eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
168 دنبال‌کننده
285 عکس
153 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سیده جان ماجرای من برمی گرده به هشتم فروردین ۹۷ اون سال عید با خانواده همسرم رفتیم اهواز منزل اقوام چند روزی اونجا بودیم قرار شد هشتم برگردیم ، مسیر طولانی بود و ما هم یه نفس بدون توقف این مسیر و طی کردیم تا رسیدیم به دو راهی بروجرد و الیگودرز خانواده شوهرم رفتند بروجرد منزل اقوامشان و من و همسرم تصمیم گرفتیم بیاییم اصفهان پیش مادرم راه طولانی بود و ما که بار اولمان بود از این جاده عبور میکردیم نمیدانستیم مسافت انقدر طولانی است ساعت ده و نیم شب یه جا ایستادیم برای هوا خوری موقع سوار شدن دخترم که اونموقع شش ساله بود از من خواست بیاید صندلی جلو بنشیند و من هم برخلاف همیشه که سختگیر بودم راحت قبول کردم به شرط بستن کمربند ایمنی و خودم و دختر یک ساله ام صندلی عقب نشستیم دختر کوچکم صندلی کنار خودم خواب بود نیم ساعت بعد از حرکت ، همسرم یه لحظه حواسش پرت میشه و نمیتونه ماشین و کنترل کنه در نهایت ماشین چپ میکنه انقدر ماشین دور خودش چرخید که ما آرزو میکردیم بایسته و من اون مدت فقط نگران دختر یک ساله ام بودم که بدون هیچ پناهی درون ماشین بالا و پایین میشه 😭 وقتی ماشین ایستاد من اولین نفری بودم که اومدم پایین میخواستم تو اون فضای نیمه تاریک دنبال دخترم بگردم ولی پام اصلا پیش نمیرفت ، میترسیدم اونو با حالت خیلی بدی ببینم و من طاقت نداشتم همون لحظه ی اول که از ماشین پیاده شدم یه آقایی دیدم که یه بچه هم قد دختر خودم بغلشه و خوابه و اون اقا بدون عکس العملی و یا صحبتی فقط نظاره گر ما بود اون لحظه فکر کردم یه عابریست که از ماشینش پیاده شده و اومده به تماشا همون موقع یه خانمی از پشت سرم اومد و ابراز همدردی با من کرد و گفت که چه تصادف خطرناکی بود ، چقدر خدا رحمتون کرد ، من مسافر اتوبوس هستم شما رو دیدم دلم خیلی براتون سوخت و اومدم کمکتون و کلی منو دلداری داد و از من خواست چون هول کردم به آغوش او برم من میدونستم اینکه زنده ماندیم ، اینکه خراشی بر نداشتیم همه اش معجزه است برای همین اندکی نمیخواستم این لحظه های خوب و از دست بدم و اصلا تلاشی نکردم اون خانم و بشناسم و یا حتی ببینمش من در آغوش اون خانم خیلی آرامش گرفتم بعدش دیدم بچه ای که بغل اون آقاست لباس دختر خودم تنشه و اینکه اصلا دختر خودمه از آقا پرسیدم این بچه ی منه؟ با اندک کلامی جواب داد : بله گفتم زنده است؟ گفت : بله گفتم سالمه؟ گفت : نمیدونم چون دست خودم خونی بود از آقا خواستم تو بغل خودش نگهش داره اون خانم از من خداحافظی کرد . گفت از اتوبوس پیاده شده و نگرانه که اتوبوس حرکت کنه و رفت .وقتی رفت انگار دل منو با خودش برد اون آقا هم کم کم دخترمو به خودم داد همین که دخترم از بغل اون آقا بیرون اومد به شدت شروع به گریه کرد بدنش خیلی درد میکرد و مدام گریه میکرد😭 بارفتن اون خانم و اقا مردم رهگذر امدند برای کمک خیلی دور ماجمع شده بودند ولی هیچ یک مثل اون خانم برای من انیس نبود البته این بین دختر بزرگم هم با کمک همسرم از ماشین پیاده شد و اومد بغلم همسرم مدام گریه میکرد که زینب حالش خوبه یا نه و من مدام دلداریش میدادم که اگه تا حالا چیزیش نشده پس تا آخر سالمه و چیزیش نیست بیمه شده ی اسمش حضرت زینبه و ...طوری که همه ی حاضران از قوی بودن من تعجب کرده بودند ، حتی وقتی موبایل یکی از کسانی که دور ما جمع شده بودن گرفتم که زنگ بزنم به خانواده ام بیان پیشمون با کمال ارامش صحبت کردم حالشونو پرسیدم و طوری بیان کردم که انگار اتفاقی نیوفتاده و یه تصادف جزیی بوده خلاصه همه ی ما در آن تصادف چیزیمون نشده بود البته ماشینمون داغون داغون شده بود شبیه آهن پاره شده بود . دختر بزرگم چون قدش کوتاه بود اتفاقی براش نیوفتاده بود ولی اگر من صندلی جلو بودم سرم به شدت آسیب میدید دختر کوچیکم (زینب) از ماشین پرت شده بیرون و سرش کمی شکستگی داشته و بدن کوفتگی همسرم الحمدلله سالم بود و من هم دو تا از ناخن هام رفته بود خدا رو هزاران بار شکر کردیم حدود بیست روز بعد تصادف که داشتم حادثه رو یه بار دیگه مرور میکردم یادم افتاد اون شب اصلا اتوبوسی نبود اگر اتوبوس بود فقط یه مسافر پیاده نمیشد .... و چقدر معجزه وار زینب بغل اون مرد بود من خیلی سعی کردم اون دو نفر و بفهمم کیا بودن ولی یه روز یه سخنرانی از حاج آقا عالی گوش کردم که میگفتن یاران خاص حضرت خیلی از اوقات به یاری انسانها می آیند یاران خاص حضرت شامل : اوتاد - ابدال و ... «عج»❤️ : خادمِ کانال ...💚@yadeShohadaa