هو_العشق
تو مرا جان و جهانی
قسمت_ بیست و سوم
من.. یه دختر.. 17 ساله.. مغرور.. شایدم خودخواه😶.. برای اولین بار شکستم.. 🤨
اینبار خیلی آرومم.. اما از درونم همش صدای شکستن میاد.. صدای خورد شدن😔
روی دلایلش خیلی اصرار داشت.. 🙁و حرف اصلیش این بود که قلب جای حسین ع است و بس! 😲😔
پس من چی؟!
من...
حوا..
به همین راحتی ازم گذشت؟! 🙄
نه.. نمیشه.. من دوسش دارم.. اونم عاشقمه
خودش گفت..
خودش گفت که عاشقمه
خودش گفت که من زندگیشم
خودش گفت که من همه ی وجودشم
😔😔😥😥😭
این اشکا.. دیگه کم کم دارم باهاشون زندگی میکنم.. یعنی اگه یه روز سرازیر نشن.. انگار اتفاق عجیبی افتاده 😲😔
ندای درونی : ( دیوونه شدیاااا😏داره خودش صادقانه بهت میگه زندگی کنار من فقط عذابه.. بعد تو.. 😲تو خیلی محکم میگی من تا آخرش هستم 😶😲! کم داری واقعا؟!)
آره..
کم آوردم
من
این منِ مغرور
در مقابل عشق سر تعظیم فرود آورد
این داستان ادامه دارد...
نویسنده :#زهرا_ خلفی
Khalafi_313
ارتباط با نویسنده👆🏻
🔴نکته: این داستان حاصل تفکرات نویسنده میباشد.و هرگونه شباهت با اشخاص کاملا اتفاقی است.
◾🔴هرگونه نشر و کپی بدون ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی و الهی دارد.