می شوم دیوانه دیوانه وقتی نیستی
قبله را گم می کنم، در خانه وقتی نیستی
بار دیگر دیر کردی، راه مسجد دور نیست
شک ندارم می روی میخانه وقتی نیستی
در محل پشت سرت بسیار صحبت می کنند
رفته رفته می شوی افسانه وقتی نیستی
مو به مو از شب نشینی های زلفت گفته است
درد دل ها کرده با من شانه، وقتی نیستی
خانه بعد از تو بی سقف و ستون ویرانه ای است
می نشینم گوشه ویرانه وقتی نیستی
از زمانی که شراب الدین صدایم کرده ای
بی قرارم می کند پیمانه وقتی نیستی
#علی_اصغر_شیری
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
از نامههای اهل محل کولهها پر است
بر شانه میبریم چه بار امانتی
سینی به سر نشسته پر از التماس و اشک
طفلی که نیست هستی او غیر شربتی
هر خانه موکبیست که بیتوتهگاه ماست
بر روی ما گشوده شده باب رحمتی
پای عمود روضه سقا شنیدنی است
باید قلم به دست نوشت از شهامتی...
باز این چه شورش است که در راه کربلاست
باز این چه شورش است؟ چه شوق زیارتی!
کم نیست بغضهای گره خورده بر ضریح
اما به غیر اشک نداریم حاجتی
#علی_اصغر_شیری
#شعر_عاشورایی
#شعر_اربعین