#خلاصه_شرح_داستان_اول_مثنوی
#مقدمه_قسمت_سوم
علامه مروجی سبزواری🌻
گاهی یک نی آنقدر توجه به خودش دارد که از نوازنده غافل است. خیال میکند که صداهایی که از او خارج میشود از خودش است. لذا گرفتار عجب و ریا و سایر رذائل نفسانی میشود و این خودبینی است که انسان را گرفتار آن ناهنجاریهای نفسانی میکند.
اما یک جور نی هست که متوجه «نی» بودن خود و لا بودن خود هست و میداند که هیچ است و اگر هست به اوست، و اگر وجودی دارد به اوست. اگر صفاتی دارد، به اوست. به او میشنود، به او میبیند و به او نطق میکند.
آنگاه که انسان این مطالب را در خود ادراک کرد،👈 به اول درجۀ فقر و به اول مرتبۀ عبودیت رسیده است و میشود او را فقیر و عبد نامید. در اینجاست که این آیات را شهود میکند: «لایقدر علی شیء و هو کل علی مولاه» (نحل/۷۶)، «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید» (فاطر/ ۱۵)، « ایاک نعبد و ایاک نستعین» (حمد/۵)
البته در این مرتبه، انسان هنوز خودش را ادراک میکند و میگوید 'من'، ولی منِ خود را بالحق میبیند. وجودش را و صفاتش را و افعالش را از خدا میداند و هیچ استقلالی را برای خود احساس نمیکند. این اولین مرتبۀ فقر است.
اینجاست که به قول مولانا: 🌻
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی
زاری از ما نی تو زاری میکنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز توست ای خوش صفات ...
چون انسان در این فقر خود شروع به سیر کرد، به جایی میرسد که عالم 🎯اطلاق و لاحدی و لا تعیّن است. این سیر در واقع سیر از هشیاری به بیهوشی و سیر از مقید به مطلق است. سیر از خود به بیخودی است. یعنی در این سیر مرتب قید کم میشود و کم میشود تا اینکه به خداوند میرسد و چون خداوند مطلق است، یکباره همۀ قیودش در هم میشکند و در نتیجه این انسان ناگهان خودش را گم میکند.
چرا که قبلا این انسان، از یک وجود مقید و محدود و دارای حد برخوردار بود، و همین حد و قید، شناسنامهاش بود و خودش را در میان موجودات به همین قید میشناخت، و حتی خودش را در مقابل خداوند به همین قید میشناخت.
اما چون در عالم اطلاق میافتد، قیدش از بین میرود و شناسنامهاش باطل میشود و اینجاست که بهتش میزند و خودش را گم میکند و این وادی حیرت است.
علمی عرفانی👇
@wittj2