پروانههمشبیهِمنازسادهلوحیاش
دلبستهیگُلیستکهدرکشنمیکند
محمدعلیبهمنی
#مفردات
بی عشق تو با مرده چه فرقی داریم
با آدم افسرده چه فرقی داریم
مولا مددی کن از زمین برخیزیم
با طفل زمین خورده چه فرقی داریم
#حضرت_معصومه #مدح_حضرت_معصومه
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
شب کویر، سراپا نوازش است و سکوت
شب سفر، شب رفتن ز خاک تا ملکوت
شب کویر چه یکدست و صاف و تاریک است
خدا چقدر به ما در کویر نزدیک است
شب کویر شب قصههای دور و دراز
شب رها شدن آبشار راز و نیاز
خوش است اگر که در این آبشار، گم باشی
علی الخصوص اگر در کویر قم باشی
کویر قم که پر از عطر مهربانیهاست
قرارگاه و قدمگاه جمکرانیهاست
کویر قم که پر از آفتاب شد سبدش
به نام حضرت معصومه مهر شد سندش
مشام دشت پر از عطر و بوی گندم شد
قطار خاطره با شوق وارد قم شد
به قم رسیدم و دیدم که آسمان ابریست
که کار این دل ابری همیشه بیصبریست
نگاه کردم و دیدم که صحن غوغا شد
گل محمدی بوستان جان وا شد
فضای صحن پر از رنگ و بوی مشهد بود
لبالب از نفس حضرت محمد بود
لبالب از نفحات بهشت بود حرم
پر از شکوفه و اردیبهشت بود حرم
شب کویر پر از نور شد پر از مهتاب
امام گل به نماز ایستاد در محراب
پر از ترانه پر از گل پر از سخن بودم
خسی که در دل میقات بود، من بودم
پس از زیارت بانوی مهربان کویر
وداع کردم از این خاک، خاک دامنگیر
قطار خاطره از دشتها گذشت و گذشت
رسید صبح به مشهد، درست ساعت هشت...
هوای گنبد و گلدسته آسمانی بود
پگاه، مست صدای کریمخانی بود
صدای «آمدم ای شاه» بود و عطر حضور
حضور آن همه عاشق حضور آن همه نور
شب کویر شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
🔸شاعر:
#سعید_بیابانکی
_______________________
زیبایی از جمال تو بُعد محقـّری است
ناز از کرشمهی تو نمود مصغـّری است
منظور آفرینش و مقصود خلقتی
غیر از تو هر چه هست، وجود مکرّری است
خاک اخگری حقیر ز خورشید؟ آه نه!
خورشید اعظم از تن خاکیْت، اخگری است
شعرم کجا و عرضهی بر بافتن کجا؟
با قامتت که شعر بلند مصوّری است؟
من هیچ!حافظ ار بنشیند به وصف تو
باید سیه کند همه، هر جا که دفتری است
حسین منزوی
تاگرهافتاددرهرطرّهایازمویتو
درخیالمشانهکردمبارهاافسوسرا
#لالهایمانی
دامنش جغرافیای کوچک یک کشور است
قد رعنایش بنایی با شکوه از مرمر است
گیسوانش مثل دریا بود... هر جا... هر زمان...
شانه اش می زد گمان می بردم او پیغمبر است
گاه با "لب"... گاه با "غمزه"... و گاهی با "نگاه"...
"دلبری" تنها سلاح کشتن یکدیگر است
یک شب از این خانه رفت و بال پروازم شکست...
در قفس بی یار مردن... انتخاب آخر است
تازه فهمیدم چرا هر شعر ِسعدی گفته بود...
عشق از هر درد بی درمان که دیدی بدتر است
چشمهایش "قهوه" ای بود و به حق فهمیده ام
"قهوه" از سیگار و قلیان اعتیاد آورتر است...
#محمد_مهدی_درویش_زاده
شرم داری! منتهی این یک نیاز مبرم است
مثل تکرار نفس ، هی #دوستت_دارم ، بگو...
محمدحسنابراهیمی
بگو...
#بهکسانیکهلایقدوستداشتنهستند
کسی هست از خدا بهتر تو را بشناسد ؟ او گفته:
"عسیٰ أن تَکرَهوٱ شیئاً… " ولی خیرت در آن باشد
محمدحسنابراهیمی