eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
168 دنبال‌کننده
285 عکس
153 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
«عج» همه چیز از روزای بچگیم شروع شدهمون روزایی که با سن کمم فهمیدم خوندن دعای سلامتی امام زمان واسم راهگشاست وقتی به تنگنا میخوردم سوالی رو بلد نبودم ی دعا میخوندم واون رفع میشد ازم. کم کم این باور قوی ترشد. روزا موقعه ناراحتیم بلند حرف میزدم باامام زمانم😊😊میگفتم از بی پناهیم وآخرش دلم رو مولام نوازش میکرد. ومن بعد از درد دل شادشادبودم پرانرژی بودم. بزرگ ترشدم. دغدغه هام بیشتر دردودل میکردم باسیدمهدیم. شعرمیگفتم براش. تو قالب دلنوشته حرفامو میزدم. ی جوری بود اون روزا اشک خودم که هیچ اشک هرکی دلنوشته رو از زبون من میشنید میچکید. هیچ دفعه ای نبود که من ازش چیزی بخوام وبهم نده یا آرومم نکنه. ممنونش بودم که همیشه هوام رو داشت وداره. ی روز توی سال هایی که غرق شده بودم توی دنیای آدم بزرگا گفتم چرا نگاهم نمیکنی من خستم از گناه. نماز استغاثه خوندم. گفتم کمکم کن من جز شما کسی رو ندارم ندارم. بعداز اون روز رفتیم یهوویی جمکران. اونجا بازم دعا کردم وگریه فهمیدم دعوت شدم تا حاجت روا شم. وآقای مهربون من باز من از من جدا کرد وبرای خودش شدم. این باور که اگه متوسل شدی به حضرت حاجتت رو میده. این باور که راهی جز سیدمهدی نیست.راه اول وآخر ایشون هست رو با دیدن فیلم کرامت شفای یه پسرنوجوان سنی مذهب اهل زاهدان فکر میکنم بود بدست آوردم. باور اینکه هیچی نمیشه من صاحب دارم من غریب نیستم... :گمنام @yadeShohadaa
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛این داستان در مورد فردی است که عاشق دختر همسايه شده بود. او برای رسيدن به عشقش هر کاری می‌کند ولی در آخر متوسل به درگاه امام زمان (عج) می‌شود، که با عنایت حضرت صاحب الزمان (عج) از بیماری نجات یافت و به دختر مورد علاقه‌اش رسید. نکات بسيار تامل برانگيز در اين داستان وجود دارد. از جمله اينکه زيارت وجود مقدس حضرت می‌تواند نصيب هر کسی شود (و اين نيست که خاص عرفا يا خواص باشد) و ثانيا برای ديدار حضرت لازم نيست که حتما درخواست بسيار عارفانه‌ای داشته باشی. ظاهرا کيفيت درخواست مهم است نه نوع درخواست. اينکه هر چی می‌خواهی را خالصانه طلب کنی. شيخ باقر کاظمی مجاور در نجف حديث کرد که در نجف اشرف مرد مومنی بود که شيخ محمد حسن سريره نام داشت. او در سلک اهل علم، مرد با صداقتی بود. بيمار بود و در نهايت تنگدستی و فقر و احتياج زندگی می‌کرد. حتی قوت و غذای روزانه خود را نداشت و بيش تر اوقات به خارج نجف در بيابان نزد اعراف اطراف نجف می‌رفت تا اين که قُوت و آذوقه ای برايی خود تهيه کند امّا آنچه به دست می‌آورد او را کفايت نمی‌کرد . با همين حال, سخت دوست داشت با دختری از اهل نجف ازدواج کند که عاشق او شده بود و او را از خانواده‌اش خواستگاری کرده بود اما فاميل های آن زن، به سبب فقر و تهی‌دستی شيخ، به او جواب مثبت نداده بودند و او از جهت اين ابتلا در همّ و غمّ شديد بود. هنگامی که تهی دستی و بيماری او شدت يافت و از ازدواج با آن زن ناامید شد تصميم گرفت چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه رود تا بلکه حضرت صاحب الامر (عجل اللّه فرجه) را از ناحيه‌ای که نمی‌داند ببيند و مراد خود