eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
168 دنبال‌کننده
285 عکس
153 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌از امام صادق ع روايت شده است: رؤيا و خواب ديدن بر سه قسم است: ترسانيدن شيطان خواب‌هاى پريشان. ___ 🍃 اون روز خیلی حالم خراب بود همش فکراین که آیاشهدابرای ما کاری میکنند!؟ بااین همه گناه چه کنیم. که بازهم روی خوش  و . ازکارتفحص برگشته بودیم گرمای هوا،سختی کار،وزش بادهمراه باخاک رمقی نمانده بود؛که خواب رفتم. دیدم تازه ازماموریت برگشتم خونه. کنارخانواده نشسته ام تلویزیون داره مستندجبهه نشون میده. اعزام نیرو وصحنه های شهادت، مجروحیت بچه ها،یهویی به خانمم همون در  گفتم خانم اینجایی که رزمنده هادارن اعزام میشن همین  روبروی خونه ماست. گفتم بزاربرم ببینم میتونم بچه ها راببینم. توخواب ازجام بلندشدم رفتم سمت مسجد. یکی ازهمون رزمنده ها که توی تلویزیون دیده بودم جلوی درب مسجدایستاده بود.  ازش پرسیدم شماهمان بچه هایی هستیدکه تازه فیلمتون پخش شد؟ گفت اره دیگه مابودیم! گفتم اون حاجی که  شما بودکجاست؟ گفت داخلِ... گفتم میشه ببینمش جواب دادآره الان میرم صداش میزنم.  همین که خواست راه بیافته من هم همراش رفتم برگشت نگاهم کردگفت شماها نمیتونیدوارداینجابشید.😔 حالاتوخواب بخودم میگم خوشابحالتون شما . رفت داخل دیدم درب بازشدیک آقایی قدبلندچهارشونه موهای طلایی ریش طلایی خیلی خوش هیکل وخوش تیپ ازدرب آمد بیرون.  توعالم خواب به خودم گفتم عه،این بنده خداچقدر برام آشناست گفتم آره میشناسم این  هست. رفتم جلوباهاش روبوسی کردم.  بهش گفتم من دارم فلان جاکار میکنم از بچه های .  همین حالا هم ازماموریت برگشتم گفت میدونم.  کلی باهم حرف زدیم. مشغول صحبت بودیم.  یهویی دیدم یکی سراسیمه آمد جلو.  یه نگاهی به آقا  کرد گفت : حاج اقا باز یکی از بچه هاتون خراب کاری کرده.  یک دفعه دیدم رنگ صورت آقا نوید عوض شد.   تنش بود که خونی بود.  دیدم آقا نوید پیراهنش را از تن در آورده داره میره... گفتم حاجی چرا با این پیراهن این لباس حرمت داره.  یه  بهم کرد.  گفت... شما چی فکر میکنید... هروقت رفقای ما اشتباهی ... یا  کنند ما مجبوریم با همین پیراهن خونی  گفت بچه ها بعضی وقتا با کاراشون آبروی ما را میبرن... این را گفت و رفت...!!! از خواب که بیدار شدم دیگه حالم دست خودم نبود.. خدا کمک کنه این قدر مایه  نباشیم @yadeShohada313
سلام ، وقت تون به خیر، می خواستم عنایت دوست شهیدم بهتون بگم، 8 سال بود که مشکل ناباروری داشتیم و بچه دار نمی شدیم دکتر های زیادی داخل و خارج از استان رفتیم اما نتیجه نگرفتیم تا اینکه به دوست شهیدم توسل کردم و ایشون بعد از 8 سال حاجت موتو داد ،الان خانمم باداره😊 ❄️ @yadeShohadaa
سلام خواب شهیدابراهیم هادی را دیدم ناراحت بود میگفت چرا چادرتان را کنار گذاشتین ؟اخه خیلی از چادریهای فامیلمون مانتویی شدن تازه قم هستیم وقتی که شهید هادی بلند شد که بره دوباره گفت چادرتان را کنار نگذارید و از ریل راه اهن رد شد و رفت به طرف بیابونی . 🥀 @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣ختـمِ قـرآن یٰادِ کمتر از شهادت نیست🌹 🕊سلام برشما عاشِقان اهلبیت وشهدا.. 📣بٰا کسبِ اجازه از اقٰاصٰاحِبَ الزّمان«عَج الله» آغاز میکنیم دورِ ختم قران کریم را✨ ✅به این نحو : برای درخواست کننده ارسال میشود به همراه یک جزء که از زمان ارسال ختم تا مهلت دارید جزء قران رو به نیابت از نه شهید هدیه کنید به «عَج الله»🌹 🕊جهت در خواست ختم قران به این ایدی مراجعه کنید👇🏼👇🏼 @Sadatbanyfateme313 👈 : هریک ازشماعزیزان اگر حتی یک جز قران سهمش باشه در ثواب قرآن شریک هست چراکه ختم گروهی هست👌🏼 🌸عزیزانی که در خانواده و نزدیکان دارند نام شون رو اعلام کنند تا در لیست شهدا ثبت بشه📜 🕊باتشکر از عزیزانی که در ختم قران دورِ قبل شرکت کردند ان شاءالله مشمول دعای اقاصاحب الزمان وشهدا قراربگیرید... @yadeShohada313
💠داشتم همینجوری فکر می کردم و ناراحت بودم از این که یک ناراحتی فکری هشت سالی هست باهامه اما با اینکه از کشان کشان آمدنش با من ناراحت بودم😔نمی تونستم هیچ کاری کنم که دیگه همراهم نباشه. این دیگه از زندگی منو انداخته بود. کم آورده بودم، حس میکردم این باعث شده خدا هم اگر میخواد رحمتی بفرسته و مشکلی ازم حل شه این مانع میشه و بارها مانع شده چون دیدم. تمرکزم نداشتم نمی تونستم درس بخونم، نمیتونستم کار کنم، سریع عصبانی می شدم. تا اینکه یک روز چشمم به عکس افتاد... می دونستم با اینکه خالکوبی داشته اما یک دفعه متحول شده و حتی رفته سوریه و برای بی بی شدن جانش رو داده و شهید شده. گفتم مجید من چیکار کنم... گریه ام گرفت😔 کاری از دستم بر نمی اومد، فقط با دیدن عکسش یهویی دلم شکست💔و گفتم تو این شکلی شدی و من جاموندم... همون لحظه انگار دیگه برام اون ذهنیت از من شد و الحمدلله خیلی حالم خوبه. اینو مدیون برادر خوبم هستم. +خداروشکر ❤️😍 همگی حاجت روا و رفع گرفتاری اِن شاءالله 🌹 @yadeShohadaa
💫 یکی از همشهریها تعریف میکند که بیماری ای داشتم که خیلی اذیت بودم. 💫 شبی در عالم خواب دیدم که یک نفر آمد و یک حبه قند به من داد و گفت این را بخور خوب میشوی. 🔷 از او سوال کردم که شما که هستی گفت که من فلانی (نجاتعلی زکوی) هستم. از خواب بیدار شدم، جریان را به مادرم گفتم. ایشان هم به نزد مادر شهید رفتن و جریان را به ایشان گفتن، او هم چند حبه قند به مادرم داد؛ من آن را خوردم و بعد خوب شدم. 🍂 ✉️ ارسالی خواهر زاده شهید @yadeShohadaa
✍🏼سلام من یه آدم خیلی حساسی هستم تو امور معنوی .باید به یقین برسم تا به یه ذکری یه نمازی که توصیه شده عمل کنم.چه خوب چه بد دیگه اینطوری ام.تو خیلی از کانالها بودم در رابطه ی رفاقت با شهدا زیاد میگفتن که دوست شهید و این مسئله ها.با خودم گفتم یعنی چی مگه امکان داره آدم دوست شهید داشته باشه.با خودم میگفتم اینا ساخته و پرداخته ی یه خل و چله تو فضای مجازی تا الکی بخان به یه مسئله ای وجهه ی خوبی بدن بقیه مردم هم زود باور.یادمه یه شب با خودم گفتم حالا که انقدر اینا میگن دوست شهید به شهدا گفتم من حال ندارم دنبالتون بگردم دنبال دوست شهید گشتن حوصله میخاد خودتون بگردین دنبال من.قرار نیست که رفاقت رو من شروع کنم.شما شروع کنین اگه بر حق هستین. تا یه شب تو عالم خواب🌙 دیدم شهید جهاد مغنیه اومد تو خوابم و یه حرفایی بهم زدیم و میخندیدم.اونجا فهمیدم چه قدر بامعرفتن اما الان چی ......گرفتار معصیت شدیم نفس که میکشیم خون میکنیم دل آقامون حجت ابن الحسن. ای کاش غربت حجت الحسن که به دوازده قرن داره کشیده میشه تموم شه مردیم از بس کم داریم آغوش امام مون رو.... التماس دعابرای فرج بیابونگرد عالم حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه و سهل مخرجه. ✌️ 🥀
❀بـایدازطایـفہ‌ے؏ـشق‌اطاعٺ‌آموخٺ٬ زدن‌ڪوچہ‌بنآم‌ ღ ڪافۍنیسٺ•••|❀
☎️📲زنگ بزن ببین کجا میری👇 💔1640💔 سلام آقا که الان روبه روتونم حرم سیدالشهدا...💔 ماروهم دعا کنید
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
☎️📲زنگ بزن ببین کجا میری👇 💔1640💔 سلام آقا که الان روبه روتونم حرم سیدالشهدا...💔 م
باورتون میشه اگه بگم کسی که این شماره رو پیدا کرده اصلا قصدش این نبوده؟! میخواست زنگ بزنه به اسنپ، دستش خورد🙂 . . آقا یادت میکنه ها...!!! چقدر به یادش هستی؟!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 ✍ازقبل ازاتفاقی که بزرگترین رویداد زندگیتان رقم زد برایمان بگویید⁉️ 📝شاگرد زرنگی بودم ولی خیلی پر جنب وجوش بودم وکنجکاو و درعین حال به گفته خیلی ها شَـر! روز های پایانی دبیرستان را به شوق ورود به را پشت سر گزاشتم، دوست داشتم زودتر ۱۸ساله شوم وبعداز قبولی در کنکور وارد دانشگاه شدم👩🏻‍🎓📚 ارتباط خوبی با داشتم و واقعا خیلی راحت وصمیمی باپسران ارتباط میگرفتم شاید تربیت خانوادگی وراحت بودن در محیط فامیل واشنا نیز براین ویژگی تاثیر گذاشته بود. وقتی وارد دانشگاه شدم ازهمان روز اول بی خیال درس ومشق شدم می دانستم تاوقتی واحدهایم راپاس نکنم همانجا هستم هیچ مشکلی هم ازلحاظ مالی وجود نداشت تا ترس کمبود پول داشته باشم! روزها میگذشت ومن دیگر تمام امال وارزوهای و خود بودم😔گاهی بایکی از پسران دانشجو بودم وماه دیگر بایکی دیگر از انها روزم را سپری میکردم این موارد جز تفریحات من شده بودند وهیچ انگیزه ای برای دانشگاه جز این حرکات و رفتارها نداشتم... 📝 ... @yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد🌷🕊 ✍ازقبل ازاتفاقی که بزرگترین رویداد زندگیتان رقم زد برایمان ب
📝ترم اول را بانمرات خیلی پایین و معدل پایین تراز نمرات به اتمام رساندم! روزهای تعطیلی بین دوترم را نیز با دوستان هم جنس وغیر هم جنس در دانشگاها وبوفه های انواع واقسام دانشکده ها سپری میکردیم درکل همان دانشگاه شده بودم که روزی بایکی هستم و روزبعد با یکی دیگر قدم میرنم.. برای خودم فکر نمیکردم وجه بدی داشته باشه ازین افکار خوشم نمی امد وعین خیلم هم نبود! و شاید مقنعه سرکردن ومانتو پوشیدن در دانشگاهم از سر اجبار قبول کرده بودم ولی این قبول کردن از ته دلم نبود. 💠 💔 یک روزکه وارد دانشگاه شدم چند دانشجوی جوان ریش دار، که مطمئن بودم از بچهای بسیج دانشجویی هستند مشغول نصب پلاکارد بودند هندزفری درگوشم بود وصدایش راتا اخر بلندکرده بودم صدای یک اهنگ خیلی خیلی شاد.. چند قدم از در اصلی دانشگاه که همان بچهای بسیج کنار ان درحال نصب پلاکارد بودند رد شدم ک ناگهان ازجلو، یک دختردانشجو بمن اشاره کرد که ازپشت سر صدایم میکنند. برگشتم وبدون کم کردن صدای اهنگم بااشاره سر و دست پرسیدم بامن اند؟ متوجه شدم بامن کار دارند. کنارشان رفتم وهندزفری را ازگوشم در آوردم ولی صدای آهنگ خیلی واضح شنیده میشد. یکی ازهمان بسیجی ها که به تن داشت، سرش را پایین انداخت وگفت: زیپ کوله پشتی تان بازشده وچند قلم از لوازم تان حین ردشدن افتاده است لطفا برشان دارید. اصلا متوجه نشده بودم ، بدون اینکه چیزی بگویم باطمأنینه انهارا جمع کردم وبه راه افتادم ولی بازهم صدایی ازپشت گفت: ببخشید خانم! برگشتم با قلدری گفتم ،چیه! امرتون😕 بازهم سرش رو پایین انداخت وگفت: شروع شده است همین راگفت وبه سرعت از انجا دورشد! متوجه حرفش نشدم؛ ایام فاطمیه؟ چه ربطی داشت واقعا که بعدها ربطش را فهمیدم🙂... 📝
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد 📝ترم اول را بانمرات خیلی پایین و معدل پایین تراز نمرات به اتما
📝ان روز وقتی از دانشگاه خارج شدم دیدم روی پلاکارد نوشته اند: فرارسیدن ایام شهادت بانوی دوعالم حضرت فاطمه«س» را تسلیت عرض میکنیم. نمیدانم چرا، ولی ! خودم هم متوجه نمی شدم چراباید به خاطر یک پلاکاردمشکی وسالروز شهادتی که هرسال تکرار می شود ومن عین خیالم نیست،دلم بلرزد؟ شب انروز دیدم، خواب دیدم ازهمان دری که هر روز وارد دانشگاه میشدم اجازه ندادند وارد شوم، هرچه اصرار کردم هم چیزی نگفتند، یک چادرمشکی مانع ورود من به دانشگاه شده بود، ان شب اصلا نتوانستم بخوابم.. روزهای بعداز ان خواب گذشت، احساس میکردم ارام شده ام وای درونم ولوله است نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است ولی احساس میکردم دارند ذره ذره من را عوض میکنند! ✍جریان سفر به ومناطق عملیاتی را برایمان بگویید چطورشد شخصی مثل شما به ان سفر رفت⁉️ 📝حق میدهم که با اوصافی که ازخودم گفتم بگویید نفری مثل شما؟😊 اواخر اسفند بود که فضای ظاهری دانشگاه عوض شده بود.چندقدم به چندقدم، تبلیغات سفر به کربلا نوشته بودند. ودر برخی نقاط دانشگاه نیز سنگر زده بودن وآهنگ های دفاع مقدس در دانشگاه شنیده میشد. فلش زده بودند که برای ثبت نام کربلا باما همراه باشید! یکی از همان روزها باچندتا از دوستانم عازم سلف سرویس بودیم تاناهار بخوریم .ازشوخی به دوستانم گفتم بیاید اخر اسفندی درس ومشق رو بیخیال شویم وبرویم کربلا! همه زدند زیرخنده که کربلا😂😳؟؟ گفتن که فقط بتو می آید بروی انجا! قلبم شکست💔 📝
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد 📝ان روز وقتی از دانشگاه خارج شدم دیدم روی پلاکارد نوشته اند: ف
📝دانستم مکان مقدسی هست وشهیدی دارد که یک دهه اول محرم من به احترام شهید ان ماه بی خیال اهنگ هایی میشوم که اگر به انها گوش نکنم روزم شب نمیشود! یعنی من انقدر کثیفم وگناه کار که به من نیاید به کربلا بروم! قیافه ام در هم شده بود ولی بعداز خداحافظی بادوستانم پاهایم را به دست دلم دادم تاهرجا میخواهند بروند، پله های ساختمان مرکزی را بالا رفتم به انتهای فلش ها رسیده بودم. دختران دانشجوی چادری عضو بسیج درحال ثبت نام بودند.گفتم هزینه ثبت نام کربلا چقدر است؟ پاسخ دادند برای ورودی های جدید امسال فقط ده هزارتمن! شاخ درآورده بودم😳 کربلا دریک کشور دیگر چطور میشود باهزینه ده هزارتومانی به انجا رفت! گفتم مطمئنید باهواپیما میبرید یاچی؟ گفتند با اتوبوس پرسیدم همه شهرهای عراق میروید؟ چند نفری ک انجا بودند زدن زیرخنده ، تعجبم کردم پرسیدم چرا خندیدید؟ خب بگویید فقط کربلا می برید؟ یکی ازهمان دختران باارامش اینگونه بمن پاسخ داد: کربلایی که قراراست اگر باما همراه باشی وبیایی داخل کشور خودمان هست نه عراق! ما قرارهست به مقتل هزاران هزار شهید دوران هشت سال دفاع مقدس درجنوب کشورمان برویم به انجا میگویند توی ذوقم خورد!
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد 📝دانستم #کـربلا مکان مقدسی هست وشهیدی دارد که یک دهه اول محرم
📝 باچهره ای عبوس گفتم،خب چرا جماعت را سرکار میگذارید دقیق بنویسید کجا میبرید خب!😒 باغرلند از ان ساختمان بطرف دانشکده حرکت کردم. تمام ان روز به کربلای ایران فکر کردم.اینکه شهدای ان مناطق یعنی میتوانند هم طراز باشهیدکربلا امام حسین«ع» دریک جایگاه باشند وبه محل شهادت انها نیز کربـلا بگویند؟! حسم رفته رفته نسبت به این سفر مثبت تر میشد بفکر راضی کردن خانواده هم نبودم به پدرم گفتم قرارهست بادوستانم به جنوب برویم واخر سالی خوش بگذرانیم . فردا انروز بامدارک موردنیاز در دست به همان ساختمان رفتم وکارت اعزام به مناطق را بعداز ثبت نام گرفتم.باورم نمیشد چه کسی مرااین همه مشتاق به سفری کرده بود نمیدونم ولی باید به این سفر میرفتم....
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد 📝 باچهره ای عبوس گفتم،خب چرا جماعت را سرکار میگذارید دقیق بنوی
📝 درمیان تمسخر همه دوستان وافرادی که تااکنون چهره ای دیگر ازمن میشناختند، پای در اتوبوسی گزاشتم که احساس میکردم تمامی افرادش بامن غریبه اند.. سفر اغاز شد ومن تمام مسیر راباگوشی واهنگ هایم مشغول بودم، بغل دستی ام خیلی سعی میکرد بامن دوستی همسفرانه خود را اغازکند ولی من دوست داشتم تنها باشم وبه راهی که شروع کرده ام فکر کنم. سختی های سفر یکی یکی خودشان میدادند رفته رفته از انتخاب خود پشیمان میشدم اما نمیدانستم چه تقدیری در انتظارم هست. تمام لحظات این سفر را بخاطر دارم اما انقدر برایم مقدس هستند وپراز راز که هنوز که هنوز است دوست ندارم فاش شوند! ✍یعنی نمیخواهید ادامه دهید⁉️ 📝 بگذارید شمارا به شلمچه ببرم.. سفر رو به اتمام بود ومن تحولی عظیم درخود احساس میکردم در تنها نبودم کسانی را می دیدم که هیچ کس نمیدید !باکسانی صحبت میکردم که هیچ کس صدایشان را نمیشنید! همیشه ازشنیدن این حرفها که فلان کس متحول شده است و... خندم میگرفت ولی ازهمان شرهانی وصحبت های راوی منطقه «حاج حسین یکتا» من دیگر همانی نبودم که بودم! همانجا که حاج حسین گفت روی خاک هایی نشسته اید که خون وپوست ولباس وهمه چیز شهدا قاطی ان هستند ، ترسیدم دل من همان روزی که اسم راشنیدم لرزید، اماده شده بود وشهانی نقطه اغازی شد بر مسیری که اکنون میخواهم تا زنده ام ادامه دهم.
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد 📝 درمیان تمسخر همه دوستان وافرادی که تااکنون چهره ای دیگر ازمن
در شرهانی نمیدانستم چرا ولی تمامی لحظات بودن دران منطقه را اشک ریختم😔 ولبخند زدم. تولدی که در ۱۸سالگی برایم رقم خورد! سجده پایانی زیارت عاشورا برخاک شلمچه لحظات پایانی شلمچه بود..خوب یادم هست دم غروب بود زیارت عاشوراراکه در طول مسیر یاد گرفته بودم خواندم، وقت نماز شده بود سجده اخر زیارت ماند.. خیلی دلم میخواست بجای نهر سر بر خاک شلمچه سجده کنم اما هوا هنوز کاملا تاریک نشده بود ومن جلوی جمعیت خجالت میکشیدم این کار را انجام دهم. نماز را خواندیم مسؤول ماشین بچهارا برای رفتن جمع کرد هوادیگر کاملا تاریک شده بود در مسیر برگشت فانوس ها روشن بود ودرتلوزیونی که برسر راه نصب کرده بودند حرم امام حسین را نشان میداد وحاج سعید حدادیان نوحه میخواند.. جشمانم بارانی شده بودند هنوز غصه سجده نکرده زیارت عاشورا بدلم بود اما دیگر مجالی نبود وباید برمیگشتیم. من و دوسه نفر از بچها جلوحرکت میکردیم تا اینکه یکی ازبچها را دیدم که کیسه پلاستیک به دست داشت به طرف یادمان برمیگشت!
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#مصاحبه_بادختری_که_توسط_شهدامتحول_شد در شرهانی نمیدانستم چرا ولی تمامی لحظات بودن دران منطقه را اشک
گفتم کجا؟ گفت می خواهم از خاک شلمچه برای عزیزانم سوغات ببرم، گفتم اجازه میدهی من هم همراهت بیایم، گفت اشکالی ندارد. من از بچه ها جدا شدم، آن ها به طرف ماشین رفتند و من با او دوباره مسیر آمده را برگشتم. نمی دانم چه اتفاقی افتاد... اما می دانم من عنایت شهدا را آنجا دیدم که دلشکستگی را در حقیقت اشک های متبرکم فهمیدند و مرا دوباره طلبیدند. او که مشغول جمع کردن خاک در کیسه پلاستیک شد، من در زیر همان تلویزیون که تصویر حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام را نشان می داد و حاج سعید نوحه می خواند... کفش هایم را درآوردم و به سجده افتادم: « اللهم لک الحمد و حمد الشاکرین...»، هق هق گریه امانم نمی داد، گریه کردم و خاک را دیدم که غرق در اشک های من شد و آنگاه بود که من کربلایی شدم😭😭😭😭 من آنجا از حسین دوباره آغاز شدم، آنجا عطر سیب را از نفس های زخمی خاک گرفتم، من به آرزویم در غربت غروب شلمچه رسیدم و شهدا مرا شرمنده مهربانی شان کردند💔😭 ✍گریه امانش نمی دهد ولی دوست دارم باز هم برایم بگوید💔 در مورد این روزهاتون بگویید⁉️ 📝من امروز که نه، از همان روز، شدم! یک عاشق سینه چاک... از همان سالی که برای اولین بار به جنوب رفتم، 3 سال می گذرد ولی سالی نشده است که من به دیدار معشوقان خود نروم... هر سال که شروع می شود منتظر پایان سال می مانم تا باز هم با شوق خود را به شلمچه، به شرهانی، به طلاییه، به هویزه، به... برسانم و آرام شوم😊❤️💔 ✍دیگر نمی توانم از زیر زبانش حرف بکشم بیرون، حال عجیبی به وی دست داده است و من تنها مزاحم آن حال و هوایش هستم، از او تشکر می کنم که گوشه ای از رازهای خود با معشوقانش را به من گفته است و بعد از خداحافظی از او جدا می شوم. تمام طول مسیر بازگشت را به این فکر میکنم که این شهدا چه کسانی هستند که انقدر می توانند بر روی دختری که تمام آمال و آرزوهایش را در مسیرهایی جز مسیر خوبی ها و ارزش ها دنبال می کرد، این چنین بی قرار خودشان می کنند. هندزفری در گوشم است... این آهنگ را "بی نام" مصاحبه شونده ام برایم فرستاده است: کجایید ای شهیدان خدایی، بلاجویان دشت نینوایی... کجایید ای سبکبالان عاشق، پرنده تر ز مرغان هوایی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📲عکس شهیدی که بطور اتفاقی داخل گروه شهدایی که سال گزشته داشتم گزاشته بودم... الحق که شهدا خودشون کننده هستند🥀🕊 @yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#شهیدسیدحمیدمیرافضلی 📲عکس شهیدی که بطور اتفاقی داخل گروه شهدایی که سال گزشته داشتم گزاشته بودم...
سلام ☀️ یه روز به طور اتفاقی عکس یه شهید رو گزاشتم توگروه شهدا روز بعد یکی از اعضای گروه اومد وچیز عجیب وجالبی گفت.... ✍سلام من دایی خودم شهید هستن وباخیلی ازشهدا دعامیکنم ازشون کمک میخوام روز پنجشنبه وجمعه که عیدفطر بود همش دلم میخواست یعنی یه حسی داشتم که میگفتم دنبال یه شهید بگردم که اسمش باشه اگه پیداش کنم حاجتمو ازش بخوام👌.. شروع کردم تو اینترنت گشتن شهیدکاوه شهید اهنگر و... ولی دلم اروم نگرفت💔 من فقط تو صلوات هاوختم قران گروهتون شرکت میکردم خلاصه اونروز هرچی گشتم شهیدی که میخواستم پیدا نکردم باناامیدی وبغض گفتم شهید شما هرکی باشه براش صلوات بگم وازش بخوام شهید محمدرضا رو بهم معرفی کنه😔💔.. خواستم حتما تو اسمش باشه تااینکه عکسی رو تو گروه دیدم دلم ارومتر شد،😊 ولی چشمام پراشک شد😭 اخه دیدم اسم شهیدی ک گزاشتید هست متن رو که خوندم دیدم اسم دیگرشون غلام (حمید)هست😭😭😭😭 اینجا براچندمین بار یه شهید خودشون رو بهم نشون داد😍🥀💔 ومنتظر یه جواب خیلی ساده از استادم بودم که هنوز صلوات تموم نشده بود جوابم رو گرفتم🥀🕊.. شهدا خیلی مهربونن ✌️🏻🌸 التماس دعا.... @yadeShohadaa