#عاقبت.
تلنگر..........
در یک قبرستان قدیمی
در یک اتاق دربسته
در یک قاب عکس کهنه
سالیان سال است
بانویی #زیبا و خوش قد و بالا
ایستاده است
و نگاهش را از روبرو برنمیدارد
او سالهاست به سنگ قبرش تکیه داده
چهره زیبایش دیگر حُسنی ندارد
و آن لباسی که زیبا میپنداشته، سالهای سال است که از #مد افتاده...
معلوم است بر زیبا بودن خودش و شمایلش خیلی حساس بوده...
اما حالا نه آنان که او را دیدند و تحسینش کردند هستند...
نه دیگر خودش!!
از روزگار او تا امروز نزدیک به صد سال گذشته ...
خودم را که میگذارم به جایش؛ میبینم شاید نزدیک به ۴۰ - ۵۰ سال است هیچکس از من خبر نگرفته،
همه آنها که برایم میمردند حالا سنگ مزارشان هم گم است!
فقط به لطف قبری که در همسایگیاش در همین غرفهی فراموش شده قرار دارم، هنوز گهگاهی قاب عکسم مرتب میشود ولی خیلیها بودهاند که همین اقبال را هم نداشتهاند.
هرچند چه فایده، وقتی سنگینترین بار عالم این است که دیگران با چشم #عبرت به تو نگاه کنند.
روزی من لذت میبردم
امروز شما
روزی من با کرشمه راه میرفتم
امروز نبیرهها و ندیدههایم...
روزی من دلها را #مجذوب میکردم...
حالا دیگر احدی به من فکر هم نمیکند
و دیر نخواهد بود روزی که شما و آنها همگی به عاقبت من دچار شوید...
https://eitaa.com/joinchat/3344760855C17713c4a73