از او بگيرد. شيخ باقر می‌گويد: شيخ محمد گفت: «من چهل شب چهارشنبه مواظبت کردم بر رفتن به مسجد کوفه! هنگامی که شب آخر فرا رسيد شب زمستانی و تاريکی بود و باد تندی می‌وزيد و کمی هم باران می‌باريد و من هم در دکّه‌های درب ورودی مسجد کوفه يعنی دکّه شرقی مقابل در اول که هنگام ورود به مسجد طرف چپ است نشسته بودم و نمی‌توانستم به سبب خونی که در اثر سرفه از سينه‌ام می‌آمد به داخل مسجد روم و با من هم چيزی نبود که خود را از سرما حفظ کنم و اين وضعيت، سينه ام را تنگ کرده و بر غم و غصه من شدت بخشيده و دنيا در چشمم تيره شده بود و با خود فکر می‌کردم که اين 39 شب به پايان رسید و اين آخرين شب است و من کسی را نديدم و چيزی هم بر من ظاهر نشد و من گرفتار اين سختی عظيم هستم و اين همه سختی و مشقت و ترس را در اين چهل شب تحمل کردم که از نجف به مسجد کوفه آمدم و حاصل آن ياس و نااميدی از ملاقات و برآورده شدن حاجاتم بود. در همین زمان که در فکر بودم و کسی در مسجد نبود، آتشی روشن کردم تا قهوه‌ای را که از نجف با خود آورده بودم گرم کنم. زيرا عادت به آن داشتم و نمی‌توانستم آن را ترک کنم و قهوه هم بسيار کم بود. ناگهان شخصی را ديدم که از ناحيه در اول, به سوی من می آمد. هنگامی که او را از دور مشاهده کردم ناراحت شدم و با خود گفتم اين عرب بيابانی از اطراف مسجد نزد من آمده است تا قهوه مرا بنوشد و من بدون قهوه در اين شب تاريک  نمی‌توانم بمانم و اين امر هم بر اندوه من اضافه کرد. در اين بين که من در انديشه بودم او نزديک من آمد و به من را به اسم سلام کرد و در برابرم نشست و من متعجب شدم از اين که او اسم مرا می‌داند و گمان کردم از اعراب اطراف نجف است که من نزد او می‌روم . از او سوال کردم از کدام قبيله هستی؟ فرمود: «از بعضي از آنها.» من شروع کردم به شمردن طوايف اعراب اطراف نجف. او در پاسخ جواب می داد: «نه !!» و من هر طايفه‌ای را ذکر می‌کردم او می‌فرمود: «از آنها نيستم.» اين امر مرا خشمگين کرد و به او گفتم: «آری تو از طريطره هستی» و اين را به صورت استهزا گفتم و اين لفظی است که معنی ندارد. او از سخن من تبسّم کرد و فرمود: «چيزی بر تو نيست که من از کجا باشم اما چه چيز سبب شده که تو به اينجا آمده ای؟» من به او گفتم: «برای چه سوال می کنی؟» فرمود: «ضرری به تو نمی رسد اگر ما را خبر کنی.» من از حسن اخلاق و شيرينی طبع و گفتار او تعجب کردم و دلم ميل به او پيدا کرد و او هر مقدار سخن می‌گفت محبت من به او زيادتر می‌گشت. براي او سيگار از تتن درست کردم و به او دادم فرمود: «تو بکش من نمی کشم.» در فنجان برای او قهوه ريختم و به او دادم، او گرفت و کمی از آن نوشيد و باقی را به من داد و فرمود: «تو آن را بنوش.» من آن گرفتم و نوشيدم و تعجب کردم که او تمام فنجان را ننوشيده بود اما محبت من هر آن به او زياد می‌شد. به او گفتم:« ای برادر! خداوند تو را در اين شب به سوی من فرستاده تا انيس من باشی.» آيا با من نمی‌آيی که نزد قبر مسلم(ع) برويم و آنجا بنشينيم و با يکديگر صحبت کنيم؟» فرمود: «با تو می‌آيم اما جريان خودت را بگو.» من نیز جریان خود را به او گفتم: «من واقع را
