eitaa logo
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
5هزار ویدیو
84 فایل
🦋اینجا همه،بچهایِ امام‌زمان ودوستان شهدا محسوب میشن😍 📌اهداف کانال: ✨سهمی درظهورامام زمان عج ✨زنده نگه‌داشتن یادشهـدا 💚فروشگاه‌مون: @ForoshgahMeshkat کانال تبلیغ وتبادل ندارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
💠توسل به حضرت رقیه یکی از علمای روحانی به نام آقای افشار که مردی متدین بود و به صداقتش ایمان داشتم، حدود چهل سال پیش برایم چنین نقل کرد: 🔹 در جوانی که روضه می خواندم، جراحتی عمیق در زانویم پیدا شد و بر اثر آن در بیمارستان بستری شدم. 👈 پس از گذشت دو ماه پزشکان چاره ای جز قطع پای من ندیدند. 😔 وقتی از این موضوع باخبر شدم، مضطرب گشتم و تصمیم گرفتم به مولایم امام حسین علیه السلام توسل پیدا کنم. ⛼ برای فراهم آمدن توجه بیشتر، منتظر ماندم که تاریکی شب برسد. شب هنگام با خود گفتم:دختر پیش پدر عزیز است خوب است از نازدانه امامم بخواهم که از پدر، شفای مرا بخواهد. 👇سپس این اشعار صامت بروجردی را خواندم و گریه کردم: بود در شهر شام از حسین دختری آسیه فطرتی ، فاطمه منظری همینطور با گریه، شعرها را ادامه دادم. 😭 سپس در حال خواب و بیداری، دیدم مولایم به طرف تخت من می آید و این دختر انگشت پدر را گرفته، او را به سوی من می کشد. حضرت کنار تخت من آمدند و فرمودند: افشار، من این اشعار صامت را دوست دارم برایم بخوان. 🔹خواستم بخوانم که فرمودند: بایست. عرض کردم: آقاجان، قریب دو ماه است که نمیتوانم بایستم. فرمودند: اگر ارباب به نوکرش می گوید بایست، میتواند او را شفا دهد برخیز. من ایستادم و اشعار را خواندم. در حین خواندن، ناگهان به خود آمدم و دیدم که ایستاده ام و چند نفر از پزشکان و پرستاران و بیماران، اطرافم گریه می کنند. صبح دکترها مرا معاینه کردند و گریه کنان، با تعجب گفتند: پایت هیچ مشکلی ندارد و می توانی از بیمارستان مرخص شوی. بیماران دیگر اتاق ها از این موضوع باخبر شدند و با عصا و ویلچر به اتاق من آمدند و گفتند: باید این اشعار را دوباره بخوانی تا ما هم گریه کنیم. من اشعار را خواندم و آنان گریه کردند. سپس از همه خداحافظی کردم و مرخص شدم. پس از یک هفته به بیمارستان رفتم تا به دو هم اتاقی خود سر بزنم، اما از آن دو خبری نبود. پس از پرس و جو، مسئولان بیمارستان گفتند: آن روز همه بیماران شفا گرفتند و مرخص شدند![1] @yadeShohada313
💠توسل به حضرت رقیه یکی از علمای روحانی به نام آقای افشار که مردی متدین بود و به صداقتش ایمان داشتم، حدود چهل سال پیش برایم چنین نقل کرد: 🔹 در جوانی که روضه می خواندم، جراحتی عمیق در زانویم پیدا شد و بر اثر آن در بیمارستان بستری شدم. 👈 پس از گذشت دو ماه پزشکان چاره ای جز قطع پای من ندیدند. 😔 وقتی از این موضوع باخبر شدم، مضطرب گشتم و تصمیم گرفتم به مولایم امام حسین علیه السلام توسل پیدا کنم. ⛼ برای فراهم آمدن توجه بیشتر، منتظر ماندم که تاریکی شب برسد. شب هنگام با خود گفتم:دختر پیش پدر عزیز است خوب است از نازدانه امامم بخواهم که از پدر، شفای مرا بخواهد. 👇سپس این اشعار صامت بروجردی را خواندم و گریه کردم: بود در شهر شام از حسین دختری آسیه فطرتی ، فاطمه منظری همینطور با گریه، شعرها را ادامه دادم. 😭 سپس در حال خواب و بیداری، دیدم مولایم به طرف تخت من می آید و این دختر انگشت پدر را گرفته، او را به سوی من می کشد. حضرت کنار تخت من آمدند و فرمودند: افشار، من این اشعار صامت را دوست دارم برایم بخوان. 🔹خواستم بخوانم که فرمودند: بایست. عرض کردم: آقاجان، قریب دو ماه است که نمیتوانم بایستم. فرمودند: اگر ارباب به نوکرش می گوید بایست، میتواند او را شفا دهد برخیز. من ایستادم و اشعار را خواندم. در حین خواندن، ناگهان به خود آمدم و دیدم که ایستاده ام و چند نفر از پزشکان و پرستاران و بیماران، اطرافم گریه می کنند. صبح دکترها مرا معاینه کردند و گریه کنان، با تعجب گفتند: پایت هیچ مشکلی ندارد و می توانی از بیمارستان مرخص شوی. بیماران دیگر اتاق ها از این موضوع باخبر شدند و با عصا و ویلچر به اتاق من آمدند و گفتند: باید این اشعار را دوباره بخوانی تا ما هم گریه کنیم. من اشعار را خواندم و آنان گریه کردند. سپس از همه خداحافظی کردم و مرخص شدم. پس از یک هفته به بیمارستان رفتم تا به دو هم اتاقی خود سر بزنم، اما از آن دو خبری نبود. پس از پرس و جو، مسئولان بیمارستان گفتند: آن روز همه بیماران شفا گرفتند و مرخص شدند![1] @yadeShohada313