eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
401 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
{نامـہ‌ای به‌پدر آسمانی ا۾} بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سلام به دنبال ردپای تودرسکوت‌ملال‌انگیز شب می گردم.درسایه های سرد فراموش شده ودر دفتر ورق ورق شده پائیزی‌ام تو راجستجو میکنم.به یادتو آوازهای ابری وباران خیزپیشانی بلندتورا می خوانم. آوازهای عاشقانه شهادت را. نغمه های غریب وغرور آمیزم درحصار زمان گم‌شده است. برخیز،که بازهم روز پدرآمده است. روزی که با میلاد مولایمان علی(؏)درهم آمیخته است. روزت مبارک باد. من از مولامان علی(؏)عیدی خواسته‌ام و توخوب می دانی که چیست! شبهادر رختخوابم غلت می زنم تا پلکهایم بر هم آیندو تورا ببینم. بی تابم و سهم من از تو یک رادیوی خاموش، یک شانه شکسته، پلاک و شیشه عطری است که در جانمازت جا داردو البوم عکسی است که از آن همه بی تابی نصیبم شده است. تو خودت میدانی که دلم از داغ تو به مانند کوه است؛مانند کوهی است که سنگ آن همه اندوه ست. برخیز و کوه را از دلم بردار. برخیز ای شکوه دلم، برخیز. فرزند شهید مسعود خلعتی_بوشهر ꧁@ebrahimdelhaa
الهام چرخنده در دیدار روز گذشته بانوان فرهیخته با رهبر انقلاب ایشون هم اگه این راه را انتخاب نکرده بود الان سلبریتی مورد علاقه اونا بود اما چون حجاب را انتخاب کرد شد بیشرف!!!!
مهمترین پیام حضور بی حجاب ترانه علیدوستی پس از آزادی
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
♥️✨♥️ #عشق_با_طعم_سادگی♥️ #قسمت ترم آخر بودم که شایعه شده بود بین بچه های کلاس که من مریم و می خوا
♥️✨♥️ ♥️ سکوت کردم که گفت: اگه حرفهام و باور نداری حاظرم باهاش رودررو بشم و همین حرفها رو بگم تا بفهمی کی درست می گه و راست! اینبار بیشتر خجالت کشیدم به خاطر محکم حرف زدن امیرعلی و قضاوتی که خودم بی هیچ منطقی انجام داده بودم! صدام لرزیدو بازم گریه- من ... پرید وسط حرفم- از صبح دلم برات پر میزد صدات کرده بودم ببینمت به تلافی دیشب که نصفه شب دلم نیومد بیدارت کنم و تا دم در خونه اتون اومدم و دلم گرفته بود حسودی ام کردم به امیرسام که کنارته! لب پایینم رو گزیدم ...شرمنده شدم با حرفهای امیرعلی ...این حرفها معنی اش همون دوستت دارم بود دیگه! لب زدم- ببخشید من خب...من دیشب خیلی دلتنگت بودم ..صبحم که زنگ نزدی من خیلی دلگیر شدم...مریمم که ...! شرمنده! نفس پر آهی کشید- محیا خانوم من خیلی زود باورت کردم و همه فکرهای بد و تردیدهام و کنار تو ریختم دور... جوری رفتار کردی که من از خودم شرمنده شدم که همه رو با یک دید می دیدم !من بهت ترحم نکردم من خودمم احتیاج دارم به آغوش گرمت که محرمه با تن و قلبم ...می فهمی!من ارامش می گیرم از حضورت ! من نفسم بد شده به نفسهات بی معرفت! حرفش رو ادامه ندادو عوضش پوف بلندی کشید و من از خجالت جرئت سربلند کردن نداشتم ...دونه های عرق هم سر می خوردن روی پشتم ! اولین دفعه بود امیرعلی این قدر بی پروا حرف میزد از رسم عاشقی کردن! ماشین و روشن کرد- می برمت خونتون ! نتونستم چیزی بگم جز یک ببخشیدی که زمزمه کردم ...انگار زبونم دوخته شده بود توی دهنم ! روی تختم وا رفتم .. من و امیر علی بی هیچ حرفی از هم جدا شدیم ...توی سکوت ...من چه قدر پشیمون بودم ..چرا ازش نخواستم با من بیاد توی خونه و استراحت کنه خستگی از سر و روش میبارید ولی نتونستم... نشد... از سر خجالت ♥️✨♥️
