eitaa logo
کـافـه‌یــادگــاه‌
89 دنبال‌کننده
701 عکس
402 ویدیو
12 فایل
رساله‌ی‌عشق‌‌ من همانم که خودم از خود من جا مانده و در این مرحله از زندگی تنها مانده https://abzarek.ir/service-p/msg/1793684
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه‌هم‌شبیهِ‌من‌ازساده‌لوحی‌اش دلبسته‌ی‌گُلی‌‌ست‌که‌درکش‌نمی‌کند محمدعلی‌بهمنی
بی عشق تو با مرده چه فرقی داریم با آدم افسرده چه فرقی داریم مولا مددی کن از زمین برخیزیم با طفل زمین خورده چه فرقی داریم
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود شب ستاره شدن زیر آسمان کبود شب کویر، سراپا نوازش است و سکوت شب سفر، شب رفتن ز خاک تا ملکوت شب کویر چه یک‌دست و صاف و تاریک است خدا چقدر به ما در کویر نزدیک است شب کویر شب قصه‌های دور و دراز شب رها شدن آبشار راز و نیاز خوش است اگر که در این آبشار، گم باشی علی الخصوص اگر در کویر قم باشی کویر قم که پر از عطر مهربانی‌هاست قرارگاه و قدمگاه جمکرانی‌هاست کویر قم که پر از آفتاب شد سبدش به نام حضرت معصومه مهر شد سندش مشام دشت پر از عطر و بوی گندم شد قطار خاطره با شوق وارد قم شد به قم رسیدم و دیدم که آسمان ابری‌ست که کار این دل ابری همیشه بی‌صبری‌ست نگاه کردم و دیدم که صحن غوغا شد گل محمدی بوستان جان وا شد فضای صحن پر از رنگ و بوی مشهد بود لبالب از نفس حضرت محمد بود لبالب از نفحات بهشت بود حرم پر از شکوفه و اردیبهشت بود حرم شب کویر پر از نور شد پر از مهتاب امام گل به نماز ایستاد در محراب پر از ترانه پر از گل پر از سخن بودم خسی که در دل میقات بود، من بودم پس از زیارت بانوی مهربان کویر وداع کردم از این خاک، خاک دامن‌گیر قطار خاطره از دشت‌ها گذشت و گذشت رسید صبح به مشهد، درست ساعت هشت... هوای گنبد و گلدسته آسمانی بود پگاه، مست صدای کریم‌خانی بود صدای «آمدم ای شاه» بود و عطر حضور حضور آن همه عاشق حضور آن همه نور شب کویر شبی ساکت است و رازآلود شب ستاره شدن زیر آسمان کبود 🔸شاعر: _______________________
تُ هروقت بخندی یک‌دل‌سیر زندگی می‌کنم +عشق
زیبایی از جمال تو بُعد محقـّری است ناز از کرشمه‌ی تو نمود مصغـّری است منظور آفرینش و مقصود خلقتی غیر از تو هر چه هست، وجود مکرّری است خاک اخگری حقیر ز خورشید؟ آه نه! خورشید اعظم از تن خاکیْت، اخگری است شعرم کجا و عرضه‌ی بر بافتن کجا؟ با قامتت که شعر بلند مصوّری است؟ من هیچ!حافظ ار بنشیند به وصف تو باید سیه کند همه، هر جا که دفتری است حسین منزوی
تا‌گره‌افتاد‌درهرطرّه‌ای‌ازموی‌تو درخیالم‌شانه‌کردم‌بارها‌افسوس‌را
دامنش جغرافیای کوچک یک کشور است قد رعنایش بنایی با شکوه از مرمر است گیسوانش مثل دریا بود... هر جا... هر زمان... شانه اش می زد گمان می بردم او پیغمبر است گاه با "لب"... گاه با "غمزه"... و گاهی با "نگاه"... "دلبری" تنها سلاح کشتن یکدیگر است یک شب از این خانه رفت و بال پروازم شکست... در قفس بی یار مردن... انتخاب آخر است تازه فهمیدم چرا هر شعر ِسعدی گفته بود... عشق از هر درد بی درمان که دیدی بدتر است چشمهایش "قهوه" ای بود و به حق فهمیده ام "قهوه" از سیگار و قلیان اعتیاد آورتر است...
درقلب‌توجایی‌ندارم‌من‌ولی‌باز ازعشق‌تودرشعرهایم‌می‌نویسم
شرم داری! منتهی این یک نیاز مبرم است مثل تکرار نفس ، هی ، بگو... محمدحسن‌ابراهیمی بگو...
کسی هست از خدا بهتر تو را بشناسد ؟ او گفته: "عسیٰ أن تَکرَهوٱ شیئاً… " ولی خیرت در آن باشد محمدحسن‌ابراهیمی‌