- صفحه آخر دفتر خاطراتش اینجوری نوشته بود :
‹ با خود گفتم این نه آن قضایی است ك با او بتوان
آویخت و نه آن بلایی است ك از او بتوان گریخت ،
شربتی است چشیدنی و ضربتی است کشیدنی . .
منزلی است سپردنی و راهی به سر بردنی ، عشق
را میگوید ، راست هم میگوید ؛ دقیقاً همینهاست
‹ در درد گریختم چو درمانش نبود ! ›
و این طور زخمها : )!🔓'🐋 ›
#متن_گرافی 🩵🌧⊹
#ماه_رمضان