تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#شهیدمحمدرضادهقان🌹 #معجزات_شهدا✨ @yadeShohada313
✅شهیدی که بعد از شهادت شخصی را که منکر اهل بیت بود را برای نماز شب از خواب بیدار کرد و..👇👇
#شهید_محمد_رضا_دهقان
مادرشهید:
یک مورد اتفاق افتاد که برای خودم نیز #عجیب بود و برای دیدنش نیز به شیراز رفتم. آن جوان را در یک یادواره ای که برای محمدرضا در شیراز گرفته بودند,دیدم. با اینکه دو ماه از اتفاقی که برایش افتاده بود, وقتی من را دید فقط گریه میکرد💔😞 او تعریف میکرد: که فردی 32 ساله هستم که تا پانزده سالگی بچهای پاک و طاهر بودم و قرآنخوان و نماز خوان و اهل مسجد بودم🙂 به سبب آشنایی با دوستان #ناباب از راه بهدر شدم و 17 سال خدا و ائمه را #منکر شدم و هیچ چیز را قبول نداشتم و هر گناهی که بگویید از من سر زده است😔
اسم من #مصطفی بود بعد از آنکه آن اتفاق برایم افتاد یک اسم عجیب و غریب برای خود گذاشتم و بعد از آن اتفاق حتی پدر و مادرم من را عاق کرده بودند و از خانه خود بیرون کرده بودند😞😞😞 یک شب نزدیک اذان صبح دیدم یک جوانی مرا صدا میزند 😳«حاج مصطفی پاشو وقت نماز است» من بلند شدم و نشستم و خیلی متعجب شدم و دوباره خوابیدم,😐دوباره آن پسر به خوابم آمد و گفت «حاج مصطفی پاشو یک ربع به اذان مانده, پاشو نماز بخوان»😊✋🏼 این را که گفت بلند شدم و چهرهاش به دلم نشست🙂❤️
10 روز در اینترنت دنبال این شخص بودم که بعد پیدایش کردم و با او آشنا شدم😍💔 آن جوان میگفت: محمدرضا آنقدر بر روی من اثر گذاشته که با همه آن دوستانم قطع رابطه کردم و از همه گناهانم توبه کردم و به خاطر توبهام و مالهای حرامی که کسب کرده بودم, تمام زندگیام را فروختم تا مالهای حرام از زندگیام بیرون برود و حقوق ضایع شده را به صاحبانش بازگردانم و حتی برای جلب یک رضایت 4،5 بار به مازندران رفتم تا حق ضایع شده را بازگردانم.🙂✨
____________
+ان شاءالله از این نگاه ها شهدا به ماهم بندازند😊
@yadeShohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠راهکار #عجیب نجات از فقر و گشایش رزق و روزی👆
✨استاد آیت الله #وفسی
@yadeShohada313
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#رمان_پسرک_فلافل_فروش🌸🍃 #قسمت_بیستم 💕 #احتیاط💕 سال اول طلبگي هادي بود. يك روز به او گفتم: مي دا
#رمان_پسرک_فلافل_فروش🌸🍃
#قسمت_بیستویکم
💕 #یا_حسین(ع) 💕
مي گويند اگر مي خواهي #شيعه ي واقعي آقا ابا عبدالله (علیه السلام) را بشناسي #سه بار در مقابل او نام مقدس #حسين (علیه السلام) را بر زبان جاري كنيد. خواهيد ديد كه محب و شيعه ي واقعي حالتش تغيير كرده و اشك در چشمانش حلقه مي زند😭
شدت علاقه و محبت هادي به امام حسين (علیه السلام) وصف ناشدني بود. او از زماني كه خود را شناخت در راه سيد و سالار شهيدان قدم بر مي داشت.
هادي از بچگي در هيئت ها کمک مي کرد. او در کنار ذکرهايي که هميشه بر لب داشت، نام #ياحسين (علیه السلام) را #تکرار ميکرد.
واقعاً نمي شود ميزان محبت او را توصيف كرد. اين سال هاي آخر وقتي در برنامه هاي هيئت شركت مي كرد، حال و هواي همه تغيير مي كرد.
يادم هست چند نفر از كوچك ترهاي هيئت مي پرسيدند: چرا وقتي آقا هادي در جلسات هيئت شركت مي كند، حال و هواي مجلس ما تغيير مي كند؟
ما هم مي گفتيم به خاطر اينكه او تازه از كربلا و نجف برگشته.
