امام رضایی بودم ولی ار وقتی زائر حرمت شدم شدی بابا رضام...💔
از وقتی شدی بابا رضام حرمت شد خونه برای من اونم خونه ای پر از عشق و ارامش باباجان......😭💔
#چهارشنبه_امامرضایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شُهداشرمندهایم . . !💔
رفقا لف ندید فعالیت های ما تا یه مدت کمه ولی باز شروع میشه
ممنون از صبر و شکیبای شما❤️
خب بچه حاضرین براتون رمان عاشقی زود گذر رو بزارم؟؟؟
خب بریم برا رمان😉👇🏻
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part110 عاشقی زودگذر رفتم خوابیدم و از خستگی زیاد سریع خوابم برد..... تو خواب
👑💛👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑
💛👑
👑
#Part111
رفتم بیمارستان، تا رسیدم مشخصات آتنا رو گفتم و پرستار لطف کرد اتاق رو بهم گفت....
راه افتادم سمت اتاق ، اروم در رو باز کردم که دیدم دکتر بالا سرش ایستاده...
رفتم سمت دکتر و بهشون سلام کردم و گفتم=ببخشید دکتر چرا دوستم این طوری شده؟
دکتر=شما دوستشون هستی؟
+بله
دکتر=خب ببینید ایشون قرص های خیلی خیلی خطرناکی مصرف کردن که خیلی تعداد زیادی هم خوردن، یه جورایی خدا بهشون عمر دوباره داده... فعلا ما معده ایشون رو شستوشو دادیم انشاءالله چند دقیقه دیگه به هوش میان ، فقط با پدر مادرشون تماس بگیرید
+بله خیلی ممنون لطف کردن واقعا، من باهاشون تماس میگیرم...
دکتر از اتاق بیرون رفت و منم گوشی رو از کیفم بیرون آوردم تا اومدم به پدر مادرش زنگ بزنم اسم حمید افتاد رو گوشی
نفس بلندی کشیدم و آیکون رو بالا کشیدم و جواب دادم=سلام عزیزم خوبی چه خبر؟
حمید=به به چه عجب ما صدا شما رو شنیدیم، به خدا افتخار دادید به ما
واقعا شرمنده اش شدم ،خب بنده خدا حق داشت.....
+ببخشید واقعا خیلی تو بد شرایطی قرار گرفتم الان، مامانم بهم گفت که زنگ زدی نگران بودی ولیی...تو بد شرایطی بودم...
حمید صداش رنگ نگرانی گرفت و گفت=چیییی...تو چه شرایطی؟کیانا خانمم نکنه برا تو اتفاقی افتاده؟؟؟ اره برا تو اتفاق افتاده؟
+نه نگران نشو برا دوستم اتفاق افتاده... تو خوبی کجایی الان؟
حمید=کدوم دوستت؟ نه خوب نیستم الان سپاه ام یک عالمه کار ریخته رو سرم فکرم درگیر تو بود نتونستم هیچ کدوم رو انجام بده...
+چرا خوب نیستی؟ چی شده
حمید=ولش کن....کدوم دوستت میگم هاااا؟
+ببینمت برات توضیح میدم باشه توهم الان به هیچی فکر نکن کارات رو انجام بده
حمید=باشه
+کی میایی تهران، کارن همش میگه داداش کی میاد
حمید=😂 اخییی ،فعلا که معلوم نیست، حالا فقط کارن میگه😂
+فقط کارن که نه...
حمید=ok گرفتم😂 خب من برم سهیل صدام میکنه
+باشه برو، مراقب خودت خیلی باش سلام به خودت برسون🙂❤️
حمید=همچنین شما...بزرگیت رو میرسونم، یا علی✋🏻
صحبتم که با حمید تموم شد به مادر آتنا زنگ زدم که مامانش گفت تازه کارم تموم شده دارم میام.....
ای خدا اخه چه قدر باید بعضی از آدم ها بیخیال باشن🤦🏻♀
هیییی خدا یا شکرت💝
وقتی پدر مادرش اومدن باهاشون خدافظی کردم و زنگ زدم به کیان بیاد دنبالم....
👑
💛👑
👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑💛👑
نویسنده📝
#𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