eitaa logo
یادگاران
8.3هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
304 فایل
بسم‌اللّٰھ - رهبر معظم انقلاب 🌱↯ ﴿ماهرجاانقلابی‌عمل‌کردیم‌پیش‌رفتیم وهرجاازانقلابیگری‌وحرکت‌جہادی‌غفلت‌ کردیم‌عقب‌ماندیم‌وناکام‌شدیم﴾ ۱۳۹۵/۳/۱۴🖇 مجموعه فرهنگی یادگاران امام ره (فرزندان شاهد) راه‌ارتباطی‌با‌ما : @yadegarani
مشاهده در ایتا
دانلود
یادگاران
#معرفی_کتاب 📚 کتاب: #متاستاز_اسرائیل📓 ✍🏻نویسنده: #کورش_علیانی نشر: #جام_جم به راستی سرطان اسرائیل چ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 کتاب: 📕 ✍🏻نویسنده: نشر: درگیری‌های روحی و ذهنی روابط با انسان هایی با ارزش ها و فرهنگ‌هایی متفاوت و چالش‌هایی که در یک کشور اروپایی می تواند دختری مسلمان را درگیر خود کند. اما ناگاه قدرت شکوه زن مسلمان در لابه‌لای فرهنگ‌های متفاوت نمایان می‌شود و نامش می‌شود سفیر... 📖 ابروهاش رو بالا انداخت و خندید و همون‌طور که به سمت در ورودی سالن می‌رفت گفت: «نه ... نه ... من یه مدیرم. شأن من نیست! اینا برای من نیست؛ برای مردمه.» توجه فرمودید؟ مدیر بخش طراحی مد خودش بسیار سنگین لباس می‌پوشه و از مد تیم خودش پیروی نمی‌کنه، چون در شأن ایشون نیست! چون اون مُدلا برای مردم طراحی می‌شه، نه ایشون. جل الخالق! 🧠 https://eitaa.com/joinchat/666107909Ce9cfc9736e
یادگاران
#معرفی_کتاب 📚 کتاب: #خاطرات_سفیر📕 ✍🏻نویسنده: #نیلوفر_شادمهری نشر: #سوره_مهر درگیری‌های روحی و ذهنی
📚 کتاب: 📗 ✍🏻نویسنده: نشر: دلدادگی و عاشقی گاهی از زمین به آسمان رسیدن است پروازی که از زمین شروع میشود و تا عمق آسمان ادامه پیدا می‌کند. گلستان یازدهم خاطرات همسر شهید علی چیت سازیان.... 📖 جمله‌ای از علی آقا زیر عکس بود که با خط قرمز نوشته بود: «کسی می‌تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفسش گیر نکرده باشد.» 🧠 https://eitaa.com/joinchat/666107909Ce9cfc9736e
📚 کتاب: ✍🏻نویسنده: انتشارات: "آنک‌آن‌یتیم‌نظرکرده"مکتوب شده‌ی محمد رضا سرشار،هنرمندی که همه ذوقش را یکجا در این کتاب خالی کرده و از لحظه به لحظه نگین خاتم سخن گفته؛از ابتدا تا وفات پیامبر اکرم را با قلمی مفهوم و دلنشین بیان کرده✨🌿 📖 شب، دراز شبی بود آن شب ؛هر لحظه، ساعتی !خورشید انگار در چاه خاور غرق گشته ،و در آنجا مانده بود و سر بر دمیدن نداشت. گاه تب می آمد و چونان کوره ای سرخ، تن رنجور آمنه را می گداخت؛ و عرق، همچون جویهایی باریک از آب، از روزنه های تن او به در می جست. در این حال ،نفسش به شماره می افتاد؛ چندان که می پنداشت هوایی برای تنفس نیست. آنگاه روانداز را به یک سو می افکند و میکوشید تا از جای برخیزد و خویشتن را به بیرون رساند. لیک، دستان و پاهایش آن توان را نداشتند که در این خواسته، بدو یاری رسانند. پس، تا کودکش و برکه بیدار نشوند. ناتوان از هر کار، افتاده بر بستر، لب به دندان می گزید و بی صدا می گریست... 🌱 『 eitaa.com/yadegaranir