[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 #عشق_باطعم_سادگی🌹 امیرعلی با اخم از آینه جلو به عقب نگاه کردو اخطار داد- عطیه! عطیه هم لبخن
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#عشق_باطعم_سادگی🌹
متعجب چرخیدم سمتش و دستهام به دو لبه روسریم!
-اشکالی داره ؟ از سرم درنیاوردمش که!
اخم ظریفی کرد- خب شاید بیفته از سرت!
-وا امیر علی حالا که نیفتاده !مواظبم!
پوفی کرد- خانوم من وقتی روسریت و درست میکنی هر چند از سرت نیفته که موهات معلوم
نباشه ولی گردنت که معلوم میشه !
حالا میشه زودتر مرتب کنی روسریت رو!
حس دختر کوچولویی رو داشتم که توبیخ شده ! سریع سرچرخوندم و روسریم وتو ی آینه مرتب
کردم !
-خب حالا!شب عروسی عطیه قراره چیکار کنم پس؟!! انتظار نداری که با موهای درست شده و
آرایش, روسریم ومثل الان سنجاق بزنم !
- چرا که نه؟ پس مگه قرار چه جوری باشی؟ ببینم نکنه قراره سرلخت باشی و شعار همیشگی
یک شب هزار شب نمیشه!
جوری جدی گفت که انگار همین فردا عروسی عطیه است!...من فقط قصدم شوخی بود و فرار از
حس بدی که از کار اشتباهم گرفته بودم!
براق شدم- نه خب ...ولی..
چشمهاش و ریز کرد- ولی چی محیا؟اگر فکر می کنی نمی تونی موهای درست شده ات رو کامل
زیر روسری و چادر نگه داری پس باید بگم بهتره وقتت رو برای آرایشگاه رفتن حروم نکنی!
چشمهام گرد شده بود لحن امیرعلی هر لحظه جدی تر میشد!
با بهت گفتم:امیرعلی نکنه انتظار داری روبند هم بزنم که آرایشم معلوم نشه ...عروسی ها مثال!
خنده دار بود هنوز عطیه بله نداده بود ما از حالا سر جلسه عروسی بحث میکردم!
اخم ظریفی کرد- روبند نه ولی انتظار دارم با چادر قشنگ پوشیده باشی ! همین!.. اونم همیشه,
حالا از جلسه عروسی دور گرفته تا آشنا !...حتی جلسه خودمون!..دلخور نشو از حرفم محیا... من
نمی تونم با این مسائل ساده کنار بیام
...نمی خوام قشنگی که مال منه رو همه ببینن چون اون جوری دیگه مال من نیست !...درسته که تو خانوم منی ولی وقتی قشنگیت تو خونه با بیرونت یکی
باشه چه فرقی میکنه؟ گاهی نگاه ها تا جاهایی میره که نباید!
از حرف آخرش خجالت کشیدم!
-امیرعلی من فقط خواستم شوخی کنم!
جدی گفت: حتی شوخیش رو هم دوست ندارم ! من عاشق این محیام که بیرون این قدر ساده
است و پوشیده دلم نمی خواد توی جلسه های مختلف عوض بشه! نمی گم همیشه همین جوری
باش بالاخره جلسه های شادی یک فرقهایی هم داره!اما نه با یک دنیا تفاوت! که نگاه هایی رو که
تا حالا نزاشتی هرز بره یک شبه به فنا بره!... محیا جان هر چی رو که دوست داری تجربه کنی ار
آرایشهای غلیظ و مدل موهای مختلف و هر جور لباسی فقط کنار خود من باش و امتحان کن ...آزاد
باش ولی کنار من جایی که فقط نگاه من بتونه فدای خوشگلیت بشه !
هنوز به این بی پروا حرف زدن امیر علی عادت نکرده بودم !خجالت کشیده بودم و انگار تب داشتم
! ولی دلم ضعف می رفت از خوشی برای این حساس بودن و غیرتی شدنش روی من که حرف
ورسم اول عاشق شدن یک مرد بود!
....
لبخندی زدم- خب نظرت چیه عطیه خانوم ؟
ابروهای بالا رفته اش و آورد پایین – علی قرار بود قبل خواستگاری اومدن به خودم زنگ بزنه!
آبی رو که داشتم میخوردم باشدت پرید تو گلوم و عطیه تازه فهمید جلوی من چی گفته و هی
بلندی کشید و زد پشتم
-خفه شدی ؟ جون عطیه چیزی نگی ها..اوییییی محیا سالمی؟!