🌹شهیدی که بعد از توسل، امام زمان(عج) محل پایگاه را روی نقشه نشانشان دادند «عج» یکی از دوستان شهید می گفت: بعد از نماز دعای عظم البلاء را می خواندیم و بچه ها با حالت خاصی آن را زمزمه می کردند... دعا که تمام شد شهید بروجردی ایستاد رو به بچه ها کرد و گفت: بچه ها واقعا رسیدیم به اینکه بگوییم دچار بلا شده ایم؟؟! واقعا امید ما از همه جا قطع شده؟؟!.. راستی ما فقط از خدا کمک می خواهیم؟؟!.. بچه ها سر به زیر انداخته بودند، شاید هم این سوال را از خودشان داشتند که آیا فقط ما از خدا کمک می خواستیم؟!.. این را بدانید هر وقت از خدا کمک خواستید هر وقت تمام در ها به سوی ما بسته شد خدا کمکمان می کند... اگر همه ی در ها را به روی خودمان بسته بودیم مطمئن باشیم آن وقتی است که دعای ما مستجاب خواهد شد.. به راستی که خداوند به شهید بروجردی چه بصیرتی داده بود... در اثر همین نوع نگرشش دعا و مناجات می کرد.. به شهید بروجردی گفتیم: چطور شد محلی به این خوبی برای پایگاه پیدا کردی؟.. الان ما چند روز است جلسه می گذاریم و بحث می کنیم ولی به جایی نمی رسیم... در حالی که لبخند می زد گفت: راستش پیدا کردن این محل کار من نبود.. در حالی که نگاه عمیقی به نقشه ی روی دیوار انداخته بود ادامه داد: شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان(عج) و گفتم: ما دیگر کاری از دستمان بر نمی آید.. خودت کمک کن... با خودم فکر کردم و نذر کردم که اگر این مشکل حل شود و جایی برای پایگاه بتوانیم پیدا کنیم نماز امام زمان(عج) بخوانم... بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم... تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد داخل اتاق خوب صورتش را به یاد نمی آورم ولی انگار مدت ها بود او را می شناختم... آمد و انگشت مبارکش را روی نقشه گذاشت و گفت: این جا پایگاه بزنید... مزد مناجات و انقطاع از غیر خدا ی شهید بروجردی این بود... @yadeShohadaa
4_6019409112159225742.mp3
7.56M
«کِی شیعیان من، مانند تو سراغم آمدند و جواب نگرفتند؟!»😭 داستان تشرّف هندوی بت پرست به محضر امام عصر علیه‌السلام و حاجت رواییِ او به عنایت مولای عالم/ «اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِکَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»🤲 «عج» @yadeShohadaa
که شامل حال کاربرکانال مون شد😍 سلام بنده امتحان آزمون سطح سه بدون اینکه بخونم رفتم سر جلسه وقبول شدم واز طرفی تا روز مصاحبه بنده فرم پر کردم چون من استان خودم بودم رفتم برا مصاحبه استان دیگه تااینکه مصاحبه گرفتن وبنده برگشتم خونه تا نتیجه مصاحبه دیدم پیام اومد شما امتیاز لازم رو کسب نکردید انشاءالله سال دیگه البته من جز این کانال بودم وتا اینجا هم با توسل به اقا وشهدا رسیدم ومن نگران وحیرون وهر روز پیام میدادم مرکز تا اینکه بعد از پیگیری های بنده بعد از چند مدت ،گفتن خانوم اصلا فرم مصاحبه شما به ما یعنی قم نرسیده بود دیگه همچنان پیگیر تا اینکه پیام اومد شما قبول شدید .وبعد زنگ زدم مرکز گفتن کجا بودی ما تو اسمونا دنبالت می گشتیم شما کجا بودید الان ترم دو سطح سه حوزه هستم به مدد آقا امام زمان عج الله وشهدا... @yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
بسم رب الشهداوالصدیقین . شهیدی که خرج مزارش را آقا امام زمان (عج) داده اند ، از اهالی داراب بود و ا
