eitaa logo
کـافـه‌یــادگــاه‌
77 دنبال‌کننده
742 عکس
430 ویدیو
12 فایل
رساله‌ی‌عشق‌‌ من همانم که خودم از خود من جا مانده و در این مرحله از زندگی تنها مانده https://abzarek.ir/service-p/msg/1793684
مشاهده در ایتا
دانلود
شعر باید عطشِ کوچه به باران باشد وصفِ افتادن برگی به خیابان باشد شوقِ مستانه ی تکرارِ طلوع از دل صبح یا که باید هوسِ برفِ زمستان باشد وقتِ باران شدنِ ابر غزل، جامه ی شعر بهترین پوششِ یک لحظه ی عریان باشد وقت درگیری هوشیاری و مستی باید دائما جاذبه اش مرکزِ میدان باشد اثرِ نافذِ شعر نکته ریزی دارد اینکه ابیاتِ تَرَش آمده از جان باشد موقعِ خواندنِ هر واژه آن تقریبا پشتِ یک پنجره صد خاطره مهمان باشد شعر، شیرین ترین نوعِ بیانش باید عشقِ آمیخته با لذتِ عرفان باشد..
حرف‌هایش از نوازش‌های او شیرین‌تر است از هر انگشتش هنر می‌ریزد، از لب بیشتر...!
گفتمش سربسته، کاری کن بسوزانی لبم رفت و یک لیوان برایم چایی لب‌سوز ریخت...!
خردکن لامذهب آن کوه غرورت را، بگو دوستت‌دارم‌مگر‌چیزی‌ازت‌کم‌می‌شود😒
ﻣﻦ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺍﻭﻥ ﻧﮕﺎﺗﻮﻥ نرم... ﻛﻪ ﺯﻝ ﺯﺩﻳﻦ ﺑﻪ کانال ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮﻳﻦ ﻣﻦ ﻳﻪ ﭘﻴﺎﻣﻲ ﻣﻄﻠﺒﻲ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ تا سریع کپی کنید... ﻭﻟﻲ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﮔﻪ ﮔﻴﺮﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﭼﺸﺸﺸﺸﺸﻢ😊 هر چند میدونم الان اینو هم کپی میکنید....😜😂😕😂 😱
@YAD_GAH🎧رادیویادگاهHomayoun Shajarian - Zire Saghfe Khial (UpMusic).mp3
زمان: حجم: 9.3M
بوسه‌هایت مسیر معراج است زیر سقف خیال و خلوت و خشت با تو گویی خدا مرا آرام می‌برد روی دوش خود به بهشت... با تو انگار ازل همین حالاست با تو نقش فرشته کمرنگ است من که باشم در این میان که خدا در هوای تو سخت دلتنگ است بدنت همزمان حریق و حرير من از اعجاز تو خبر دارم در تن نازکت خدا پیداست تا ابد من به تو نظر دارم صبر کن این تمام حرفم نیست تو نباید دعای من باشی از خدا خواستم موافق بود   می‌توانی خدای من باشی‌...
‹ اِلهی هَب لی قَلباً یُدنیهِ مِنکَ شُوقُه › خدایا!به من قلبی عطا کن که مشتاق مقام قرب تو باشد.🌱(:
شعری از سلمان هراتی هیچ می‌دانی؟ زندگی ساعت تفریحی نیست که فقط با بازی یا با خوردن آجیل و خوراک بگذرانیم آن را هیچ می‌دانی آیا ساعت بعد چه درسی داریم؟ زنگ اول، دینی آخرین زنگ، حساب مجموعه‌ی کامل شعرهای سلمان هراتی، از این ستاره تا آن ستاره، ص ۳۵۱ و ۳۵۲.
غزلی از علیرضا قزوه ای یکّه سوار شرف، ای مردتر از مرد بالایی من، روح تو در خاک چه می‌کرد؟ می‌گفت برو، عشق چنین گفت که بشتاب می‌گفت بمان، عقل چنین گفت که برگرد دیروز یکی بودم با تو، ولی امروز تو نورتر از نوری و من گَردتر از گَرد یک روز اگر از من و عشق و تو بپرسند پیغمبرتان کیست؟ بگو درد، بگو درد ای دست و زبان شهدا، هیچ زبانی چون حنجره‌ات، داغ مرا تازه نمی‌کرد «صبحتان به خیر مردم»، ص ۴۰ و ۴۱.