحضرت تجليل مي شود تا شخصيت وبهترمورد توجه قرار گيرد، البته اين احترام به نقش عباس (ع) درکربلا ومقام او برمي گردد. 👈🏻 در حادثه كربلا، سمت پرچمدارى سپاه حسين«ع»و سقايى خيمه هاى اطفال و اهل بيت امام را داشت و در ركاب برادر،غير ازتهيه آب،نگهبانى خيمه ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان حسين«ع»نير برعهده او بود و تا زنده بود،دودمان امامت،آسايش و امنيت داشتند. 👈🏻عباس،مظهر ايثار و وفادارى و گذشت بود.وقتی وارد فرات شد،با آنكه تشنه بود، اما بخاطر تشنگى برادرش حسين«ع»آب نخورد شهادت عباس،براى امام حسين بسيار ناگوار و شكننده بود.جمله پر سوز امام،وقتی كه به بالين عباس رسيد،اين بود:«الآن انكسر ظهرى و قلت حيلتى و شمت بى عدوى».(1) نشان از ناراحتي حضرت از شهادت وي دارد حضرت عباس (ع) مقام بلند دارد.تعابير بلندى كه درزيارتنامه اوست،گوياى همين مطلب مي باشد. 👈🏻 در زيارت ناحيه مقدسه نيز امام زمان (ع) ازشخصيت ايشان تجليل نمود (2) 👈🏻امام سجاد(ع) فرمود:" عمويم عباس حقيقتاً ايثار و جانبازي نمود و جانش را فداي برادر نمود تا آنجا كه دستهايش قطع شد." (3) 👈🏻امام صادق(ع) فرمود: شهادت مي دهم كه تو براي خدا و رسولش و برادرت خير خواهي نمودي، پس تو چه نيكو برادر فداكار بودي." (4) پي نوشت ها : 1.جواد محدثي فر هنگ عاشورا ، قم، نشر معروف ، 1378،چاپ چهارم، 293 2. جواد محدثي ، همان 3. بحارالانوار، ج44، ص 298، 3 .جواد محدثي، همان 4.مفاتيح الجنان ، زيارتنامه حضرت عباس (ع) 👇 @wittj2
🔮🎷فاجعه كربلا در انديشه مولانا (قسمت سوم) مولانا این جهان را زندان می داند؛ زندانی که موجودی به نام انسان در آن تبعید شده است. اگر زندانی به آن عادت کند وزندان را به عنوان منزل دائمی خود پندارد، تا ابد در آن خواهد ماند. او باید تمام تلاشش معطوف به این گردد که دیوار زندان را بشکافد و خود را از آن رها کند. از این خانه ی اجاره ای و موقتی، به خانه ی دایمی خودش نقل مکان کند: این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان و خود را وارهان مکر آن باشد که زندان حفره کرد آن که حفره بست، آن مکری است سرد مکرها در کسب دنیا باردست مکرها در ترک دنیا واردست چیست دنیا از خدا غافل بدن نی قماش و نقره و میزان و زن این جهان و زندگی در آن برای مردان خدای چون امام حسین بهای ندارد. آنان خود را در دخمه ی تنگ و تاریک این جهان اسیر می بینند و برای رهای خود بال بال می زنند. از نظر آنان و با بیان مولانا : کین جهان چاهیست بس تاریک و تنگ هست بیرون عالم بی بو و رنگ این زمین و آسمان بس فراخ کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ مولانا بر آن است که بر مرگ کسی نباید گریست، زیرا انسان با مرگ به آرزویش که پیوستن به اصل خود باشد می رسد. مرگ خود یک گام اساسی به سوی کمال است، پس چرا باید جزع و فزع کرد؟ چرا نباید به استقبال آن آغوش گشود؟! مگر نه این است که ما جزء جدا افتاده و تبعیدی آن کل و جویی انشعاب شده از دریا هستیم؟ پس چرا با سر به سوی اصل خود ندویم؟ جزوها را روی ها سوی کل است بلبلان را عشق بازی با گل است آن چه از دریا به دریا می رود از همان جا کامد آن جا می رود از سرکوه سیل های تیز رو وز تن ما جان عشق آمیز رو ادامه دارد ... 👇 @wittj2
