eitaa logo
کـافـه‌یــادگــاه‌
77 دنبال‌کننده
742 عکس
430 ویدیو
12 فایل
رساله‌ی‌عشق‌‌ من همانم که خودم از خود من جا مانده و در این مرحله از زندگی تنها مانده https://abzarek.ir/service-p/msg/1793684
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزویم فقط این است زمان برگردد تیرهایی که رها شد به کمان برگردد سالها منتظر سوت قطارم که کسی باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد من نوشتم که تورا دوست ندارم ای کاش نامه ام گم بشود ، نامه رسان برگردد روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من باید امروز ورقهای جهان برگردد پیرمردی به غزلهای من ایمان آورد به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد
بهترین چیزی که در زندگی می‌توان نگه داشت، یکدیگر است...
مجنون بھ نصیحت دلم آمدھ است! " بنگر بھ ڪجا رسیدھ دیوانگے‌ام..؛ 😁
قلوبنا ملیئه برسائل لم تکتب قلب‌هایمان‌مملو‌از‌نامه‌ها‌یی‌ست‌که‌نوشته‌نشدند...
ازاین هفت "ت" در تربیت کودکان پرهیز کنید: توهین ، توبیخ ، تهدید ، تحقیر تبعیض ، تنفر و تمسخر تنبیه بدنی این هفت «میم» در تربیت کودکان جادو می‌کند: تو محبوبی، تو محترمی، تو می‌توانی تو مهمی، تو مفیدی تو می فهمی، تو مثبتی من به تو افتخار میکنم...
آمد و چون خواب پیش چشم های من نشست دست هایم را گرفت آن آرزوی دوردست با نگاهی بغض هایم را در آغوشش گرفت شعر خواند و در صدایش "دوستت دارم" شکست.. هم به خنده خواند : آخر دور ما هم می رسد هم به گریه گفت : دلگیرم از این دنیای پست "عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست" زیر لب این بیت حافظ را برایم خواند و بعد.. چشم هایش را که در من خیره بود آرام بست خواستم از خستگی هایم بگویم پیش او آمدم لب وا کنم دیدم که او هم خسته است..
هی فکر می کنم که چه شد عاشقت شدم؟ هی فکرمی کنم که چرا؟کِی؟کجا؟چطور؟
خدا تو را كلمه خواند و در دهانم ریخت سپس به هیات یك شعر بر زبانم ریخت جهان تسلسل تاریكی عمیقی بود ستاره خواند تو را و در آسمانم ریخت! به فال نیك گرفتند هر چه فنجان بود شبی كه قهوه‌ی چشمت در استكانم ریخت! خدای كوزه به دوش آمد و سر ظهری  تو را چو جرعه‌ی نابی به عمق جانم ریخت! تو هر زمان كه بیایی شروع تقویم است صدای پای تو در آخرالزمانم ریخت تو اسم اعظم عشقی كه جبرییل تو را به طعم خوشه‌ی انگور در دهانم ریخت! کبرا موسوی قهفرخی
تو آفریده شدی تا به عشق جان بدهی به این کبوتر پر بسته آسمان بدهی به من که رانده شدم از بهشت و از دوزخ تو در میان دو بازوی خود امان بدهی   بگیر دست مرا آشنای دیرینه تو آمدی که به من راه را نشان بدهی بخند بلکه در این روزگار حسرت و یاس به جان خسته و بی‌تاب من توان بدهی هنوز می‌شود از عشق قصه گفت و شنید اگر توجان دوباره به داستان بدهی
گفته بودی "هرچه می خواهد دل تنگت بگو" هرچه می گویم دل سنگت نمی آید به رحم...