eitaa logo
کـافـه‌یــادگــاه‌
77 دنبال‌کننده
741 عکس
429 ویدیو
12 فایل
رساله‌ی‌عشق‌‌ من همانم که خودم از خود من جا مانده و در این مرحله از زندگی تنها مانده https://abzarek.ir/service-p/msg/1793684
مشاهده در ایتا
دانلود
افسوس که ایام شریف رمضان رفت سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت افسوس که سی پاره این ماه مبارک از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت ماه رمضان حافظ این گَله بُد از گرگ فریاد که زود از سر این گله، شبان رفت شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت شیرازه‌ی جمعیت بیداردلان رفت بی‌قدری ما چون نشود فاش به عالم؟ ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان آن‌روز که این ماه مبارک ز میان رفت تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت از نامه‌ی اعمال، سیاهی چو دخان رفت با قامت چون تیر درین معرکه آمد از بار گنه با قد مانند کمان رفت برداشت ز دوش همه‌کس بار گنه را چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت چون اشک غیوران به سراپرده‌ی مژگان دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب آن‌ها که به صائب ز وداع رمضان رفت
آن که تسبیح ز دستش نفتادی هرگز دیدمش دوش سر شیشه به لب وا می کرد......!! ...... ز کوی میکده دوشش به دوش می‌بردند امام شهر که سجاده می‌کشید به دوش........!!
نه مستحق عشقم و نه در خور هوس ‏بیگانه‌ی بهشتم و مردود آتشم... .
همچو خورشید به ذرات جهان قسمت کن گر نصیب تو ز گردون همه یک نان باشد
آنها که به فردوس رخ یار فروشند از سادگی آیینه به زنگار فروشند گنج دو جهان قیمت یک چشم زدن نیست گر زان که به زر لذت دیدار فروشند درد دل بیمار به هرکس نتوان گفت این جنس گران را به پرستار فروشند سازند عیان محضر بی‌مغزی خود را جمعی که به هم طره دستار فروشند بی‌زرق و ریا نیست نماز شب زاهد معیوب بود هرچه شب تار فروشند چون یوسف از امداد خسیسان مرو از راه کز چاه برآرند و به بازار فروشند مفروش دلی را چو خریدی به دو عالم کاین نیست متاعی که به بازار فروشند پروانه سبق برد ز بلبل به خموشی حیف است که کردار به گفتار فروشند بی‌مغز گروهی که به آشفته‌دماغان چون صبح پریشانی دستار فروشند صائب مگشا لب که به بازار خموشان در جیب صدف گوهر شهوار فروشند
‌ «به جز دلت که زبان با دلم یکی دارد عیار شوق مرا هیچ کس نمی‌داند.»
همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست هم بــرون از عـالمـی، هم در کــنــار عـالـمی...
آنچنان کز خط سواد مردمان روشن شود سرمه گویاتر کند چشم سخنگوی ترا
هیچ فردی در پیِ اصلاحِ خوی خویش نیست هر که را دیدیم در آرایشِ روی خود است..
ما به یک دیده ز صد جا نگرانیم تو را...🙃
با تَکَلُّف زندگی کردن درین مهمانسرا بر خود و بر دوستداران، کار مشکل کردن است 🦋
خویش را گر ز خور و خواب توانی گذراند کشتی خود سبُک از آب توانی گذراند باده‌ی جان تو آن روز شود روشن و صاف کز سراپرده‌ی اسباب توانی گذراند 🦋