✨﷽✨
💫الْمُرْتَقِبِ الْخائِفِ
💫وَالْوَلِيِّ النَّاصِحِ
💫سَفِينَةِ النَّجَاةِ
💫وَعَلَمِ الْهُدَىٰ
💠آن منتظر بیمناک
💠ولی خیرخواه
💠کشتی نجات
💠و پرچم هدایت
«روزتون پر از نگاه خاص امام زمان عجل الله و شهدا»
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#زیارت_آل_یس
#بند_بیستوهشتم
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 دل مظلومان منطقه برای این لبخندهای آرامشبخشت تنگ میشود سید...
#شهدا_علی_طریق_القدس
#سید_حسن_نصرالله
#لبنان
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۰ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 حاج محمود سردار بی ادعای سپاه و جانشین قرارگاه تفحص شهدا در کردستان عراق بود که در «پنجوین» عراق، به دیار یاران شهیدش قدم نهاد و در سومین روز ماه صفر، میهمان امامش حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) شد.
این خادم شهدا که عمر و زندگی شریفش را وقف تفحص شهدا کرده بود، بر اثر انفجار مین در حین عملیات تفحص به شهادت رسید.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محمود توکلی «صلوات»
#شهید_تفحص
🥀 @yaade_shohadaa
🥀امام خمینی«ره»:
اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، درود مرا بـه آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.
❤️🔥شهید والامقام «محمد شهسواری»
💔شهید شهسواری به همراه همرزمانش در عملیات بدر و پس از چند روز مقاومت در برابر دشمن بعثی به اسارت نیروهای عراقی درآمد.
خبرنگاران خارجی که به همراه نیروهای بعثی در حال تصویر گرفتن از اسرای ایرانی بودند، اسرا روحیه خود را باخته بودند به جز شهید شهسواری که با دست بسته هم بر علیه دشمن شعار میداد.
او ۶ سال در اسارت بود و به نمادی از مقاومت اسرای ایرانی تبدیل شد.
♦️قرائت «سوره حمد» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_آزاده
#شانزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز بیستوهشتم
🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۵۷
🌾 تقصیر پدرم بود
این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید …
– دزد؟ … از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ …
– کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه …چه اسمی میشه روش گذاشت؟ … هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن … بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم …
از جاش بلند شد …
– تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن … هر چند … فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا مجبور کرده باشه …
نفس عمیقی کشیدم …
– چرا، من به اجبار اومدم … به اجبار پدرم …
و از اتاق خارج شدم …
برگشتم خونه …
خسته تر از همیشه … دل تنگ مادر و خانواده … دل شکسته از شرایط و فشارها …
از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته…
هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم … سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه … اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم … به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم … از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه …
حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم … رفتم بالا توی اتاق … و روی تخت دولا شدم …
– بابا … می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم … اما … من، یه نفره و تنها … بی یار و یاور … وسط این همه مکر و حیله و فشار … می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام …کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم …توی مسیر حق باشم … بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم …
همون طور که دراز کشیده بودم … با پدرم حرف می زدم …و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد …
ادامه دارد...
✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی
⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است.
🥀 @yaade_shohadaa
💔کسی می تواند شب عملیات از سیم های خاردار دشمن عبور کند که از سیم های خاردار نفس خود گذشته باشد.
✍شهید علی چیت سازان
🥀 @yaade_shohadaa