🍃🍂🍃🍂🍃
🌹🍃🌹🍃🌹
#دلارام_من💘
#قسمت_157
✍🏻#فاطمه_شکیبا
اینبار خودم با دست های لرزان وسایلش را میگذارم داخل ساک؛ دست گرمش را
میگذارد روی دست یخ کرده من: توکل به خدا، حالا همه اینا که میرن شهید
نمیشن که!
دیشب دوباره همان خواب معروف را دیده ام؛ این را روی فرش های صحن جامع به
حامد میگویم.
- بعیده دالارامت من باشم! شما که تو این مدت از من بجز دردسر و نگرانی و زحمت
چیزی ندیدی! برادر نیمه کاره!
چرا انقدر بدجنس شده است؟ میداند چقدر زندگی ام را تغییر داده و پرشم داده
است؟ میخواهد خودش را لوس کند که آتشم میزند؟
- یعنی نمیدونی چقدر زندگیم عوض شده تو این مدت؟
نمیخواهم صریح بگویم دلارام من است؛ دوست دارم همینطور منتم را بکشد؛ من
هم بدجنس شده ام! اما ذهنم را میخواند: دنبال دلارامی بگرد که برات بمونه،
همیشه باشه؛ نه من نه هیچ آدم دیگه ای موندنی نیستیم، پشتت رو به کسی گرم
کن که یهو نذاره بره وسط راه؛ اینطوری هرچی بشه، هر اتفاقی بیفته آب تو دلت
تکون نمیخوره.
حرفهایش بوی رفتن میدهد؛ هرچند من نخواهم باور کنم؛ خودم را اینطور آرام
میکنم که هربار میخواهد برود همینطور است و بار اولش نیست.
آخرین باری ست که باهم به زیارت می آییم. گریه امان بند نمی آید؛ مخصوصا حامد
که حال و هوای غریبی دارد.
↩️#ادامه_دارد
#کپی_ممنوع🚫
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🍂🍃🍂🍃