#داستان_غدیر
#متن_داستان
🎥قسمت اول
🎬این داستان:مانند پیامبر
جمعیت آن قدر ساکت شده بود که میشد صدای قلبشان را شنید.قلب ها تند تند می زد.ته دل خیلی ها خالی شده بود.بعضی ها درگوشی با هم پچ پچ میکردند که محمد میخواهد با این دستور ما را به کشتن دهد.
فرمان سنگینی بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده بود.خداوند مشرکان مکه را تهدید کرده بود که یا مسلمان شوند و یا از مکه بیرون بروند.یک نفر میبایست این خبر را برای مشرکان مکه ببرد.صحبت این بود که چه کسی این کار خطرناک را انجام دهد.بین چند نفر زمزمه شد که فلانی برای این کار مناسب است، چون او هنوز هم با مشرکان دوست است و در جنگ ها شمشیری نمیزند.
قرار شد همین فرد برای رساندن پیام به مکه برود.هنوز از مدینه دور نشده بود که جبرئیل پیام دیگری آورد.این کار را یا باید خودت انجام دهی یا یک نفر از خودت.پیامبر فورا از علی علیه السلام خواستند تا سریع خود را به او برساند و پیام را خودش به اهل مکه برساند.
حضرت علی علیه السلام سریعا خود را به قاصد رساند و سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به او فرمود.قاصد که انگار خیلی ترسیده بود،گفت:آیا دربارهی من چیزی نازل شده؟قاصد این را گفت و با ناراحتی به سمت مدینه برگشت.
حضرت علی علیه السلام پس از چند روز خود را به مکه رساند و مردم را کنار خانهی خدا جمع کرد.در نگاه مردم خشم موج میزد.بعضی ها دوست داشتند تا جرأت جنگیدن با این جوان را داشتند و او را تکه تکه می کردند.این کینه ها و عصبانیت ها نتوانست دلهره ای در دل امیرالمؤمنین علیه السلام ایجاد کند؛محکم و شمرده سخن میگفت و پیام خداوند را موبه مو برایشان میخواند.
پس از چند روز امیرالمؤمنین علیه السلام راه مدینه را در پیش گرفت.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم؛ مشتاقانه انتظار برگشتن علی عله السلام را میکشید.رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این که علی علیه السلام را سالم میدید،خیلی خوشحال شد.خدا را شکر کرد و علی علیه السلام را در آغوش کشید.
🔷تهیه شده در:آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (س)-باهمکاری بنیادفرهنگی صبح ظهور
بانوای کاروان
🆔 @yaa_hossein
🌐 www.s.zohor.ir
#داستان_غدیر
#متن_داستان
🎥قسمت دوم
🎬روز سيزدهم ذى الحجّه
روز سيزدهم ذى الحجّه است، هنوز پيامبر در مكّه است، فردا كه فرا برسد، پيامبر به سوى مدينه حركت خواهد كرد.
نگاه كن، على عليه السلام به سوى پيامبر مى آيد و با او سخن مى گويد:
ـ اى رسول خدا! من صدايى را شنيدم، گويا كسى با من سخن مى گفت، امّا كسى را نديدم!
ــ على جان! اين جبرئيل است كه به تو سلام كرده است. او آمده است تا وعده خدا را به انجام برساند. او تو را «امير مؤمنان» خطاب نموده است.
اكنون پيامبر به ياران خود دستور مى دهد تا نزد على عليه السلام بروند و به او اين گونه سلام كنند: «سلام بر تو اى امير مؤمنان».
در اين ميان عُمر و ابوبكر زبان به اعتراض مى گشايند و مى گويند: «آيا اين دستور از طرف خداست؟».
پيامبر در جواب آنان مى گويد: «آرى، خدا به من اين دستور را داده است».
ياران پيامبر به اين سخن پيامبر عمل مى كنند و نزد على عليه السلام مى روند و به او اين گونه سلام مى كنند: «سلام بر تو اى اميرمؤمنان».
آرى، همه مى فهمند كه على عليه السلام آقاى آنان است. اين سلام، مقدّمه اى است براى برنامه اى مهم تر!
🔷تهیه شده در:آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (س)-باهمکاری بنیادفرهنگی صبح ظهور
بانوای کاروان
🆔 @yaa_hossein
🌐 www.s.zohor.ir
#داستان_غدیر
#متن_داستان
🎥قسمت سوم
🎬این داستان:ولایت علی(ع)
پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به سوى شهر مكّه حركت مى كند، او همه اعمال حج را انجام داده است، مردم حجّ ابراهيمى را از او فراگرفته اند، پيامبر خوشحال است كه توانسته است به وظيفه خود عمل كند، او آخرين دين خدا را براى مردم بيان كرد و فقط يك قسمت مهم اين دين باقى مانده است و آن ولايت على عليهالسلام مى باشد، پيامبر منتظر فرمان خداوند است، منتظر فرمان بزرگ خدا درباره ولايت على عليه السلام. پيامبر شب سيزدهم را در مكّه مى ماند، روز سيزدهم فرا مى رسد، در اين روز جبرئيل نزد پيامبر مى آيد و از او مى خواهد تا علم و ميراث پيامبران را كه نزد اوست به على عليهالسلام تحويل دهد. پيامبر على عليهالسلام را فرا مى خواند و اين امانت هاى آسمانى را به او تحويل مى دهد. اين امانت ها نشانه هاى پيامبران بزرگ است كه بايد نزد على عليه السلام باشد، على عليه السلام هم وظيفه دارد آنها را در هنگام شهادت خود، به امام حسن عليه السلام تحويل دهد. اين امانت ها سرانجام به دست مهدى عليه السلام خواهد رسيد.
🔷تهیه شده در:آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (س)-باهمکاری بنیادفرهنگی صبح ظهور
بانوای کاروان
🆔 @yaa_hossein
🌐 www.s.zohor.ir