eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
(ناجا) سی‌وچهارم ❤️‍🔥هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام «مهدی یزدی دلیگانی» ♦️شهید سرگرد مهدی یزدی دلیگانی از ماموران فرماندهی انتظامی شهرستان اصفهان، ۱۴ اردیبهشت سال ۱۴۰۲ با یک دستگاه خودروی گشت انتظامی در حین انجام ماموریت در اصفهان دچار سانحه شد و در اثر شدت جراحات وارده در سن ۴۴ سالگی به شهادت رسید. شهید یزدی دلیگانی دارای یک دختر ۱۵ ساله و یک پسر ۵ ساله بود. 🥀 @yaade_shohadaa
✍️ 💠 در این قحط ، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما می‌سپرم!» از و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» 💠 همین عهد آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟» دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟» 💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» از روز نخست ، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه نزنه!»... ادامه‌ دارد... ✍️نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🥀 @yaade_shohadaa
👆🏻فرازی از وصیت نامه شهید محسن قاجار ❤️‍🔥گناهان مانند لکه سیاهی که اگر بر روی آینه‌ صافی قرار بگیرند، به مرور زمان آنچنان آینه را سیاه می‌کنند که دیگر به بازگشت به سفیدی ممکن نباشد..... 🥀 @yaade_shohadaa
💔سردار راز ۲۱ ... 🥀‍ سیدعلی هنگام اذان صبح و دومین روز دی سال ۴۶ به دنیا آمد. برف شدیدی می‌بارید. چند سالی می‌شد که برف ندیده بودیم. روز به روز وابستگی من به سیدعلی بیشتر می‌شد، به حدی که همیشه او را با خودم همه جا می‌بردم. لباس های سيدعلی را تا ۱۵ سالگي خودم می دوختم. آن زمان يقه انگليسی مد شده بود اما از من خواست تا برايش پيراهن با يقه شيخی بدوزم. ۱۵ سالگی می‌خواست بره جبهه. من مخالفت کردم، ولی با خودم گفتم امروز روز آزمایش علی و من است تا ببینم به آنچه با خدای خود عهده کرده بودم. رضایت دادم و رفت.چون طاقت دوری پسرم رو نداشتم برای علی یه دوربین خریدم تا از روزهای دوریمان عکاسی کند و برایم بفرستد. ۶ سال تو جبهه بود. كارش اطلاعات و عمليات بود. قبل عمليات‌ها، براي شناسايی می رفت. در يكی از شناسايی ها در خاك دشمن مجبور شده بود محاسنش را بتراشد.ناراحت بود، اما چاره‌ای نداشت. طولانی ترین جدایی من و علی بعد از پنج ماه بود‌‌. اومد خونه، برای خودش مردی شده بود، اين زمان طولانی ترين مدت جدايی من و علی بود آخرین باری که اومد منو فرستاد مشهد خودش رفت جبهه...برگشتم خبر شهادتش کل محله و شهر پیچیده بود.صبح فردای اومدنم از مشهد به سردخانه رفتم، كشوی شهيدم را كه باز كردم سيدعلی را ديدم، كاليبر 60 كار خودش را كرده بود، به قلب علی من اصابت كرده بود. بوسیدمش؛ بدنش را خودم شستم و داخل قبر گذاشتم ۲۱ ساله بودم سیدعلی بدنیا اومد درست روز ۲۱ رمضان ۲۱ سالگی علی شهیدشد درست روز ۲۱ رمضان اینگونه شد پسرم شد سردار راز ۲۱ ✍🏻 به یاد شهید معزز شهيد سید علی دوامی 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔‌تصاویری از مستشاران سپاه پاسداران که در حمله جنایتکارانه روز گذشته جنگنده‌های رژیم صهیونیستی به کنسولگری ایران در سوریه به شهادت رسیدند. 🥀 @yaade_shohadaa
♦️دعای هر روز ماه رمضان 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۱۴ فروردین ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 آقا جمال خودش را لایق شهادت نمی‌دانست و می‌گفت: اگر خدا بنده‌ای را دوست داشته باشد، او را به بهترین شکل پیش خود می‌برد. البته اگر پیمانه عمر کسی پر شده باشد. در هر شرایطی باشد روحش پرواز می‌کند. همیشه نمازش را اول وقت می‌خواند. نماز جمعه‌اش هم ترک نمی‌شد و گلزار شهدای آستانه هم میعادگاه او برای خواندن دعای ندبه در صبح روز جمعه بود. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار جمال رضی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ خدایا بفرست بر خفتگان در گور نشاط و سرور اَللّهُمَّ اَغْنِ کُلَّ فَقیرٍ اَللّهُمَّ اَشْبِعْ کُلَّ جایِعٍ اَللّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیانٍ خدایا دارا کن هر نداری را خدایا سیر کن هر گرسنه ای را خدایا بپوشان هر برهنه را اَللّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدینٍ اَللّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ اَللّهُمَّ رُدَّ خدایا ادا کن قرض هر قرضداری را خدایا بگشا اندوه هر غمزده را خدایا به وطن بازگردان هر کُلَّ غَریبٍ اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ اَللّهُمَّ اَصْلِحْ کُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ دور از وطنی را خدایا آزاد کن هر اسیری را خدایا اصلاح کن هر فسادی را از کار الْمُسْلِمینَ اَللّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَریضٍ اَللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناکَ اَللّهُمَّ مسلمین خدایا درمان کن هر بیماری را خدایا ببند رخنه فقر ما را به وسیله دارائی خود خدایا غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکَ اَللّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّیْنَ وَاَغْنِنا مِنَ بدی حال ما را بخوبی حال خودت مبدل کن خدایا ادا کن از ما قرض و بدهیمان را و بی نیازمان کن از الْفَقْرِ اِنَّکَ عَلی کُلِّشَیءٍ قَدیرٌ نداری که راستی تو بر هر چیز توانائی. 🥀 @yaade_shohadaa