چی فکر میکردم ، چی شد؟!!
دیروز بعد از ظهر از تبلیغ برمیگشتم محل اسکان ، تو راه یه بنده خدا رو سوار کردم
یه کم بوی سیگار میداد...
با خودم گفتم سر صحبت رو باز کنم و یواشکی بهش بگم
یه کم که صحبت کردیم ، گفت دوتا از برادرهام ، با فاصله چهل روز شهید شدند! ، ادامه دادیم...گفت تا حالا نمازم قضا نشده!!!! ، ادامه دادیم...گفت دو سه سال پیش افت قند پیدا کردم، و روزه نمیتونم بگیرم...خیلی دوست دارم بگیرم...پارسال چندروز گرفتم ، افتادم بیمارستان...امسال هم میخوام بگیرم...آخه آدم خجالت میکشه روزه نباشه!!!
بهش گفتم: #آدم خجالت میکشه...
بعضیا فکر میکنند آدم هستند و بدون خجالت روزه خواری میکنند...
میگفت خونواده ام، حتی خانمم فقط میدونند که روزه نمیگیرم ، ولی هیچ کس روزه خواری منو ندیده!!!
خلاصه
اون اصرار میکرد که روزه بگیره و من اصرار میکردم نگیر!
چی فکر میکردم🧐 ، چی شد؟!!
پ.ن:إنّ بعض الظن اثم...
#خاطرات_تبلیغی
#احسان_انبیائی