💢سفر به آینده تاریخ شماره ۱۷💢
#قسمت_هفدهم
لشکری که در دل زمین فرو می رود
امشب، شب چهاردهم "مُحرّم"😔 است و آسمان شهر مکه مهتابی 🌃 است.
چهار شب از ظهور امام زمان می گذرد😍 و در شهر مکه آرامش برقرار است، البته همچنان بیرون شهر سپاه سفیانی مستقر شده و شهر را در محاصره دارند.
سپاه سفیانی هراس دارد که وارد شهر شود و با لشکر امام بجنگد.
آنها منتظرند تا نیروی کمکی از مدینه 🕌 برسد تا بتوانند به جنگ امام بروند😞
امشب، سیصد هزار نفر از سربازان سفیانی از مدینه به سوی مکه حرکت می کنند.
سفیانی به آنان دستور داده تا شهر مکه را تصرّف و کعبه 🕋 را خراب کنند وامام را به قتل برسانند. این نقشه شوم سفیانی است😔
به راستی، امام زمان که فقط سیصد وسیزده سرباز دارد، چگونه می خواهد در مقابل لشکری با بیش از سیصد هزار سرباز مقابله کند❓🤔
من می دانم که خدا هرگز ولی خود را تنها نمی گذارد.☺️
سپاه سفیانی از مدینه 🕌 به سمت مکه حرکت می کند و بعد از اینکه از مدینه خارج شد در سرزمین "بَیدا" مستقر می شود.
می دانید "بَیدا" کجا است❓
حدود پانزده کیلومتر در جاده "مدینه" به سوی "مکه" که پیش بروی به سرزمین "بَیدا" می رسی.
پاسی از شب 🌌 می گذرد...
آن مرد کیست که سراسیمه به این سمت می آید❓
نگاه کن❗️ ظاهرش نشان می دهد که اهل مکه نیست. او از راهی دور آمده است.
آن مرد سراغ امام را می گیرد، گویا کار مهمّی با آن حضرت دارد.
یاران امام، آن مرد را خدمت امام می آورند.
آن مرد می گوید: "ای سرورم❗️ من مأموریت دارم تا به شما مژده بزرگی بدهم😊 یکی از فرشتگان الهی به من فرمان داد تا پیش شما بیایم".
من که از ماجرا خبر ندارم، از شنیدن این سخن تعجّب می کنم 😳 چگونه است که این مرد ادّعا می کند فرشتگان را دیده است❓
امام که به همه چیز آگاهی دارد، می گوید: "حکایت خود و برادرت را تعریف کن ".
آن مرد رو به امام می کند وچنین می گوید:
من آمده ام تا بشارت دهم که سپاه سفیانی نابود شد 😊 من وبرادرم از سربازان سفیانی بودیم و به دستور سفیانی برای تصرّف مکه حرکت کردیم.
وقتی به سرزمین بَیدا رسیدیم، هوا تاریک شده بود، برای همین، در آن صحرا منزل کردیم.
ناگهان فریادی بلند در آن بیابان..........
↩️#ادامه_دارد...
🍀اللهم عجل لولیک الفرج🍀
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@wwwwwkadm