نفس بلندی کشیدم تا سرفه ام آروم بگیره ...رو به عطیه اخم کردم
- تو الان چی گفتی؟
لبخند دندون نمایی زد – جون عطیه زبونت و تو دهنت نگه داری ها نری به امیر علی بگی!
- -دیدم تعجب نکردی ها! الان دقیقا منظورت از این حرف چی بود ؟ تو با علی آقا...
سکوت کردم که خودش گفت: بله با هم در ارتباطیم ...اونم تلفنی فقط...در حد مشکلات درسی!
پ.ن:به قسمت برجسته شده خیلی خوب دقت کنید نکنه توشه❌
↩️#ادامه_دارد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#عشق_باطعم_سادگی🌹
چشم غره ای بهش رفتم-آره جون خودت
-خب چه عیبی داره با همین تلفنهای درسی فهمیدیم دوست داریم همدیگه رو !
چشمهام گردشد و داد زدم – عطی
براق شد- عطی و درد ..آرومتر ..خوبه الان شوهرت توبیخت کرد !
دلخور گفتم: من و نپیچون الان باید بهم بگی!؟! بی معرفت!
دستهاش و به کمرش زد- تو که ته معرفتی بسه... چند سال عاشق امیرعلی بودی و لال مونی
گرفته بودی؟
ابروهام دیگه چسبیده بود به موهام- تو می دونستی؟
-بله میدونستم .
-خب دیوونه روم نمیشد بیام بهت بگم تو خواهرش بودی!
با رنجش نگاهم کرد- اما بیشتر دوست تو بودم ...
روی زمین نشستم و لبخند محوی روی لبم نشست – خوبه که اصلا به رومم نیاوردی از تو بعیده!
کنارم نشست- ایششش ...از بس ماهم من!
خندیدم- خب خانم ماه پس دیگه احتیاجی به نظر خواهی نیست!قیافه ات جواب مثبتتون رو همراه
قندآب کردن تو دلتون رو داد میزنه!
پاهاش رو تو بغلش جمع کردو دستهاش دور پاهاش حلقه شد...یک خط لبخند محو هم روی
لبش!
-خوبه که به عشقت برسی نه!عاشق شدن قبل ازدواج یک دیوونگی محضه چون اگه نرسی به
عشقت و اون تو رو نخواد یک عمر عذاب وجدان برات می مونه و یک دل سنگین!
موافق بودم با حرف عطیه ! من حتی وحشت هم داشتم از اینکه امیر علی ازدواج کنه با غیر من
!دقیقا نمی دونم اگر این اتفاق می افتاد چی میشد تکلیف دلم که توی رویاهاش زیاده روی کرده
بود از کنار امیرعلی بودن!...
..چه قدر سعی کردم برای فراموشی اما دل آدم که این حرفها سرش نمیشه وقتی بلرزه و بریزه وقتی بادیدن یک نفر ضربان بگیره یعنی عاشقه دیگه حالا هر چی هم
تو بخوای انکارش کنی!
سرم و بالا پایین کردم –آره دقیقا !
خندیدم- پس عطیه خانوم ماهم عاشق بوده ! خوبه بابا علی آقا که اصلا بهش نمیومد اهل این
حرفها باشه!پس بگو چرا تو اونشب اومدی خونه عموت و قید خوندن درس و تست رو زده بودی!
عطیه قری به گردنش داد- اولا راجع به آقامون اینجوری حرف نزن! دوما نخیرم می دونستم
اونشب نیست !
-اوهو شما که می فرمودین ارتباط در حد مشکلات درسی؟!چطوری به اینجا رسیدی؟
خندید- اولش باور کن همین بود... یک سری کتاب تست و اینا برام آورد منم هر جا گیر می کردم
زنگ میزدم بهش تا اینکه...یک ابروم بالا پرید-خب تا اینکه چی؟
ابروهاش و بالا و پایین کرد- دیگه دیگه... این قسمتش خصوصیه !مگه تو بهم می گی لحظه های
نابت با امیرعلی رو!
با خنده آروم زدم توی سرش –حیا کن الان تو باید خجالت بکشی...خوبه عمه سپرد به من که
دوستانه مثال مزه دهنت رو بفهمم اگه الان خودش بود که آبرو واست نمونده بود!
