مـ؏ـﺮاجیها³¹³ 🇵🇸
اینانقــلـابرومفتبدســتنیاوردیــم
کهبازیچـهیمشتیبازیگربـــینالملــلیباشــیم...
مــرگـ
پـایـان کسـے نـیست
ڪ عاشــق باشـد✨
#قٰٖشٰٖاٰٖعٰٖ
#أݪݪھمعجݪݪوݪيكَأݪفࢪج
╭┅─🇮🇷✊🇮🇷─┅۰╮ @ya_abamoohamad_118
╰┅──────┅•╯
+میدونۍتودنیابہچہکسایۍحسودیممیشہ؟
_ نہ..!
+بہاونایۍکہدلشونمیگیرهمیرن
حرمِآقاوقتۍبرمیگردندیگہ
حالِ دلشونخوبِخوبہ!:)🖤
یامنلهاکرمالاسماء.mp3
9.99M
♡ ㅤ ❍ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
گرچہ داغتو درک نمیکنم ؛ روضہ رفتن رو ترک نمیکنم . .
قبل از خواب خود را شارژ کنید:) ❤️
-
#تلنگر
-ازعالِــمبزرگۍپرسیدند:
چگونہبفهمیمدرخوابغِفلَتیمیانہ؟
+گفت:اگربراے
امامزَمانتڪارےمیڪنۍ
وبہظهورآنحضــرتڪمڪمیڪنۍ؛
بدانڪہبیدارے...
واِلّااگـرمجتهدهمباشۍ
درخوابغفلتۍ‼️
اَللّٰھُمَّ؏َـجِّلَلِوَلِیِّڪَالفَࢪَج...💚
#امام_زمان
#قٰٖشٰٖاٰٖعٰٖ
#أݪݪھمعجݪݪوݪيكَأݪفࢪج
╭┅─🇮🇷✊🇮🇷─┅۰╮ @ya_abamoohamad_118
╰┅──────┅•╯
❤️ آدمها قند را میشکنند
♥️تا از طعمش استفاده کنند
❤رکورد را میشکنند
♥️تا به افتخار برسند
❤هيزم را میشکنند
♥️تا به گرمای آتش برسند
❤غرور را میشکنند
♥️تا به افتادگی برسند
❤️سكوت را میشکنند
♥️تا به آوازی برسند !!!
❤آدمها برای تمام
♥️شکستنها دلایل خوبی دارند
❤امــا من هنوز نفهمیدم
♥️که چرا آدمها دل را میشکنند ؟!
💔-
ﯾﻪ ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﻣﺤﺾ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﮐﺎﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ.
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺁﮔﻬﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :
ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﺭﻓﺘﮕﺮ ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ!
ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻣﯿﺸﻪ.
ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﮐﻼﺱ ﺳﻮﺍﺩﺁﻣﻮﺯﯼ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ. ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻟﻮ ﻧﺮﻩ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ.
ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪ ﻣﻌﻠﻢ ﮐﻼﺱ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﭘﺎﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺻﺪﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺷﮑﻠﯽ ﺭﺳﻢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ:
ﻣﺴﺎﺣﺖ ﺍﯾﻨﺮﻭ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻦ!
ﯾﺎﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺟﺰ ﺍﻧﺘﮕﺮﺍﻝ ﮔﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﻪ ﻟﻮ ﺑﺮﻩ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩ ﻋﻘﺐ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻠﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺮﺳﻮﻧﻪ؛
ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺭﻓﺘﮕﺮﻫﺎ ﯾﮏ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮕﻦ :
ﺑﺎﺑﺎ ﺍﻧﺘﮕﺮﺍﻟﺸﻮ ﺑﮕﯿﺮ !
👌ﺣﮑﺎﯾﺘﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺩﮐﺘﺮ ﻧﺎﺻﺮ ﮐﺎﺗﻮﺯﯾﺎﻥ
پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد...
او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست...
پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد...
آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را سرزنش میکردند پدر بزرگ فقط اشک میریخت و هیچ نمیگفت...
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی میکرد. پدر روبه او کرد و گفت: پسرم داری چی درست میکنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!
•••یادمان بماند که:
"زمین گرد است..."•••
مـ؏ـﺮاجیها³¹³ 🇵🇸
📸این عکس را ببینید ! به یک چیزی دقت کردید؟ 🔹️ هرچه در ایران رخ داد حالا دارد با 100 روز تاخیر در ت
چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی...
قبݪاز خواب یڪ صلوات براے سلامتی رهبر عزیزمون و اقا امام زمان بفرستین
یڪ صلوات هم براےسلامتی مرزبان هاے عزیزڪشورمون💙❄️⛓