eitaa logo
بانوان برتر کاشان
11.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
879 ویدیو
38 فایل
🌸اولین و بزرگترین کانال رسمی بانوان کاشان کانال اطلاع رسانی جلسات عمومی بانوان معرفی کلاسهای هنری و دوره های تربیت مربی هواشناسی اخبار مهم، مفید و بانشاط کاشان 😊 بزرگواران خوش آمدید 💚 اخبار و پیشنهادات @baanovan_bartar ❤️تبلیغات
مشاهده در ایتا
دانلود
بانوان برتر کاشان
#داستان_عارفانه #قسمت_نوزدهم #اردو برخی روزها به من توصیه می کرد: امشب جلسه ی حاج آقایادت نره! می
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 من یقین دارم اینکه خداوند متعال به احمدآقا این قدر لطف کرد, به خاطر تحمل سختی وصبری بود که درراه تربیت بچه های مسجد ازخود نشان داد💯این جمله را یکی ازبزرگان محل گفت. مداراکردن بابچه ها درسنین نوجوانی, همراهی با آن هاو عدم تنبیه ازاصول اولیه تربیت است. احمدآقا که ازسن شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد. اوبدون استاد تمام این اصول رابه خوبی رعایت می کرد. اما درباره ی بچه های مسجد باید گفت که نوجوان های مسجدامین الدوله بادیگر محله ها ومساجد فرق داشتند👌آن ها بسیار اهل شیطنت و...بودند. شاید بتوان گفت: هیچ کدام ازنوجوانان وجوانان آنجا مثل احمدآقا اهل سکوت ومعنویات نبودند. نوع شیطنت های آن ها هم عجیب 😳بود. درمسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته وساده ای بود. او بینای چشمش ضعیف بود. برای همین بارها دیده بودم که احمدآقا درنظافت مسجد کمکش می کرد. اما بچه ها تا می توانستند اورا اذیت می کردند🙈 یک باربچه ها رفته بودندبه سراغ انباری مسجد. دیدند درآنجا یک تابوت وجود دارد. یکی ازهمان بچه های مسجد گفت: من می خوابم توی تابوت ویک پارچه می اندازم روی بدنم. شما بروید خادم مسجد را بیاوریدو بگویید انباری مسجدجن و روح دارد😵 بچه ها رفتند سراغ خادم مسجدو اورا به انباری آوردند. حسابی هم اورا ترساندند که مواظب باش اینجا😶....وقتی میرزا ابولقاسم بابچه ها به جلوی انباری رسید آن پسرکه داخل تابوت بودشروع کرد به تکان خوردن پارچه! اولین نفری که فرارکرد خادم مسجدبود. خلاصه بچه هاحسابی مسجد🕌را ریختند به هم! یا اینکه یکی دیگر ازبچه ها سوسک🐞 راتوی دست می گرفت و بادیگران دست می داد وسوسک را در دست طرف رها می کرد😱 و....چقدر مردم بخاطر کارهای بچه هابه احمدآقا گله می کردند. اما او باصبر وتحمل بابچه ها صحبت می کرد👌درست همان زمان که احمدآقا ازمسائل معنوی می گفت: برخی ازبچه ها به فکر شیطنت های دوران بچگی خودشان بودند. می رفتند مُهرهای مسجدرا می گذاشتند روی بخاری 🙈مهرها حسابی داغ می شدند. بعدنگاه 👀می کردندکه مثلاً فلانی درحال نمازاست به محض اینکه می خواست به سجده برود می رفتند مُهرش راعوض می کردند😵و...یا اینکه به یاد دارم برخی بچه ها باخودشان ترقه 💥می آوردند, وقتی حواس خادم پرت بود می انداختند توی بخاری وسریع می رفتند بیرون.🏃 ادامه دارد👈 @women_kashan
بانوان برتر کاشان
#شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_نوزدهم 😍 می رفت به محله های پایین شهر برای تلاوت. پولی بهش نمی دادند.
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ ☎️یک روز عمران از شمال زنگ زد. دعوتش کرد برای قرائت به شهرشان برود. بعد ازش خواست که بگوید چه مبلغی باید تقدیمش کنند تا با صاحب جلسه در میان بگذارد. محسن گفت: _ هیچی! عمران جا خورد.😳 گفت: _ اینطوری که نمیشه! محسن پرسید: _ چرا نمیشه؟ عمران من و منی کرد و گفت: _ بالاخره هر محفلی چیزی به شما می دن! ☘🌱 اصرار عمران افاقه نکرد. محسن علاقه ای به این بحث ها نداشت. سرو ته حرف را زود جمع کرد و گفت: _ ببین عمران! من فقط دنبال یه فضای خوب و قرآنی ام. دیگه هیچی برام مهم نیس!☺️ شاگرد هایش مال شهر های مختلف بودند. هرکدام دعوتش می کردند به شهر و دیارشان محسن با هزینه شخصی می رفت و آنجا تلاوت می کرد و آموزش می داد. 👌 🍁🍂 جواد و مصطفی که به بعضی شهر ها برای قرائت دعوت می شدند از آنجا می شنیدند که: _ حاج محسن چند سال پیش اومده برای ما تلاوت کرده و هنوز پولش رو نگرفته. حتی زنگ هم نزده! همیشه می گفت: _خود قرآن روزی آدم رو می ده! ✨🌹 @women_kashan