🔮🎷«داستان ابر مرد تاریخ» «داستان استقامت و ایستادگی» «داستان تسلیم بودن در برابر خدا» «داستان شاهدی» «داستان مبارزه با ظلم و ظالمان» «داستان امام حسین (ع)»🌻 ⭐️قسمت اول عده‌ای از مردم، نامه دادند به امام حسین که ما می‌خواهیم به کمال برسیم ... ما می‌خواهیم به خودشناسی و خداشناسی برسیم ... نامه‌های مردم همان اشتیاق آنها بود ... آنها مشتاق رسیدن به کمال بودند ... امام‌ حسین به دعوت آنها پاسخ داد و به سمت سرزمین آنها حرکت کرد ... در بین راه یزید راه را بر امام حسین بست ... در اصل راه را بر امام حسین نبست ... بلکه راه را بر مردم بست ... راه رسیدن به کمال را بر مردم بست ... یزید راه رسیدن به حق را بر مردم کوفه بست ... امام حسین مردم کوفه را دعوت کرد و گفت که شما خودتون از من خواستید که بیام و من اومدم حالا من هستم ولی خود شما باید با اختیارتون به سمت من بیاید و برای این که به من برسید باید بر ترس‌هاتون غلبه کنید ... باید مقابل ظلم و ظالم بایستید ... باید از وابستگی‌هاتون (از مال و ثروت و خانواده و غیره) بگذرید و از ظلم که جلو شما ایستاده عبور کنید ... اما اندک افرادی توانستند که از ظالمین و پیشنهادهایی که می‌دادند عبور کنند ... اندک افرادی توانستند بر ترس‌هاشون غلبه کنند ... اندک افرادی توانستند بر وابستگی‌هاشون غلبه کنند و اندک افرادی توانستند جلو ظلم و ظالم بایستند ... امام حسین به ما این درس را دادند که اگه شما یک قدم در جهت کمال بردارید، اون هزاران قدم به سمت شما برمیدارد ... مردم اون زمان فقط یک ‌نامه نوشتن و امام حسین را طلب کردند ... آگاهی را طلب کردند و امام حسین هزاران کیلومتر به سمت اونها حرکت کرد ... امام حسین به ما این درس را داد که اگه بخواهیم به سمت حق حرکت کنیم، باید از شیرینی‌های دنیوی بگذریم ... ولی مردم اون زمان نتوانستند از شیرینی‌هایی دنیوی عبور کنند و خودشون را به پول‌های یزید فروختند و یزید با دادن پول به مردم اونها را از رفتن به سمت امام حسین از رفتن به سمت حق منصرف کرد ... امام حسین به ما این درس را داد که اگه می‌خواهیم به سمت حق حرکت کنیم، باید از وابستگی‌هامون بگذریم ولی مردم اون زمان نتوانستند و یکی به خاطر وابستگی به همسرش، یکی به خاطر وابستگی به فرزندش، یکی به خاطر وابستگی به ثروتش و خلاصه هر کسی به خاطر یک وابستگی‌ای که داشت نتونست به سمت امام حسین حرکت کنه ... امام حسین به ما این درس را داد ‌که اگه می‌خواهیم به سمت حق حرکت کنیم، نباید بترسیم و باید شجاع باشیم ولی مردم اون زمان ترسیدند و نتونستند به حق برسند ... امام حسین به ما این درس را داد که باید مقابل ظلم و ظالم بایستیم ولی مردم اون زمان این کار را نکردند و به همین خاطر از نعمت وجود امام حسین محروم شدند و نتونستن به کمال برسند ... 👇 @wittj2
⭐️قسمت دوم امام حسین در مکه بود و پس از انجام آیین حج و فنا فی الله شدن به سمت مردم کوفه حرکت کرد ... حسین رفت برای فنا فی الخلق شدن ... او فنا فی الله شده بود و حالا باید فنای فی الخلق می‌شد ... پس به سمت مردم روان شد ... از مکه که شروع به حرکت کرد به هر سرزمینی که رسید به هر طایفه و قبیله‌ای که رسید، شروع کرد به درس‌دادن و بیان آموزه‌های الهی ... روشنگری می‌کرد و منزل به منزل به مردم آگاهی می‌داد و در هر منزل مشتاق‌ترین‌ها با او همراه و همسفر می‌شدند و عده‌ای هم در همان سرزمین برای ادامه راه حسین می‌ماندند ... کم‌کم خبر به گوش مافیای زمان و قدرت‌طلبان زمان رسید و از موقعیت خود و به خطرافتادن قدرت خود، هراسان شدند و به حسین نامه دادند که یا با ما بیعت می‌کنی و یا تو را می‌کشیم ... اما حسینی که فنای فی الله شده بود و قدم در مسیر فنای فی الخلق گذاشته بود، وابستگی و تعلق خاطری به مادیات نداشت و جان و مال و همه چیز خود را از آنِ خدا می‌دانست ... حسین به یقین رسیده بود و همچنان مصمم به مسیر خود ادامه می‌داد و دست به روشنگری می‌زد و به مردم آگاهی می‌داد ... ترس حکومت از او بیشتر می‌شد ... چون حسین روز به روز داشت در دل‌ها جا باز می‌کرد و به خیل دوستدارانش افزوده می‌شد و مردم هم داشتند آگاه و آگاه‌تر می‌شدند و نسبت به ظلم حکومت‌ها و جهل خود آگاه‌تر می‌شدند ... کار به جایی رسید که حکومت راه آب را بر مردم بست ... در تاریخ گفته شده که حکومت ظالم زمانه، راه آب را بر حسین بست اما ما می‌دانیم که حکومت ظالم زمانه، راه آب ( آگاهی) را که همان حسین بود بر مردم بست و اجازه نداد که این آب ( آگاهی) به مردم برسد ... بین مردم و آب ( آگاهی) یک مانع ایجاد شد ... آن مانع (حکومت ظالم زمانه) بود ... حال این مردم بودند که باید با اختیار خود انتخاب می‌کردند ... حکومت ظالم با ایجاد ترس در بین مردم آنها را از رفتن به سمت آگاهی منصرف کرد و آن دسته از مردم که نتوانستند بر فاز اول حملات غلبه کنند، در همان ابتدا تسلیم ظالمین شدند ... عده‌ای دیگر از مردم با شنیدن پیشنهادهایی مانند پول و ثروت از رفتن به سمت آب ( آگاهی) منصرف شدند و نتوانستند بر فاز دوم حملات، یعنی تطمیع‌کردن غلبه کنند ... اما فاز سوم حملات که از طریق وابستگی‌های خود مردم انجام شد و همسران و فرزندان و والدین‌شان آنها را خواهش و التماس کردند که به سمت آگاهی نروند و آنها هم به خاطر تعلقات و وابستگی‌هایی که در خود داشتند، از رفتن به سمت آگاهی منصرف شدند ... چه حکایت آشنایی است حکایت کرب و بلا ... عمری تمام اهل کوفه را قضاوت کردیم و دشنام دادیم و امروز در جایگاه کوفیان قرارگرفته‌ایم ... زمین کرب و بلا سرزمینی است که اگر با ظالمین رفتی، دستت از آب کوتاه می‌ماند ... کرب و بلا (اندوه و بلا) به ما می‌گوید هر که با ظالمین رفت، از آب دور ماند و در زمرهٔ یزیدیان شد و هر که با حق بود به آب رسید ... خیلی از شخصیت‌های کربلا کودکان بودند ... علی اکبر، علی اصغر ، قاسم، رقیه و ... اما بزرگانی چون مختار و دیگر دانایان کوفه از آب دور ماندند و بعد به جبران این اشتباه خود برخاستند که شاید ... دیگر دیر شده بود و آب بر مردم بسته شده بود و سال‌ها زمان می‌برد تا دوباره آب بر مردم باز شود ... چه زیبا تاریخ تکرار می‌شود و چه زیبا نقش گذشتگان‌خود را بازی می‌کنیم ... بدون این که تفکری کنیم ... خدا بارها در قرآن ما را به تدبر و تفکر در احوال گذشتگان فرا می‌خواند و می‌گوید که آنها را عبرتی برای شما قرار دادیم ... چرا عبرت نمی‌گیرید ... حسین به اتفاق تعداد اندکی که همراه او شدند، در مقابل ظلم ظالمان ایستادند و با خون خود سوگندی که ... عهدی که با خدا بسته بودند، امضا کردند ... 👇 @wittj2