یک شب خواب دیده بود که توی جمکران بعد از به جا آوردن زیارت و آداب مسجد، گم شده است که امام زمان (عج) را می بیند و آقا راهنمائیش می کنند تا به خانواده اش برسد و بعد می فرمایند: از قول ما به خانواده شهید عارف بگوئید چرا به وصیت نامه حمید عمل نکردید؟ حمید در یکی از وصیتنامه هایش نوشته بود، قبرم را ساده مثل شهدای بقیع بسازید! همچنین آقا می فرمایند: شما قبر را درست کنید، ما خرج قبر را می دهیم که نشانی محل پول را هم می دهند. در همین حین از خواب بیدار می شود و با خانواده اش به گلزار شهدا می رود، به نیت زیارت و هم پیدا کردن آدرس و نشانی داده شده. در مکان مورد نظر، یک دستمال سبز با بوی خاص و عجیبی پیدا می شود که درون آن مبلغ ۳۰۳۰ تومان قرار داشت.پس از این اتفاق، ماجرا را برای خانواده شهید عارف و یکی از علما تعریف می کنند و بعد از تائید، مقداری از مبلغ را جهت باز سازی قبر حمید و ۳۰ تومان باقی مانده را برای انتشار خبر آن هزینه می کنند. برای شادی روح مطهر این شهید والامقام، بر محمد و آل محمد صلوات.. 🌹 «عج»💚 ...❤️ @yadeShohadaa
💐‌‌یک معجزه در عالم پزشکی ؛👇 🔸دست و پای برادر زاده‌ام فلج بود. کمی پول تهیّه کردیم و او را از نجف آباد به اصفهان بردیم و از سرش عکس گرفتیم. 🔸عکس را در نجف آباد به دکتر زمانی نشان دادیم. وقتی دکتر عکس را دید، گفت: این بچه غده سرطانی دارد و باید هرچه زودتر بستری شود. 🔸عکس را به دکتر دیگری نشان دادیم او هم گفت: هرچه زودتر باید بیمار را بستری کنید. بیماری خطرناکی است و احتیاج به عمل دارد. گفتیم: ما می‌خواهیم برای عمل استخاره کنیم. گفت: وقتی می‌خواهید نماز بخوانید استخاره می‌کنید؟! اگر می‌خواهید مریض شما سالم شود، باید به خدا و امام زمان (علیه السلام) متوسل شوید تا بلکه فرزندتان را به شما برگردانند. 🔸دکتر نوریان گفت: مریض شما دو ماه بیش تر زنده نمی مانَد و اگر قصد عمل او را دارید باید هر چه زودتر تصمیم بگیرید. گفتیم: فکرهایمان را کرده ایم. گفت: بروید و درست و حسابی فکرهای تان را بکنید. هزینه این عمل خیلی زیاد است. 🔸بچه را در اصفهان پیش دکتر معین هم بردیم، او نیز همان حرف را به ما زد و گفت: غدّه، سرطانی است و هر دکتری هم نمی تواند او را عمل کند. چون غده اش سمّی است. هرچه زودتر باید بستری شود. 🔸برادر زاده‌ام را بستری کردیم و سه روز در بیمارستان الزهرای اصفهان بودیم. با این که قرار بود روز چهارم عمل شود، ولی او را مرخص کردند و گفتند که چهارشنبه دیگر بیایید! 🔸او را از بیمارستان مرخص کردیم. نذر کردم تا هر هفته، روزهای چهارشنبه او را به جمکران بیاورم. 🔸برای اوّلین بار که به مسجد مشرّف شدیم، بعد از خواندن نماز امام زمان (علیه السلام) کنار چاه عریضه رفتم. بچه را هم در بغلم گرفته بودم و با دلی شکسته گریه می‌کردم. 🔸اشک هایم روی صورتش می‌چکید. بیدار شد و گفت: عموجان! فکر کردم دارد باران می‌آید. چرا گریه می‌کنی؟ گفتم: هم برای تو و هم برای خودم. شفای تو را از امام زمان (علیه السلام) می‌خواهم. 🔸بعد از آن، هر وقت او را به جمکران می‌آوردیم، حالش بهتر می‌شد؛ تا این که بعد از چهار ماه وقتی از سرش عکس گرفتیم و پیش دکتر بردیم، گفت: هیچ اثری از غدّه سرطانی نیست. این بچه را خدا و امام زمان (علیه السلام) شفا داده اند. 🔸🔺طبق اظهار نظر هیأت پزشکی، شفای مذکور یکی از مستندترین نمونه‌های عالم پزشکی است. 🔵منبع:دفتر ثبت کرامات مسجد مقدس جمکران، شماره ۳۲۱، تاریخ ۱۵/۶/۷۷ «عج»🌹 ...‌❄️@yadeshohada313