خندید- حالا یعنی الان بیام بیرون باید مثل رنگین کمون رنگ به رنگ بشم!
-بله لطفا اگه نمی خواین دستتون رو بشه!
دستهاش و به هم کوبیدو ذوق کرد - آخ جون حالا کی قراره بیان...علی خواسته غافلگیرم کنه!
با چشمهای خندون نگاهش کردم و با تاسف براش سرتکون می دادم که بالشت کنارش رو زد
بهم
- پاشو برو دیگه! برو جواب مثبتم و اعلام کن منم ببینم میتونم با این لوازم آرایشی کاری کنم
صورتم خجالتزده به نظر بیاد یانه ! پاشو !
صدای خنده ام بالا رفت- بیچاره علی آقا چی بکشه از دست تو!
- -مطمئن باش به پای داداش بدبخت شده من نمیرسه
↩️#ادامه_دارد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#عشق_باطعم_سادگی🌹
براق شدم بپرم بهش که بالشت و سپر خودش کرد و مشتم به جای شونه اش نصیب بالشت شدو
اونم هر هر خندید!
از اتاق که بیرون اومدم محکم خوردم به امیر علی ...خدای من نکنه حرفهامون رو شنیده باشه؟!!
با ترس سرم و آوردم بالا و یک دفعه گفتم : سلام
چشمهاش هم خندون شد هم مشکوک
-در روز چند بار سلام می کنی ؟ علیک سلام! حالا چرا هول کردی؟
حالتش که می گفت چیزی نشنیده ولی لرزش صدای من دست خودم نبودو نگاهم رو دزدیدم-
کی من ..نه اصلا!
-محیا من و ببین ...مطمئنی ؟
نمی تونستم به چشمهای امیر علی نگاه کنم ...نگاه کردن به چشمهاش یعنی خود اعتراف!
سرم و چرخوندم و نگاه کردم به چونه اش –هول نشدم ..تو اینجا چیکار می کنی؟
یک قدم عقب رفت و دیگه مجبور شدم زل بزنم به صورتش...ابروی هشتی شده اش نشون میداد
باور نکرده حرفم رو!
-اومدم ببینم چی شد به نتیجه رسیدی یا نه ؟
هول گفتم: جوابش مثبته
تک خنده ای کردو بعد تک سرفه مصلحتی- چه زود ! یعنی قبول کرد؟!مطمئن ؟ برم بگم به مامان
؟!
دیگه خیالم راحت شده بود چیزی نشنیده ...دستهام و به کمرم زدم
-میگم جوابش مثبته دیگه ...یعنی قبول کرده! بله!
به تغییر موضع من خندید- خب حالا خانوم دعوا که نداری!
قدم عقب رفته رو جلو اومدو چشمهاش و ریز کرد- مطمئنی اول هول نشدی؟ یک چیزی بود ها؟
اخم ظریفی کردم وبرای لو نرفتن من شدم طلبکار!
امیر علییییییییی!!!!!!
با خنده شونه هاش و بالا انداخت که من راه اتاقش و پیش گرفتم و نگاه خندونش بدرقه راهم شد
!
همونطور که در اتاقش رو باز می کردم گفتم: امیرعلی اجازه هست آلبومت رو ببینم؟
دستهاش بی هوا دور کمرم حلقه شد و من ترسیدم و هی بلندی کشیدم
با خنده گفت: چیه بابا ؟
-ترسیدم خب نفهمیدم اومدی نزدیک !
حلقه دستهاش رو تنگتر کرد و من دلم ضعف می رفت برای این مهربونی هاش!
سرم و چرخوندم تا صورتش رو ببینم
_آی محیا نزن موهات و تو صورتم دختر بدم میاد !
برای چند ثانیه قلبم مچاله شد ...من مثل همه رویاهام فکر می کردم ..مثل همه اون چیزی رو که
خونده بودم تو رمانها و قصه ها ...فکر می کردم الان نفس می کشه عطر موهام رو !
با بوسه مهربونش که کاشته شد روی موهام به خودم اومدم
- -چیه موهات و زدی توصورتم طلبکارم هستی ؟!باز کن اون اخمها رو ببینم !عاشق این موهای
کوتاهتم !
- امیرعلی هم عادت کرده بود با یک جمله حس های بدت رو از بین ببره و توی دلت عروسی به پا
کنه و یادت بندازه همه رسم های عاشقی مثل هم نیست ! اونم بی مقدمه!
