💔🍃🍂💔🍃🍂
#دلارام_من💔
#قسمت_196
✍🏻#فاطمه_شکیبا
بیچاره ما که شهید نمیشویم و باید بمیریم و نهایتا بیاییم داخل این گودال خاکی،
آن هم تک و تنها.
عمو صدایم میزند، به سختی بیرون می آیم؛ کاش من هم همراه حامد همینجا
میماندم، زیرلب به حامد که حالا به قبر رسیده میگویم: ببین! خودم برات آمادش
کردم، برو خوش بگذرون تک خور! خودت بریدی و دوختی دیگه؟ پس بگو چرا زن
نمیخواستی! الان داری میری پیش حوریات؟
میدانم الان از بهشت دست تکان میدهد و میخندد: توی بهشتم که باشم رگبارای
تو بهم میرسه!
کنار قبر میگذارندش.
- سلام ماه منورم/ سلام نور مطهرم...
بالای کفن را بسته اند، سرم را روی کفن میگذارم، تمام خاطراتش برایم زنده میشوند،
کاش بیشتر از دو سال خاطره داشتیم! کاش زمان کش بیاید و هیچوقت نخواهند
دفنش کنند، به زحمت از ما جدایش میکنند و در قبرش میگذارند.
دنیا دور سرم میچرخد و چشمانم سیاهی میرود، بدنم یخ کرده، چشم از حامد
برنمیدارم؛ چرا اینطوری میکنند؟ حامد خوب است؛ فقط خوابیده! همین!
آخرین سنگ لحد را که میگذارند، دنیا برایم تار میشود، باورم نمیشود دیگر
خنده هایش را نمیبینم؛ به همین راحتی آن چهره قشنگ رفت زیر خاک؛ همراه قلب
من.
خاک ها را چنگ میزنم و سفارش میکنم هوای حامد من را داشته باشد؛ میگویم
حواسش به لبخندهای قشنگ حامد باشد؛ به برادر همیشه مهربان من..
پ.ن: پایان زندگی چه زیباست💔
↩️#ادامه_دارد
#کپی_ممنوع🚫
💔🍃🍂💔🍃🍂