eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
422 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🍂🍃🍂🍃 💘 ✍🏻 نیما بیتاب است؛ [حامد] بلند میشود و میگوید: نمیشه که همینجوری بشینیم اینجا، من میرم یه بستنی، پفکی چیزی بخرم بیام. میدانم رفته که نیما راحت حرفش را بزند، میگویم: نمیخوای بگی چته؟ سرش را روی زانوها خم میکند و بین دستانش میگیرد: از همه بریدم... نمیدونم باید چه غلطی بکنم. - یا عین آدم حرف میزنی یا بلند میشم میرم...! یکباره سرش را بالا می آورد و به چشمانم خیره میشود؛ نگاهش رنگ التماس دارد: _توروخدا، این دفه در حقم خواهری کن! میدونم خیلی اذیت کردم، ولی ببخشید! خواهش میکنم کمکم کن... فقط قضاوتم نکن خواهشا... به اندازه کافی داغونم... فقطم به تو امید دارم. دلم برایش میسوزد؛ اولین بار است که اینجور حرف میزند، اصلا نیما بلد نبود خاکساری کند، آنهم مقابل من؛ پسر مغروری بود، عین مادر، مهربان تر میشوم؛ او هم برادرم است، گرچه مثل حامد خوب نیست. - چی شده نیما؟ با همان صدای بغض آلوده میگوید: خسته شدم... از همه خسته شدم. منتظر میمانم ادامه دهد؛ اصلا چرا نیمای هجده ساله، به این زودی از همه خسته شود؟ او که همه چیز داشت! - دخترا خودشونم میدونستن، همه دوستام میدونستن... میدونستن از اون تیپی نیستم که خیلی با دوست دخترم صمیمی بشم و عشق و این چیزا پیش بیاد؛ ↩️ 🚫 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🍂🍃🍂🍃