اخمهام خود به خود باز شدو لبهام به یک خنده کش اومد
– نگفتی اجازه دارم آلبومت رو ببینم؟
نگاهش رو به چشمهام دوخت و لبخند سر حالش کم کم میشد یک خط لبخند مهربون
-خانوم من هر وسیله ای که مربوط به من میشه از این به بعد مال تو هم هست پس دلیلی برای
اجازه نیست
↩️#ادامه_دارد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#عشق_باطعم_سادگی🌹
لحنش ..جمله اش ! نوازش می کردن همه احساسم رو !
بی هوا گونه اش و بوسیدم –قربونت برم !دستت ..مرسی!
با اینکه به شیطنتم می خندید ولی صورتش بازهم از برخورد موهام به صورتش جمع شده بود ...!
-جمع کن موهات و دختر!
اینبار به جای اخم بلند تر خندیدم ...رسم عاشقی ما قشنگتر بود بدم نمیومد بازهم با موهای
کوتاهم اذیتش کنم !
-اهم ...اهم
با صدای عطیه من خجالتزده سرم و پایین انداختم ...من که همیشه بی حواس بودم ولی عجیب
بود از امیر علی این بی پروایی وسط حیاطی که هر لحظه ممکن بود کسی سر برسه!
امیر علی حلقه دستش رو شل کرد و من اروم از آغوشش دل کندم!
-میگما ببخشید بد موقع اومدم !
به لحن تخس و شوخ عطیه زیر زیرکی خندیدم و امیر علی با فشردن لبهاش روی هم خنده اش
رو می خورد!
-به به عروس خانوم ما!
با این حرف امیر علی نوبت خجالت کشیدن عطیه بود و بلند خندیدن من که باعث چشمک امیر
علی به من و چشم غره عطیه شد!
امیرعلی دستش رو دور شونه های عطیه حلقه کرد- قربون خواهر خودم ...بیا بریم پیش مامان
...تو هم باشی بهتره بابا باهات حرف داره!
چند قدم از من دور شدن که امیر علی بلند گفت: محیا خانوم تو نمیای؟
تو دلم شروع کردم به قربون صدقه رفتنش که حواسش بود به من همیشه!
-نه من آلبومم و می بینم !
-به چی می خندی؟
با صدای امیر علی خنده ام و به زور جمع کردم و اومدم آلبوم رو ببندم که دستش رو گذاشت
بینش!
-نه نشد دیگه ..صبر کن ببینم به کدوم عکس من می خندیدی !
خجالت زده گفتم: به جون خودم...
سرش بالا اومد و بلافاصله اخم کرد و من حرفم و خوردم
- -خانوم من شما همینجوری هر چی بگی من قبول می کنم پس دیگه هیچ وقت هیچ قسمی رو
به حرفهات اضافه نکن !
-
آلبوم رو باز کرد- خب ..به به سربازو کچل بودن من خنده داره ؟!
لبم و گزیدم – امیرعلی باورکن به تو نمی خندیدم یاد خودم افتادم که اون روز چه گریه ای کردم
برات!
ابروهاش بالا پرید – گریه کردی؟ چرا؟
موهام و زدم پشت گوشم و خیره شدم به عکس سربازیش!
-خب تو اون روز از من دور میشدی ..بعدهم کچلت کرده بودن...منم کلی گریه کردم
قاه قاه خندید- حالا از دوریم گریه می کردی یا به خاطر کچل شدنم ؟
اخم کردم- خب معلومه چون دور میشدی دیگه!
خنده اش از رو صورتش پاک شد اونم یک دفعه-پس یعنی همه جوره دوستم داری دیگه؟!
موهاش رو بهم ریختم ...امیر علی رو جدی نمی خواستم – خب معلومه شک داری؟
به جای جواب لبخند عاشقانه ای مهمونم کرد !
آلبوم رو بستم – خیلی بی معرفتی یک عکس از من نداشتی!
خندید به لبهای آویزونم – مگه تو داشتی؟
-خب معلومه!
↩️#ادامه_دارد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 #عشق_باطعم_سادگی🌹 لحنش ..جمله اش ! نوازش می کردن همه احساسم رو ! بی هوا گونه اش و بوسیدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فردا رمان تموم میشه😁
و از پس فردا قراره یه رمان قشنگ تر گذاشته بشه🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در رابطه با کلیپ بالا☝️