عشق یعنی تپشِ این دل بارانی من
لطف پیدای تو و گریهی پنهانی من
و خدا خواست که از دست تو درمان برسد
خواست تا عطر علی، تا به خراسان برسد
یا رضا گفتم و وا شد به نگاهت گرهها
چه خبرها که رسید از دل این پنجرهها
یا رضا گفته و بینا شده چشمان کسی
یا رضا گفته اسیری که به دادش برسی
عشق یعنی که به شوق تو به صحرا بزنم
به هوای دلِ پاکِ تو به دریا بزنم
عشق یعنی بشوم آهوی آوارهی تو
بدهم دل به صدایِ خوشِ نقارهی تو
عشق یعنی به هوایت، گذر از دامن و دشت
عشق در شوق سلامیست، سرِ ساعت هشت
عشق در قلب قطاریست که از قم برسد
در نمازیست که تا رکعت هشتم برسد
#قاسم_صرافان
#امام_رضا
نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن، پیش او زانو زدن
#قاسم_صرافان
، ۱۱ ذیالقعده، سالروز ولادت امام رضا(ع)
#شعر_منتخب
#غدیریه
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
دستهایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مؤمنین! (یک لحظه اینجا یک تبسم کرد و گفت) :
خوب میدانید در دستانم اینک دست کیست؟
نام او عشق است! آری میشناسیدش! علیست
من اگر بر جنگجویان عرب غالب شدم
با مددهای علی بن ابیطالب شدم
در حُنین و خیبر و بدر و اُحُد گفتم: علی!
تا مبارز خواست «عمرو عبدود» گفتم: علی!
در حرا گفتم: علی، شب با خدا گفتم: علی
تا پیام آمد بخوان «یا مصطفی! » گفتم: علی! ...
مستجار کعبه را دیدم، اگر مُحرِم شدم
با «یدُ الله» آمدم تا «فوقِ اَیدیهِم» شدم
تا که ساقی اوست سرمستاند «اصحابُ الیمین»
وجه باقی اوست! «اِنّی لا اُحبُّ الآفِلین»
...
من نبیاَم در کنارم یک «نبأ» دارم«عظیم»
طالبان «اِهدنا»! این هم «صراط المستقیم»!
چهرهاش تفسیر «نور» و شانههایش «مُحکمات»
خلوتش «والطور» و شور مرکبش «والعادیات»
هر خط قرآنِ من، توصیفی از سیمای اوست
هرکه من مولای اویم، این علی مولای اوست
#قاسم_صرافان
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم ، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر ، ماهِ خون رنگی
در هاله ای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر می کشد ، بابا که می آید
موهای شانه کرده اش در معجری باشد
ای کاش می شد بر تنش پیراهنی زیبا
یا لااقل پیراهن سالم تری باشد
سخت است هم شیرین زبان باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنه ی آب آوری باشد
با آن همه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد
شلاق را گاهی تحمل می کند شانه
اما نه وقتی شانه های لاغری باشد
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشته ی بی یاوری باشد
خواهرتر از او کیست ؟ او که ، هر که آب آورد
چشمش به دنبال علی اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضه های مادری باشد
وای از دل زینب که باید روضه اش امشب
” بابا ! مرا این بار با خود می بری ؟ ” باشد
بابا ! مرا با خود ببر ، می ترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
باید بیایم با تو ، در برگشت می ترسم
در راه خار و سنگ های بدتری باشد
باید بیایم با تو ، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد ؟
✍: #قاسم_صرافان