eitaa logo
کـافـه‌یــادگــاه‌
84 دنبال‌کننده
697 عکس
391 ویدیو
12 فایل
رساله‌ی‌عشق‌‌ من همانم که خودم از خود من جا مانده و در این مرحله از زندگی تنها مانده https://abzarek.ir/service-p/msg/1793684
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا به حاجتی که تو را هست با خدا کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است جام جهان نماست ضمیر منیر دوست اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است آن شد که بار منت ملاح بردمی گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است حـافظ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
نیوتن گفت آری، هر عمل، عکس العمل دارد تو هم "قانونِ دوّم شخص عاشق" را رعایت کن امید صباغ نو
غالباً با درد و غم، مردُم به مشهد می‌روند از مسیر کوچه‌ی هشتم به مشهد می‌روند زائرش از حضرت معصومه می‌گیرد برات بیشتر، ایرانیان از قم به مشهد می‌روند! در زیارت، همّت و قسمت ندارد اعتبار خادمان با "دعوت خانم" به مشهد می‌روند زاهدان: تسبیح بر کف ، شاعران: حافظ به دست مَشدیان: با کیسه‌ی گندم به مشهد می‌روند! ناخدایانِ دلِ دریای طوفانیّ عشق تا نگردد راهِ ساحل گم به مشهد می‌روند امیدامیدزاده
علیهاالسلام 🔹باران لطف🔹 از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست شيرينیِ اين لحظه‌ها در هر وصالی نيست مهمان درگاهت شدم با اين‌كه می‌دانم اين خانه جای هر گدای لاابالی نيست مانند شمعی می‌درخشی بين زائرها دور ضريحت هرگز از پروانه خالی نيست باران لطف و رحمتت يک‌ريز می‌بارد در هيچ فصلی اين حوالی خشک‌سالی نيست حاجت روا از قم به تهران باز می‌گردم؟ بعد از زيارت ديگر اين جمله سؤالی نیست خواهش فراوان است در این دل، ولی بانو جز دوری و دلتنگیِ مشهد، ملالی نيست 📝 نفیسه‌سادات‌موسوی
جانِ هر زنده دلی زنده به‌جانی دگرست… خواجوی کرمانی
🍃 تا‌روشنیهای‌بلندآسمانی🍃 پنهان نگاهم میکند ، چشمی و صد ناز پنهان نگاهش میکنم ،میخوانمش باز خورشیدخندان لبش، با می هم آغوش مهتابِ‌تابان‌رخش، با گل هم آواز میخواهدم، پیداست از طرز نگاهش! دزدیده دیدنهای او میگویدم راز! میخواهدم، وز شوق این احساس جانبخش ذرات من پیوسته در رقصند و پرواز! میخواهمت ای باغ لبریز از ترانه! میخوانمت در اشک و آواز شبانه میبینمت در تار و پود سینه، در دل چون هُرم آتش میکشی در من زبانه! می آرمت از لابلای جان به دفتر! تا در سرود من بمانی جاودانه! میجویمت در آسمان، در برگ، در آب! میپرسمت از قله های بی نشانه! با یاد تو سرگشته در کوهم همیشه. آمیزه ای از شوق و اندوهم همیشه. میخواهمت، ای با تو شیرین زندگانی! ای دستهایت ساقه های مهربانی! ای هستی ام را کرده چشمان تو تاراج، بخشیده بار دیگرم شور جوانی! ای برده چشمانت مرا از ظلمت خاک، تا روشنی های بلند آسمانی پیش تو خاموشم اگر، بر من نگیری چشم تو میداند زبان بی زبانی. میخواهمت، ای خوشتر از صبح بهاران ای چشمهایت عشق را، آیینه داران! ای کاش میگفتی چه میخواهد دل تو از این دل آواره در اندوه‌زاران! عشق تو خوش میپرورد در جان پردرد شعری که مانَد جاودان در روزگاران. ساقی به فریادم برس غم پرپرم کرد! چشمان او، چشمان او، خاکسترم کرد! ... دیگر گل خورشید، از سرخی، به زردی است. غم در نگاه آسمان  لاجوردی است. با یاد چشمش مانده ام تنهای تنها، تنها خدا داند که تنهایی چه دردیست! فریدون‌مشیری
مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار که از تو چیزی ازین بیشتر نمی‌خواهم حسین منزوی
من به قربان خدا چون که مرا غمگین دید بهر خوشحالی من در دلم انداخت تو را 🌱
دل میکَنم ز هر چه که بود و نبود هست تنها به شرط اینکه، تو باشی برای من... 🌱
مرا بر ململ چشمت بیاویز که من قندیل معبدهای دردم
چَشمی به تَخت و بَخت ندارم، مرا بَس است یک صَندلی برای نِشستن کنارِ تو... 🌸🍃🦋