واو پذیرفته بود وامده بود خودش وفرزند وغلامش👨👦👦...وحسین امده بود با اباافضل وعلی اکبرش؛وحسین بااو حرفها زده بود واتمام حجت کرده بود واو باخودش فکرها🤔 کرده بود:
.......#بالاخرهآخرتترابهدنیایتفروختی
#اگرنمیفروختمچهمیکردم
#چهمیکردیمیشدیحرآزادهوآرمانخواهسپیدروی
#آریامانتوانستم
#میتوانستیامانخواستیکافیبودبهحرفهایحسیندلمیسپردیوخودترابهاینورطهنمیکشاندی
#ایندرستاماحکومتریراچهمیکردم
#ازکجابهحکومتریبرسی
#میرسم
وعمرورو می پاید که دلبرانه 🙃شمشیر می زند وکوفیان را به خاک می اندازد🙂
عمرسعد میداند که دارد وقت ازدست می دهد به نعره ای بلند فرمان می دهدکه حسین ویارانش رابه تیر 🏹بزنند.
عمرودل نگران امام می شود واسیمه سر خودش 🏃♂را به مولایش می رساند
جان وتنم فدایت بادیاحسین بن علی!
وبی گفتگو دودست وبازوازهم می گشایدوسروسینه سپر تیرهایی🏹😢 می کند که به سوی حسین می بارد
ای عاشقان روی تواز ذره بیشتر
من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم