eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
170 دنبال‌کننده
278 عکس
153 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️شهید ابراهیم هادی برای کمکم کرد...❤️ 🌸بعد از کلی تماس و اصرارآمده بود دفتر انتشارات. می گفت: باید ماجرایی را برایتان بگویم بی مقدمه گفت: سن و سال من بالا رفته بود. شغل خوبی داشتم. بارها برای ازدواج به خواستگاری رفتم. هر بار به یک مشکل بر می خوردم و ازدواج من عقب می افتاد 🌸یک بار سر مسئله حجاب به توافق نرسیدیم. یکبار مسئله مهریه، بار دیگر تفاوت فرهنگی خانواده ها و..... دیگر مادر و خواهرم خسته شدند. خودم بیش از بقیه اذیت شدم. 🌸روزها گذشت تا اینکه دوسال قبل در اول اردیبهشت رفتم بهشت زهرا. با دوستانم بر سر مزار یادبود ابراهیم، برایش مراسم تولد برگزار کردیم. افراد بسیاری آمدند و از خاطرات ابراهیم شنیدند. خوشحال بودم که توانستم قدم کوچکی در این راه بردارم. 🌸وقتی همه رفتند، به تصویر ابراهیم خیره شدم و گفتم: شما تا زنده بودی تلاش می کردی که گره از کار مردم بازکنی، حالا هم که شهید شدی و خدا شما را زنده معرفی می کند. 🌸بعد در دلم گفتم: ابراهیم جان، همه برای تولد کادو می برند، من از تو کادو می خواهم. یک کاری کن که دفعه بعد با همسرم به دیدنت بیایم!! روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و خانواده ای معرفی کرد. با اینکه دیگر حوصله این کار را نداشتم اما بار دیگر با مادر و خواهرم راهی شدیم 🌸تمام مراحل کار خوب پیش رفت. همانی بود که می خواستیم. هیچ مشکلی نبود. نه مهریه و نه موارد دیگر، هیچ اختلافی بین خانواده ها نبود. بعد از تمام صحبت ها به ما گفتند: برای صحبت های خصوصی به این اتاق بروید 🌸به محض اینکه به همراه دخترخانم وارد اتاق شدیم، چشمم به تصویر بزرگ آقا ابراهیم بر روی دیوار افتاد!! وقتی نشستیم، به عنوان اولین سوال پرسیدم: شما ابراهیم هادی را می شناسید؟ ایشان هم با تعجب گفت: بله، شهید هادی همرزم پدرم بودند. آن ها در یک محل زندگی می کردند و بنده هم به این شهید والا مقام بسیار اعتقاد دارم و.... 🌸خلاصه، هفته ی بعد بعشت زهرا (علیه السلام) رفتم. همراه با همسرم به کنار مزار یادبودش آمدیم و برای عرض تشکر، ساعتی را در کنارش نشستیم. آخر همسرم نیز مانند من، از ابراهیم خواسته بود که یک همسر مناسب برایش انتخاب کند. 📚کتاب سلام بر ابراهیم 💍@yadeShohadaa
سلام بر ابراهیم برف شدیدی می بارید سوز سرما هم آدم رو کلافه می کرد توی جاده برا انجام کاری پیاده شدیم یادم رفت سوئیج رو بردارم یهو درهای ماشین قفل شد به خانومم گفتم سوئیچ یدک کجاست؟ گفت اونم توی ماشینه نمی دونستیم چیکار کنیم توی اون سرما کسی هم نبود ازش کمک بگیریم هر کاری کردم درب ماشین باز نشد شیشه ی پر از برف ماشین رو پاک کردم یهو چشمم افتاد به عکس شهید ابراهیم هادی که به سوئیچ ماشین آویزون بود به دلم افتاد از ایشون کمک بگیرم به شهید گفتم: شما بلدی چیکار کنی خودت کمکمون کن از این سرما نجات پیدا کنیم همینجور که با شهید حرف میزدم ناخوداگاه دسته کلید منزلم رو در آوردم اولین کلید رو انداختم روی قفل ماشین تا کلید رو چرخوندم ، درب ماشین باز شد خانومم گفت: چطور بازش کردی؟ گفتم با دسته کلید منزل خانومم پرسید: کدومش ؟ مگه میشه؟ شروع کردم کلیدای منزل رو روی قفل امتحان کردن تا ببینم کدومش قفل رو باز کرده با کمال تعجب دیدم هیچ کدوم از کلیدها توی قفل نمیره اونجا بود که فهمیدم عنایت شهید ابراهیم هادی شامل حالمون شده منبع: کتاب سلام بر ابراهیم 🌹 ...💚@yadeShohadaa
🌹 سلام من یه خانم هستم که همسر دارم دارم با شرمندگی براتون می گم بخدا ادم فاسدی نیستم اهل نماز و خدا بودم داستان تلخ خودم را بازگو می کنم تا کسانی که مثل من فکر می کنن شیطان نمی تونه فریبشون بده ، تلنگری باشه چند وقت پیش من در یه گروه مذهبی بودم و گروه چت بود . من هرگز در چتها شرکت نمی کردم .فقط می خوندم تا یک شب یک اقایی چیز جالبی نوشت .رفتم و عکس پروفایلش را نگاه کردم دیدم خیلی زیباست🙈😔😔 و همین تیر شیطان به سمت من اومد زیر پیامش براش تشکر نوشتم ،و اونم خوشش اومد وکم کم هی تو پی وی پیام دادیم و این شد که ما به هم وابسته شدیم ایشون هم زن داشت و هر روز هم به من پیام می دادو شوخی می کرد منم همینطور ، تا مدتی ادامه پیدا کرد ، که یهو اون اقا از گروه رفت و کلا خطش را دلیت کرد ولی من را به گناه الوده کرده بود و من هم تحمل این دوری برام سخت بود . یه شب که تنها بودم و تو این فضا می چرخیدم رفتم یه کانال شهدایی که یه پسر جوان مدیر کانال بود . چند روز وشب فقط مطلب می فرستادم بعدا کم کم سوال کردنم شروع شد از ادمهای با ایمان خوشم می اومد و عجیب شیفته شون می شدم . کم کم پیام دادنهای پسر جوان هم زیاد شد ،ولی بهش گفتم من یه دخترم 😔😔 نگفتم همسر دارم😭😭 کم کم با هم دوست شدیم یه شب نتونستم خودمو کنترل کنم و بهش پیام دادم من عاشق شما شدم و شمارادوست دارم اونم انگار فهمیده بود و بی مهتلی گفت مگر منو دیدی که عاشقم شدی 😳😔 و این ماجرا ادامه پیدا کرد اول فقط چت های معمولی بود. کم کم بیشترو بیشتر شد ویه شب تنها بودم پرسید تنهایی گفتم بله و این شروع گناه با این جوان شد😭😭 تنم الان داره می لرزه با اشک می نویسم هرشب گناه و گناه فقط متتظر بودم تنها بشم پیامش بدم از زندگی مونده بودم بچه هام صداشون در اومده بود . خودم هر وقت گناه می کردم بعدا گریه می کردم اون جوان هم همینطور ده بار دوتایی با هم توبه کردیم ولی باز شروع کردیم😭😭😭😭😭 خاکد عالم برسرم شرمنده خداگرفته تا بقیه هستم اینکار ادامه پیدا کرد تا یه روز اون جوان پیام داد که دستمو سوزوندم تا توبه کنم نمی خوام گناه کنم . من اینطوری نبودم من پاک بودم خدا لعنتت کنه که منو الوده کردی ،می رم هیئت دیگه قلبی برام نمونده و خیلی از این حرفها...😔😔😭 اون شب کانالش را به یکی واگذار کرد و کلا از تلگرام رفت 😭😭😭😭 خودم هم خسته شده بودم یه شب اتفاقی تبلیغ کانالی که درباره شهیدهادی بود رو دیدم و عضواون کانال شدم اون شب از شهید هادی گذاشته بودند که چطوری دست مردم را می گیره رفتم سر سجاده و اینقدر زجه زدم که شهید هادی دستمو بگیر با بی عقلی تو این فضا الوده شدم .😭😭 خیلی گریه کردم و تو کانال می گشتم که دیدم. پی دی اف کتابش تو کانل را گذاشتن همون شب دانلودش کردم ذر عرض یه هفته با همین پی دی اف تمام کتاب را خوندم می خوندم و اشکها بود که می ریختم. تا یه ماه خیلی بهم سخت گذشت ، وسوسه می شدم ولی هر وقت اونطوری می شدم سراغ شهید هادی می رفتم خدایا من چقدر مدیون شهید هادی هستم . تا می رفتم سراغ شهید بخدا انگار زنده هست با یه نگاهش تمام اون فکرها از سرم می رفت ساعتها با شهید حرف می زنم من چند وقت بود می خواستم اینارا بگم تا اگر کسی مثل من😭😭😭 دچار شیطان شده با شهدا می تونه برگرده بخدا شهید هادی نجاتم داد ،راههای خوبی را پیش پام گذاشت ، هر روز می رم مسجد برا نماز ، خیلی عوض شدم ،حالم هم خیلی خوبه خواستم بگم من آزاد شده شهید ابراهیم هادی هستم خدایا منو ببخش خدا خدایا به حق شهدا منو ببخش خدا 😭😭😭😭😭 😔😔😔😔😔 @yadeShohadaa