☀️کرامت امام زمان (عج) و نجات سرنشینان هواپیماى مشهد مقدّس👇👇 در تاریخ ۲۸اسفند سال ۷۵ همراه بعضى از دوستان اهل علم و مداح تهرانى و همچنین عده اى از مسئولین کشور عازم بودیم. وقتى هواپیما بر فراز فرودگاه مشهد رسید✈️خود را آماده پیاده شدن مى کردیم، یک مرتبه متوجه شدیم هواپیما دچار نقص فنى شده است و نمى تواند در باند فرودگاه بنشیند😳نزدیک ۴۵دقیقه تا یک ساعت، هواپیما در آسمان مشهد سرگردان مى چرخید🛫  در نهایت مجبور شدیم به تهران برگردیم که حدود شش ساعت رفت و آمد و معطل شدنمان در آسمان شهر طول کشید. همه سرنشینان نگران بودند که چه اتفاقى پیش خواهد آمد. وقتى از خلبان و خدمه هواپیما سؤال مى شد، اول جریان را نمى گفتند. ولى وقتى یکى از مسئولین به طور خصوصى از خلبان پرسید، گفت: وقتى آماده فرود مى شدم، متوجه شدم که چرخ هاى هواپیما باز نمى شوند و هرچه سعى کردیم، نتیجه نگرفتیم و الآن هم به طرف تهران بر مى گردیم و دستور داده اند که در آنجا آتش نشانى آماده باشد،  به خاطر اینکه احتمالا سقوط مى کنیم و هواپیما آتش مى گیرد🛩🔥 همین که به نزدیکى فرودگاه تهران رسیدیم، مسئولین هواپیما اعلام کردند:📣 که ما به هیچ وجه نتوانستیم چرخ هاى هواپیما را باز کنیما و امکان نشستن به صورت عادى وجود ندارد، باید آماده سقوط باشیم😞اگر کسى دندان مصنوعى دارد، بیرون بیاورد، همه کفش هایشان را در آورند و هرکس هم عینک دارد از روى چشمش بردارد. خوب معلوم است که انسان در چنین موقعیتى چه حالى پیدا مى کند. بنده هم مثل سایرین منقلب شده بودم و در آخرین لحظات، عمامه ام را برداشتم و گفتم: آقایان اگر آخرین لحظه زنده بودنمان هست، بهتر است که به امام زمان حجة بن الحسن علیه السلام متوسل شویم😔 همه منقلب بودیم، من دستم را روى سرم گذاشتم و گفتم: همه بگویید: یا أبا صالح المهدی ادرکنی، یا أبا صالح المهدی أدرکنی😭✋🏼 همه مسافران با همان حالى که داشتند با صداى بلند مى گفتند: یا أبا صالح المهدی أدرکنى ... همه در حال بودند که یک دفعه خلبان گفت:  بشارت😍 امام زمان علیه السلام عنایت فرمود، چرخ ها باز شد😭 همه یک صدا فرستادند و به سلامت به زمین نشستیم. تمامى سرنشینان هواپیما مطمئن بودند که تنها امام زمان علیه السلام بود که در آن لحظات آخر، ما را نجات داد و به زائرین جدّش امام رضا علیه السلام توجه فرمود 💠منبع کرامت:دفتر ثبت کرامات و خاطرات مسجد مقدّس جمکران «عج»🌹 ...❄️@yadeShohada313
که شامل حال کاربرکانال مون شد😍 سلام بنده امتحان آزمون سطح سه بدون اینکه بخونم رفتم سر جلسه وقبول شدم واز طرفی تا روز مصاحبه بنده فرم پر کردم چون من استان خودم بودم رفتم برا مصاحبه استان دیگه تااینکه مصاحبه گرفتن وبنده برگشتم خونه تا نتیجه مصاحبه دیدم پیام اومد شما امتیاز لازم رو کسب نکردید انشاءالله سال دیگه البته من جز این کانال بودم وتا اینجا هم با توسل به اقا وشهدا رسیدم ومن نگران وحیرون وهر روز پیام میدادم مرکز تا اینکه بعد از پیگیری های بنده بعد از چند مدت ،گفتن خانوم اصلا فرم مصاحبه شما به ما یعنی قم نرسیده بود دیگه همچنان پیگیر تا اینکه پیام اومد شما قبول شدید .وبعد زنگ زدم مرکز گفتن کجا بودی ما تو اسمونا دنبالت می گشتیم شما کجا بودید الان ترم دو سطح سه حوزه هستم به مدد آقا امام زمان عج الله وشهدا... 💔