eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
401 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 #دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے 💓قسمت #چهل_وشش -چطوردرک نمیکنم...مگه م
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت . تا اینکه یه روز زینب بهم پیام داد و با گریه گفت: -سلام😭 -سلام...چی شده؟ چرا شکلک گریه؟😟 -اقای مهدوی برام دعا کنین...😞برام دعا کنین که خدا کمکم کنه...دعا کنین که خدا یه راه نجاتی بهم نشون بده و اون چیزی پیش بیاد که خیر و صلاحمه🙏 -چی شده خانم اصغری؟ من دارم نگران میشم 😦 -ببخشید شما رو هم ناراحت کردم 😢برام دعا کنین😞 -بگید شاید بتونم کمکی کنم -راستش عموم زنگ زده به بابام و گفت که قرار بیان خواستگاریم برای پسر عموم 😭😭 -خب پس چرا ناراحتین؟ -اخه هیچ علاقه ای بین ما نیست 😞 -مطمئنید...شاید پسر عموتون یکی مثل من باشه در برابر مینا..نزارید یه مجید دیگه له بشه 😔شاید واقعا از ته دل دوستتون داره ولی خجالت میکشه بیان کنه...مثل من بی عرضه 😞 -نههه اقا مجید..قضیه ما کاملا فرق داره... پسرعموم خودش به من گفته سالهاست از دختر دیگه ای خوشش میاد ولی نمیتونه به خانوادش بگه... از پدرش..😞 . -خب چی شده حالا یهویی میخوان بیان خواستگاری شما؟ -نمیدونم والا...عموم میگه این دوتا جوون مجردن تو خانواده و هم خونن و خوبه که بهم برسن 😞 -خب همینجوری که نمیشه...پدر شما چیزی نمیگن؟😕 چرا...میگه خودت مختاری ولی چه کسی بهتر از پسرعموت... از طرفی عموم برادر بزرگه و بابام میگه حداقل یه دلیل قانع کننده بیار برای رد کردنش😥برام دعا کنید...😞 . (تو دلم لعنت فرستادم به این شانسم..😶به اینکه به هرچیزی فکر میکنم خدا ازم میگیردش... 😒قطعا ماجرای زینب هم به خاطر اینکه که من بهش فکر کردم و اون گرفتار این ماجرا شده...وگرنه تا الان که خبری نبود از این قضایا 😢...اصلا این نحسی وجود منه...مجید دست و پا چلفتی بازم باختی😭 خوب شد به خود زینب چیزی نگفتم که الان اونم زندگیش برای من خراب بشه 😞 ولی یکهو یاد حرف خود زینب بعد از مسابقه افتادم که میگفت تو هر مسابقه ای تا قبل از پایان مسابقه و و کن برای پیروزی ولی بعد مسابقه نتیجه هر چیزی شد دیگه حسرت نخور.... یادم افتاد که میگفت ما یک مسابقه هست.) . . چند روز بعد به زینب پیام دادم.. -سلام...خوبید خانم اصغری؟ چه خبرا؟ -سلام...ممنونم.... هیچی..😔گرفتاری پشت گرفتاری😐 . -چی شده؟ -وسط این گرفتاری نمیدونم کی از کجا پیداش شده زنگ زده خونمون که فردا بعد از ظهری بیان خواستگاری زنونه و اشنایی اولیه..😕😔 . -خب حالا چرا ناراحتید؟😟 -خب اخه شاید مجبور بشم بین دونفر ادم یکی رو انتخاب کنم در حالی که هیچ شناختی ندارم ازشون😔 . -ببخشید منو...😞 . 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 ادامه دارد... ✍نویسنده؛ سیدمهدی هاشمی 💓💓💓💓💓💓💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت _ببخشید منو...😞 . -خواهش میکنم...شما که کاری نکردید...شما ببخشید که من با حرفام ناراحتتون کردم😞راستش نمیدونستم با کی صحبت کنم توی اون حال و به شما گفتم...اصلا اون لحظه تو حال خودم نبودم...بازم ببخشید...😒😓 -اخه یه چیزی شده 😕 -چ چیزی؟ -نمیدونم چجوری بگم بهتون😕 -در مورد کلاس ها و دانشگاست؟ نکنه نمره امتحانا اومده؟😢نکنه باز یه بدبختی دیگه اضافه شده به بدبختیام 😢 -نه نه...اصلا صحبت اون نیست... -خب پس چی؟ استرس گرفتم...بگید دیگه 😕 -راستش...🙈راستش اون خانمی که زنگ زد خونتون مامان من بود☺️☝️ . بعد گفتن این حرف ضربانم یهو بالا رفت😧💓 صدای قلبم رو خودم میشنیدم... داشتم سکته میکردم...😨 با خودم میگفتم یعنی حالا عکس العملش چیه 😕 از استرس داشتم قبض روح میشدم . چند دقیقه سکوت بود و پیامی بین ما رد و بدل نشد و تا اینکه زینب گفت: -یعنی چییی؟😧 من اصلا باورم نمیشه...😯مادر شما؟. چرا اینقدر یهویی...چرا خودتون چیزی نگفتین؟😳 . با دیدن واکنش زینب و این پیامش یکم ته دلم قرص شد ☺️👌 که حداقل عصبانی نیست و خب یکم جسورتر شدم تو حرف هام و گفتم: -تصمیمم که اصلا یهویی نبود🙈 ولی علت اینکه این کار یهویی شد این بود که خب نمیخواستم حال حاضر زندگیم رو به همین راحتیا ببازم😊 زینب خانم...راستش من خیلی از شما پیش مامانم تعریف کردما...☺️مبادا فردا بایه دختر کم حوصله و گریان مواجه بشه 😅 . -چشم اقا مجید😊 . با فرستادن این شکلک فهمیدم دل زینب هم به سمت منه...😇 و میشد گفت اگه ازم خوشش نیاد حداقل بدش هم نمیاد... حداقل مثل مینا با چشم بسته و بدون اینکه حرفام رو بشنوه ردم نمیکنه...😕 حداقل برای خانوادم احترام قائله...😐 حداقل برام نقش بازی نمیکنه...🙄 حداقل اگه جوابش نه باشه دیگه با احساساتم بازی نمیکنه و منو ماه ها در انتظار نمیزاره...😶 . راستیتش اولین بار بود که این حس رو تو زندگیم داشتم... حس اینکه یکی برات ارزش قائله☺️ حی اینکه یکی دوستت داره...😍 اولین بار بود که حس اینو داشتم که اوضاع داره اونجوری