♥️✨♥️ وقتی که رفت من با خودم فکر کردم الان امیرعلی کجامیره؟! ...به کل امیرسام روهم فراموش کرده بودم که مثال سپرده بودنش به من .. ولی برام مهم نبود فقط حال دلم امیرعلی رو می خواست ... بازم گریه رو از سر گرفتم و از زور گریه پلکهام سنگین شد! مریم نگاهش رو از من دزدید و من کلی حرص خوردم...اون باعث و بانی اولین دعوای من و امیر علی شده بود !حالا هم انگار نه انگار که به من چه دروغهایی گفته بود پس یعنی هنوز امیرعلی رو می خواست و پشیمون شده بود...فقط اینطوری خواسته بود اون حس سنگین پشیمونی روی قلبش وکم کنه که باید اعتراف می کردم موفق هم شده بود و من از دیروز امیرعلی رو ندیده بودم و حتی از زور خجالت جرئت نمی کردم بهش زنگ بزنم ! چون من داد زده بودم و تهمت بدون اینکه بپرسم ...خب دیروز حساس بودم و دلتنگ سخت بود لمس عشقی کنار عشق دیرینه ام! -خوردی دختر مردم و بسه دیگه به عطیه که کنار من تازه نشسته بود نگاه کردم -چی می گی تو؟ ابروش رو هشتی بال برد –میگم مریم و داری با نگاهت آتیش میزنی ! چه خبره؟چرا این قدر اخمو نگاهش می کنی؟ دوباره چشم غره ای به مریم که نگاهش افتاده بود روی ما رفتم و به عطیه گفتم : میشناسیش؟ عطیه متعجب از رفتارهای من گفت: آره دخترعموی نفیسه است! -فقط همین؟ متعجب از لحن دلخورم گفت: آره فقط همین مگه قراره نسبت دیگه ای هم داشته باشه ؟ قبل جواب من کمی فکر کردو تند گفت: صبر کن ببینم دیروز که یک دفعه با امیر علی غیب شدین قبلش با مریم بودی و حسابی آتیشی چیزی بهت گفته بود؟ پوفی کردم و بی مقدمه گفتم:عاشق امیرعلی بوده ♥️✨♥️
♥️✨♥️ بلند گفت: چی؟ نگاه چند نفر نزدیکمون که در حال قرآن خوندن بودن چرخید روی ما و چپ چپ به عطیه نگاه کردن که خودش رو زده بود به اون راه و اصال سر بلند نکرد!خوبه عمه نزدیکمون نبود و برای خوش آمد گویی مهمونهای جلسه سوم خدابیامرز بابای نفیسه جون دم در حسینیه ایستاده بود وگرنه حسابی توبیخ میشد ! --آرومتر آبرومون و بردی! بی خیال از حرف من گفت: جدی که نمی گی؟! نگاهی به امیرسام که توی بغلم خوابش برده بود و از صبح سپرده بودنش به من انداختم و گونه اش رو با پشت انگشت اشاره ام نوازش کردم. -چرا اتفاقا خیلی هم جدی ام! عطیه مبهوت گفت: یعنی خودش بهت گفت! نگاه از امیرسام گرفتم و کمی پام رو که خواب رفته بود آروم تکون دادم که امیرسام بیدارنشه. -آره خودش گفت ولی یک جوره دیگه گفت که امیرعلی عاشقش بوده ...برای همین من و امیرعلی دیروز باهم ...باهم دعوا کردیم! نگاهش رنگ سرزنش گرفت-چه حرفها تو که امیرعلی رو میشناسی اهل این حرفها نیست... تو چرا باور کردی! بعد هم نگاهی به مریم انداخت که مشغول تعارف حلوا شده بود- دختره پررو بگو پس چرا همه اش از من و مامان روز اول احوال امیرعلی رو میپرسید به جای اینکه گریه و غش و ضعف کنه برای مرگ عموش! اول بازم حسادت کردم از احوال پرسیدن مریم ولی بعد خنده آرومی روی لبهام نشست اون عاشق بود نه امیر علی من! پس من پیروز بودم و حسادت باید میشد سهم مریم! زمزمه کردم- امیرعلی خوبه؟ عطیه پوفی کرد-هنوز باهم قهرین پس؟! ♥️✨♥️
https://abzarek.ir/service-p/msg/885254 نظرات پ.ن:چه دعوایی شد.. پ.ن:تقصیر مریم بود😁