eitaa logo
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
82 فایل
🦋اینجا همه،بچهایِ امام‌زمان ودوستان شهدا محسوب میشن😍 📌اهداف کانال: ✨سهمی درظهورامام زمان عج ✨زنده نگه‌داشتن یادشهـدا 💚فروشگاه‌مون: @ForoshgahMeshkat کانال تبلیغ وتبادل ندارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃یادش بخیر یه زمانی توو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که : تو اجازه بگیر برو بیرون منم ۲دقیقه دیگه میام! بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو….. من که حلالشون نمی کنم!!!!!😂😂* 🍃وقتی کسی ناراحتت می کنه 42 ماهیچه استفاده میشه تا اخم کنی! اما فقط 4 تا ماهیچه لازمه تا دستتو دراز کنی و بزنی تو دهنش! دیگه هر جور خودتون راحتین؛ وظیفه من اطلاع رسانی بود...😐😂😂 الهی دلتون شاد و لبتون خندون باشه❤️ @yadeShohada313
شوهره شب اومد خونه، یه بسته کادو داد به خانم. خانم پرسید چیه؟ هنوز که روز زن نیست! شوهرش گفت که این مقدمه کادوی روز زنه! بازش کن تا بهت بگم. خانمه وقتی باز کرد، دید دو کیلو نمکه. شوهرش گفت اگه فردا ظهر با این دو کیلو نمک یه ناهار درست کنی که شور نباشه، یه هدیه خیلی خوب برات می‌خرم. امشب هم فرصت داری فکر کنی. فردا ظهر که شوهره اومد خونه، از تعجب شاخ درآورد. خانمه نمکها رو ریخته بود توی آب و داخل آب نمک هم تخم‌مرغ آب‌پز درست کرده بود؛ نه‌تنها شور نبود، بلکه باید بهش نمک هم بزنی😂😂😂😂 بله جانم، اینه سیاست خانما... به افتخار خانما بزن اون دست قشنگه رو... 😂😂😂 آقایون خیال نکنن زرنگ هستن😅 ...💚 💚....
😅 💥انصافا خارجيا چطور ميخوان زبون مارو ياد بگيرن ها= بله ها=چى ها=تعجب ها=چى ميگى ها=تأييد حرف ها=برو خودتى ها=خوشمون اومد ها ها ها= خوشحالى ها= چيه نيگا ميکنى ؟؟ من موندم چجوری خودمون یاد گرفتیم خدا میداند😂 💥تو خونه ما یکی مریض میشه اینقدر بهش سوپ میدن بخوره آخرش برا اینکه غذای خوب گیرش بیاد خالی می بنده میگه خوب شدم😂 💥به حیف‌نون میگن: اگه انگلیسی بخوای به کسی بگی بیا اینجا چی میگی؟ جفر میگه: کام هیر میگن آفرین چه خوب بلدی میگن اگه بخوای بگی برو اونجا چی میگی؟ میگه: اول خودم میرم اونجا بعد میگم کام هیر😂 💥روش صحیح کمک گرفتن از مردها در امر خانه تکانی: عزیزم این مبل و باید عوض کنیم لکه هاش پاک نمیشه. خیلی کثیفه! کی میگه لکه هاش پاک نمیشه! برو یه دستمال و شامپو بیار خودم تمیزش میکنم😂 💥راننده تاکسی میگفت از بس وضع اقتصاد خرابه که مسافرا خودشونو به تشنج میزنن کرایه ندن، گفتم خداروشکر که ما تشنج بلد نیستیم. یهو رفیقم با آرنج زد به پهلوم گفت مگه نمیبینی ما مٌردیم؟ چرا حرف میزنی😂 💥ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﯾﯽ "ﺍﻟﮕﻮ " ﺷﺪﻡ ﮐﻼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺑﺎ ﺧﺎﮎ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻫﻤﻮﻥ "ﺩﺭﺱ ﻋﺒﺮﺕ " باقی ﺑﻤﻮﻧﻢ!😁 ....💫 💫......
🔻 ۹ ⇦این داستــان 🔻 >>>>>>>>>•⇩•<<<<<<<<< 🔳 اون روز ... یه ایستگاه قبل از مدرسه ... اتوبوس خراب شد🚌 ... چی شده بود؛ نمی دونم و درست یادم نمیاد ... همه پیاده شدن ... چاره ای جز پیاده رفتن نبود ...😢 توی برف ها ❄️می دویدم و خدا خدا می کردم که به موقع برسم مدرسه ... و در رو نبسته باشن ... دو بار هم توی راه خوردم زمین ... جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم ... و حسابی زانوم پوست کن شد ...😭 یه کوچه به مدرسه ... یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم ... هم کلاسیم بود ... و من اصلا نمی دونستم پدرش رفتگره🤔 همیشه شغل پدرش رو مخفی می کرد 👍 نشسته بود روی چرخ دستی پدرش ... و توی اون هوا، پدرش داشت هلش می داد ... تا یه جایی که رسید؛ سریع پیاده شد 💐... خداحافظی کرد و رفت ... و پدرش از همون فاصله برگشت...☺️🌷 کلاه نقابدار داشتم ... اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش معلوم بود👌 ... خیلی بین بچه ها مرسوم شده بود ... اما ایستادم ... تا پدرش رفت ... معلوم بود دلش نمی خواد کسی شغل پدرش رو بفهمه ... می ترسیدم متوجه من بشه ... و نگران که کی ... اون رو با پدرش دیده ... تمام مدت کلاس ... حواسم اصلا به درس نبود😢 ... مدام از خودم می پرسیدم ... چرا از شغل پدرش خجالت می کشه🤔؟... پدرش که کار بدی نمی کنه ... و هزاران سوال دیگه ... مدام توی سرم می چرخید ... ... انگار تازه حواسم جمع شده بود ... عین کوری که تازه بینا شده ... تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن ... بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن... و با همون کفش های همیشگی 👟👞... توی اون برف و بارون می اومدن مدرسه ... بچه ها توی حیاط ... با همون وضع با هم بازی می کردن😳 ... و من غرق در فکر ... از خودم خجالت می کشیدم ... چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ ... چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟.😁.. اون روز موقع برگشتن ... کلاهم رو گذاشتم توی کیفم ... هر چند مثل صبح، سوز نمی اومد ... اما می خواستم حس اونها رو درک کنم ...👌 وقتی رسیدم خونه ... مادرم تا چشمش بهم افتاد ... با نگرانی اومد سمتم .😳.. دستش رو گذاشت روی گوش هام ... - کلاهت🎩 کو مهران؟ ... مثل لبو شدی ...☹️ اون روز چشم هام ... سرخ و خیس بود ... اما نه از سوز سرما ... اون روز .. برای اولین بار ... از عمق وجودم ... به خاطر تمام مشکلات اون ایام ... ...😊 خدا رو شکر کردم ... قبل از این که دیر بشه ... چشم های من رو باز کرده بود ... چشم هایی که خودشون باز نشده بودن ...🌹 و اگر هر روز ... عین همیشه ... پدرم من رو به مدرسه می برد ... هیچ کس نمی دونست ... کی باز می شدن؟ ... شاید هرگز ...☺️. ...🍁