eitaa logo
بانوان برتر کاشان
12هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
993 ویدیو
39 فایل
🌸اولین و بزرگترین کانال رسمی بانوان کاشان کانال اطلاع رسانی جلسات عمومی بانوان معرفی کلاسهای هنری و دوره های تربیت مربی هواشناسی اخبار مهم، مفید و بانشاط کاشان 😊 بزرگواران خوش آمدید 💚 اخبار و پیشنهادات @baanovan_bartar ❤️تبلیغات
مشاهده در ایتا
دانلود
بانوان برتر کاشان
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه #قسمت_سوم آنچه که شاگردان و دوستان او از کرامات وحالات او می گفتند, کار را
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ آن سالها درایام تابستان, به همراه بچه ها به دماوند رفتیم و سه ماه روستا میماندیم. بچه ها ازخانه ومحیط بازار دور می شدند و حسابی ازآب و هوای روستا لذت می بردند. آنجاباغ سیب🌳 داشتیم وبیشتر فامیل ما هم درآنجا بودند. تابستان سال۱۳۴۵ بودکه باردیگر راهی روستاشدیم. آن موقع باردار بودم. درآخرین روزهای تیرماه بود که باکمک قابله های روستا آخرین فرزندم 👶به دنیا آمد; پسری بسیار زیبا که آخرین فرزند خانواده ی ماشد‌. دوست داشتم نامش را وحید بگذازم اماحاجی اسرار داشت اسمش را احمدعلی بگذاریم. احمدعلی از روز اول بابقیه بچهایم فرق می کرد. خیلی پسر آرومی بود. اصلا اذیت وحرص وجوش نداشت. من خیلی دوستش داشتم 😍مظلوم بود و کاری به کسی نداشت. از بچگی دنبال کارخودش بود. داخل خانه هفت فرزند دیگر حکم راهنما رابرای احمد داشتند. علاوه براین هاحاج محمود هم درتربیت فرزندان کوتاهی نمی کرد✅ همیشه بچه هارا باخودش به مسجد می برد.حاج محمود ازآن دسته کاسب های باتقوا بود که پای منبر شیخ محمدحسین زاهد وآیت الله حق شناس تربیت شده بود. ازآنها که هرسه وعده نمازش رادر مسجد 🕌اقامه می کردند. احمد در خانواده ی ما واقعاً نمونه بود. همه اورا دوست داشتند. وقتی شش ساله بود در دبستان 🏦ثبت نامش کردیم. مدرسه اسلامی کاظمیه دراطراف گذر لوطی صالح, درس و مشق احمد خوب بود و مشکلی نداشتیم. همه خانواده اهل نماز وتقوا بودند. لذا احمد هم ازهمین دوران به مسائل عبادی ومعنوی به خصوص نماز توجه ویژه داشت 💯او مانند همه نوجوانها بابچه ها و دوستانش بازی می کرد, درس می خواند, درکارهای خانه کمک می کرد. و....اما هرچه بزرگ تر می شد به رفتار و اخلاقی که اسلام تایید کرده واحمد از بزرگ ترها می شنید بادقت عمل می کرد👌 مثلاً وقتی مدرسه می رفت تا می توانست به همکلاسی هایی که ازلحاظ مالی مشکل داشتند کمک می کرد. یادم هست وقتی درخانه غذای 🍲خیلی خوب و مفصلی درست می کردیم و همه آماده ی خوردن می شدیم. احمد جلو نمی آمد❗️ می گفت: توی این محل خیلی از مردم اصلاً نمی توانند چنین غذایی تهیه کنند. مردم حتی برای تهیه غذای معمولی دچار مشکل هستند. 😔حالا ما... برای همین اگر سرسفره هم می آمد بااکراه غذا می خورد. برای بچه ای در قد وقواره ی او این حرفها خیلی زود بود. اصلاً بیشتر بچه‌ها درسن دبستان به این مسائل فکر نمی کنند‌❌ اما احمد واقعاً از بینش صحیحی که در مسجد و پای منبرها پیدا کرده بود این حرفها را می زد. برای همین می گویم اولین جرقه های کمال در همین ایام در وجود او زده شد. رفته رفته هرچه بزرگ تر می شد رشد و کمال و معنویت او بالا رفت تا جایی که دیگر ما نتوانستیم به گردپای اوبرسیم❗️ ادامه دارد👈 @women_kashan