🍃🍂🍃🍂🍃
🌹🍃🌹🍃🌹
#دلارام_من💘
#قسمت_160
✍🏻#فاطمه_شکیبا
-چشم.
- خوراکی خوردی یادم کن!
- مگه دارم میرم اردو؟!
صدایم خشدار میشود: زود به زود زنگ بزنیا، باشه؟
- چشم خواهر من! حواسم هست!
هرچه میخواهم بگویم خیلی نامردی که تنها میروی، چرا انقدر زود میروی، دلم
برایت تنگ میشود و... زبانم نمیچرخد؛ دوست ندارم گریه کنم، آرام و با بغض
میگوید: حلالم کن!
جواب نمیدهم؛ مثل همیشه، مغرور میشوم تا کمی منت بکشد.
- میدونم خیلی برات کم گذاشتم، وقتی نیاز داری دارم میرم، حق برادری رو ادا
نکردم، ولی وظیفه ست؛ غیر از ما خیلی آدمای دیگه تو دنیا هستن که کمک
میخوان، نباید فقط خودمونو ببینیم، بی درد بودن صفت آدم نیست... نترس حوراء!
تو راهتو پیدا میکنی! آینده خیلی میتونه بهتر باشه اگه تو بخوای؛ تو راهتو، آینده
تو، دالارامتو پیدا میکنی؛ به شرطی که ناامید نشی، میدونم ایمانت انقدر قوی
هست که نیاز به این حرفا نیست!
حرفهایش مثل آبیست که هرچند آتش افتاده به جانم را خاموش نمیکند، ولی از
شدتش می کاهد؛
دست میاندازم دور گردنش، سرش را پایین می آورم و پیشانیش را
میبوسم؛ سرم را بر سینه می فشارد؛
به اندازه تمام هجده سال دلم برایش تنگ
میشود، دوست ندارم سرم را بردارم؛ شانه هایش تکان میخورند. جایی خواندم که
گریه مردان، نماز باران است.
"پی نوشتش با شما"💔
↩️#ادامه_دارد
#کپی_ممنوع🚫
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🍂🍃🍂🍃