#زن_مسلمان
#الگوی_سوم_زن
‼️ این مطلب (مطالبی که با #وهب نشر میدهم) را فقط با ذکر نام کانال موقوفه مجازی زن، خانواده و سبک زندگی، انتشار دهید❗️
نزدیک غروب بود و خیلی ها برای تماشای این صحنه در کنار آهن پاره های سر به فلک کشیده ی ایفل به اینجا آمده بودند .
جوانی خوش بَر و رو بود، با لباس مرتب و محاسنی کوتاه.
وقتی داشت از آنها دور میشد، نظرش را جلب کرد.
آلیس نگاه کجی به او انداخت و به دیوید که کنار دستش ایستاده بود و هر از گاهی در جواب او، آوای ناقصی از دهانش خارج می شد، گفت: به نظرم این مرد از همون هایی هست که بهشون میگن مسلمان.
دیوید نگاهش را چرخاند و به همان سر تکان دادن اکتفا کرد.
آلیس مجددا گفت: شنیدم مسلمان ها مثل خدمتکار از زنان کار میکشند و همیشه آنها را در خانه زندانی میکنند!
دیوید پوزخندی زد و دوباره مشغول گوشی شد.
مرد در حالی که چیزی در دستانش بود از دور به این سمت می آمد.
جوانکی گستاخ تنه ای به مرد زد و کلمه ای رکیک را به زبان آورد.
آلیس بیشتر نظرش جلب شد و لبخند موزیانه ای زد و از دیدن این صحنه در دلش حس خوبی پیدا کرد.
مرد مسلمان در حالی که سعی میکرد تعادلش را حفظ کند و مانع سرریز شدن محتویات لیوان های در دستش شود، نگاهی خنثی به پسر انداخت و راهش را ادامه داد.
به نزدیکی نیمکتی رسید که یک زن جوان با پوششی متفاوت از اطرافیان، روی آن نشسته بود.
مرد جوان اندکی پاهای زن را ماساژ داد و کفشهایش را برایش پوشید.
به آرامی زن را در آغوش گرفت و روی ویلچر نشاند.
بعد از خوردن نوشیدنی، مرد ایستاد و بوسه ای بر شانه ی زن زد و با هل دادن ویلچر از آنجا دور شد.
آلیس نگاهش را به سمت دیوید چرخاند، هنوز هم خیره به گوشی اش بود...
✍ #وهب
#990809
#موقوفه_مجازی_زن_خانواده_و_سبک_زندگی
.•°°•.🌺.•°°•.
💌 💌
https://eitaa.com/joinchat/2018574369C2399355813
°•¸.•°