🔻 حضرت آیتالله خامنهای: «همانند شهید بابایی دلها را به هم نزدیک کنید؛ درون را پاک کنید؛ عمل را خالص کنید؛ برای خدا کار کنید؛ آن وقت خدای متعال برکت خواهد داد. عباس بابایی یک انسان واقعاٌ مؤمن و پرهیزگار و صادق بود.» ۱۳۸۳/۱۰/۲۳
🌺مبارزه با نفس
در دوران تحصیل در آمریکا روزی در بولتن خبری پایگاه « ریس» که هر هفته منتشر می شد ، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو عباس بابایی ساعت 2 نیمه شب می دود تا شیطان رااز خود دور کند. من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل باکستر فرمانده پایگاه با همسرش مرا دیدند و شگفت زده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت ومرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت در این وقت شب برای چه می دوی؟... گفتم: خوابم نمی آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای کلنل قابل قبول نبود او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم مسائلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم یا دوش آب سرد بگیریم. آن دو با شنیدن حرفهای من تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسائل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند...
#شهید_عباس_بابایی: 👇
🌷خدا در هر برهه و زمانی، بهشتش رو به حراج می ذاره. برهه ما برهه ی حضرت امام بود. برهه و زمانه ی خودت رو بشناس، اگه به سمت حراج نرفتی، حتما می بازی... اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت و فامیلت را که چیزی نداره یا کسی که بیچاره است را از بیچارگی نجات بده
☘☘☘☘
🔻سخاوتی از جنس شوق پرواز
🔅 عباس یه روز اومد خونه و گفت: خانوم! باید خونهمون رو عوض کنیم، میخوام خونهمون رو بدیم به یکی از پرسنلِ نیروی هوایی که با هشت تا بچه توی یه خونۀ دو اتاقه زندگی می کنن، این خونه برای ما بزرگه، می دیم به اونا و خودمون می ریم اونجا.. اون بنده خدا وقتی فهمید فرماندهاش میخواد اینکار رو کنه قبول نکرد. اما با اصرارِ عباس بالاخره پذیرفت و خونه مون رو باهاشون عوض کردیم..
"خلبانِ شهید عباس بابایی"
📚منبع: "کتاب خدمت از ماست ۸۲ ، صفحه ۱۸۱
🌟 ۱۵ مرداد سالروز شهادت خلبان شهید
عباس بابائی
https://eitaa.com/women92
🌷خاطره ای از شهید
به مناسبت
#سالروزشهادتعباسبابایی
«... در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی
در میان ازدحام سوگواران، مرد میانهسالی با کلاه نمدی و شلواری گشاد که معلوم بود از اهالی روستاهای اطراف اصفهان است بر مزار عباس خاک بر سر میریخت و به شدت میگریست.
گریهاش دل هر بینندهای را سخت به درد میآورد.
آرام به او نزدیک شدم و با بغضی که در گلو داشتم پرسیدم:
-پدرجان! این شهید با شما چه نسبتی داشت؟
مرد سرش را بلند کرد و گفت:
- او همه زندگی ما بود.
ما هر چه داریم از او داریم.
گریه امانش نداد تا صحبت خود را ادامه دهد.
از او خواستم تا از آشناییاش با عباس بگوید.
با همان حالی که داشت گفت:
ـ من اهل ده زیار هستم.
اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تنگنا بودند.
ما نمیدانستیم که او چه کاره است؛ چون همیشه با لباس بسیجی میآمد. او برای ما حمام ساخت.
مدرسه ساخت.
حتی غسالخانه برای ما ساخت و همیشه هرکس گرفتاری داشت برایش حل میکرد.
همه اهالی او را دوست داشتند.
هر وقت پیدایش میشد
همه با شادی میگفتند:
«اوس عباس اومد».
او یاور بیچارهها بود.
تا اینکه مدتی گذشت و پیدایش نشد.
گویا رفته بود تهران.
روزی آمدم اصفهان.
عکسهایش را روی دیوار دیدم.
مثل دیوانهها هرکه را میدیدم
میگفتم: او دوست من بود؛
ولی کسی حرف مرا باور نمیکرد. بچههای نیروی هوایی را دیدم گفتم:
او دوست من بود.
گفتند: پدرجان تو میدانی او چکاره بود؟
گفتم: او دوست من و دوست همه اهالی ده ما بود.
او همیشه میآمد به ما کمک میکرد.
گفتند:
او تیمسار بابایی فرمانده علمیات نیروی هوایی بود.
دلم از اینکه او ناشناس آمد و ناشناس رفت. آتش گرفته بود...»(صفحه166)
📚کتاب «پرواز تا بینهایت»
نوشته سید حکمت قاضی میرسعید و محمد طاهریآذر
📝انتشارات ارتش جمهوری اسلامی ایران
🗒سال انتشار 1394
#شهید_عباس_بابایی
#فرمانده_میدان
《 https://eitaa.com/women92 》
📍#مطالعات_اسلامی_زنان 📍
«زن میدانست که مرد دوباره مجابش میکند. برایش منطق و استدلال میکند. قربان صدقهاش میرود و میخنداندش. این بار اما خنده به لبهایش نمیآمد. مرد داشت میگفت که او که این مدت این همه زجر کشیده، قدرت تحملش برای پذیرفتن این یکی هم زیاد شده. میگفت وقتی تابوتش را دید گریه و زاری نکند. از خدا خواسته بود که اول صبر به زن بدهد و بعد شهادت به خودش. به زن میگفت که میرود حج و صبر از خدا میگیرد و بعد... قبولش مشکل بود. همه عمر یازده ساله زندگی مشترکشان از این ترسیده بود و حالا مرد داشت دقیقاً راجع به همین صحبت میکرد. هر چه قدر هم مرد برایش حرف میزد، این یکی را نمیتوانست بپذیرد.»
***برشی از کتاب پرواز تا بی نهایت صفحه۴۰
#شهید_عباس_بابایی
#فرماندهان_میدان
《 https://eitaa.com/women92 》
📍#مطالعات_اسلامی_زنان 📍
آسمان ۱
مجموعه کتاب های «آسمان» که بر اساس مصاحبه با همسران شهدای نیروی هوایی نوشته شده و شامل خاطراتی زیبا از زندگی مشترک با شهدا است، مخاطبان را بیش از پیش با اخلاق و رفتار این الگوهای ماندگار آشنا می کند.
«بابایی به روایت همسر شهید» اولین اثر از این مجموعه است. کتاب حاضر، آسمان 1:
بابایی به روایت همسر شهید، نوشته علی مرج است و در انتشارات روایت فتح منتشر شده است. در این کتاب از روزهای کودکی عباس بابایی تا تحصیل و انتخاب شغل خلبانی و اعزام به آمریکا برای تکمیل تحصیلات و آموزش، خاطراتی نقل شده است. همسر شهید، خاطرات زندگی مشترک شان تا شهادت ایشان در روز عید قربان در سال 1366 را روایت می کند.
#شهید_عباس_بابایی
#فرماندهان_میدان
《 https://eitaa.com/women92 》
📍#مطالعات_اسلامی_زنان 📍