سرودمت نه به زیبایی خودت-شاید
که شاعر تو یکی چون خود تو می باید
لبم عطش زده ی بوسه نیست، حرف بزن!
شنیدنت عطش روح را می افزاید
یکی قرینه تنهائی ام، نفس به نفس
تو را پسند غزل های من می آراید
من من! آی...من من! دقائق گنگی است
رسیده ایم به می آید و نمی آید
همیشه عشق مرا تا غروب ها برده است
که آفتاب از این بیشتر نمی پاید
#محمدعلی_بهمنی
#کـافـهیـادگـاه
من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم
باور نمی کنید، همین شعر، شاهد است
#محمدعلی_بهمنی
.
ماجرای من و تو، باورِ باورها نیست
ماجراییست که در حافظهِ دنیا نیست
نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وَهم
ذاتِ عشقیم که در آینه ها پیدا نیست
تو گُمی درمن و من درتو گُمم باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری ازما نیست
شب که آرام تر از پلک تو را میبندم
بادلم طاقت دیدارِ تو تا فردا نیست
من و تو ساحل و دریای هَمیم اما نه!
ساحل اینقدر که درفاصله با دریا نیست...
#محمدعلی_بهمنی
از خانه بيرون میزنم ، اما کجا امشب ؟
شايد تو میخواهی مرا در کوچهها امشب
پشت ستون سايهها ، روی درخت شب
میجويم اما نيستی در هيچ جا امشب
میدانم آری نيستی ،اما نمیدانم
بيهوده میگردم بهدنبالت چرا امشب ؟
هرشب تو را بی جستجو می يافتم اما
نگذاشت بیخوابی بهدست آرم تو را امشب
ها ... سايهای ديدم ، شبيهت نيست ، اما حيف
ايکاش میديدم به چشمانم خطا امشب
هرشب صدای پای تو میآمد از هرچيز
حتي ز برگی هم نمیآيد صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه
بشکن قرق را ، ماه من بيرون بيا امشب
گشتم تمام کوچهها را ، يک نفس هم نيست
شايد که بخشيدند دنيا را به ما امشب
طاقت نميآرم ، تو که میدانی از ديشب
بايد چه رنجی برده باشم ، بی تو ، تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنونم
آخر چگونه سرکنم بیماجرا امشب
#محمدعلی_بهمنی
💫فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوبترینم کافیست
#محمدعلی_بهمنی
میرسیم آخر...
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
این رَهی نیست که از خاطرهاش یاد کنی
این سفر همرَهِ تاریخ به جا میماند
دانه و دام در این راه فراوان اما
مرغِ دل سیر زِ هر دام رها میماند
میرسیم آخر و افسانهٔ واماندنِ ما
همچو داغی به دلِ حادثهها میماند
بیصداتر زِ سکوتیم، ولی گاهِ خروش
نعرهٔ ماست که در گوشِ شما میماند
بِروید ای دلتان نیمه که در شیوهٔ ما
مرد، تا مرگِ ستم، مرگِ بلا میماند
✍🏻 #محمدعلی_بهمنی
🏷 #انقلاب_اسلامی | #شعر_پایداری
اگر چه نزد شما تشنه ي سخن بودم
كسي که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم براي خودم تنگ مي شود آري:
هميشه بي خبر از حال خويشتن بودم
نشد جواب بگيرم سلام هايم را
هر آنچه شيفته تر از پي شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگي ها را
اشاره اي كنم ، انگار كوه كن بودم
#محمدعلی_بهمنی
.
باز هم شب شد و من ماندم و تڪرار غزل
قلمے دست من افتاد بہ اصرار غزل
مبحث هندسہ و یڪ ورق ڪاغذ و بعد
محور عشق من و چرخش پرگار غزل
#محمدعلی_بهمنی
𝄞❥🪷