اما واقعيت چيز ديگري بود😔 محبت آقا ابا عبدالله (علیه السلام) با گوشت و پوست و خون او آميخته شده بود☝️او تا حدودي امام حسين (علیه السلام) را #شناخته بود. براي همين وقتي نام مبارك آقا را در مقابل او مي بردند اختيار از كف مي داد💔
وقتي صبح ها براي نماز به مسجد مي آمد. بعد از نماز صبح در گوشه اي از مسجد به سجده مي رفت و در سجده كل #زيارت_عاشورا را قرائت مي كرد.
هادي هر جا مي رفت براي هيئت امام حسين (علیه السلام) هزينه مي كرد. درباره ي
هيئت رهروان شهدا كه نوجوانان مسجد بودند نيز هميشه جزء بانيان هزينه هاي هيئت بود.
زماني که هادي ساکن نجف بود، هر شب جمعه به کربلا مي رفت. در مدت حضور در کربلا از دوستانش جدا مي شد و خلوت عجيبي با مولای خود داشت.
خوب به ياد دارم که هادي از ميان همه ي شهداي كربلا به يك شهيد علاقه ي ويژه داشت. بعضي وقت ها خودش را مثل آن شهيد مي دانست و جمله ي آن شهيد را تكرار مي كرد.
هادي مي گفت: من عاشق #جُون، غلام آقا ابا عبدالله (علیه السلام) ، هستم. جون در روز عاشورا به آقا حرف هايي زد كه حرف دل من به مولا است💔
او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه لياقت ندارد كه خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد. من هم همين گونه ام. نه آدم درستي هستم. نه...
در اين آخرين سفر هادي مطلبي را براي من گفت كه خيلي #عجيب بود! هادي مي گفت: يك بار در نجف تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر بخورم يا اصلاً نخورم تا ببينم مولاي ما امام حسين (علیه السلام) در روز عاشورا چه حالی داشت.
اين كار را شروع كردم. روز سوم حال و روز من خيلي خراب شد. وقتي خواستم از خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهي مي رود.
من همه جا را مثل دود مي ديدم. آنقدر حال من بد شد كه نمي توانستم روي پاي خودم بايستم. از آن روز بيشتر از قبل مفهوم كربلا و تشنگي و امام حسين (علیه السلام) را مي فهمم😭😭
#ادامــه_دارد.....
✍️نویسنده:
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
✨به نیابت از بی بی دوعالم حضرت زهرا سلام الله علیها برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#رمان_پسرک_فلافل_فروش🌸🍃 #قسمت_چهل_دوم #قدم_های_آخر💔🕊 اين اواخر #كمتر حرف مي زد. زماني كه از ته
#رمان_پسرک_فلافل_فروش🌸🍃
#قسمت_چهل_و_سوم
#فاصله_تاشهادت?💔🕊
✔️راوی: سید روح الله میر صانع
هادي سه بار براي مبارزه با داعش راهي منطقه ي #سامرا شد. او با نيروهاي حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعه ي اول حدود بيست روز طول كشيد و كسي خبر نداشت.
چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نمي زد. نمي گفت كه كجا رفته، تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه بوده.
بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت، به منزل ما آمد. خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق چي كار مي كني؟!
هادي مي گفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدم هاي از خدا بي خبر بايستيم✋🏼
بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا نخواست!
با تعجب پرسيدم: چطور؟!
هادي گفت: توي سامرا مشغول درگيري بوديم. نيروهاي انتحاري داعش قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدوده ي حرم برسانند.
در يكي از روزهاي درگيري، يكي از نيروهاي داعش خودش را تا نزديك حرم رساند اما يك باره لو رفت!
چند نفر به دنبال او رفتند و اين نيروي انتحاري وارد يك ساختمان شد. ما محاصره اش كرديم. من سريع به دنبال او وارد ساختمان شدم.
آن نيروي داعشي موضع گرفته بود و مرتب شليك مي كرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت ديوار بيرون مي آمد، به درك واصل مي شد. بعد از چند دقيقه گلوله هاي من تمام شد و آرام از ساختمان بيرون آمدم.
يكي از دوستان من وارد ساختمان شد و من بيرون ايستادم.
چند دقيقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون ... خشاب را برداشتم و آماده شدم كه وارد ساختمان شوم. يك باره صداي مهيب انفجار من را به گوشه اي پرت كرد☄
عامل انتحاري داعش كه فهميده بود نيروهاي ما گلوله ندارد از مخفي گاه خودش بيرون آمد و خودش را به نيروهاي ما رساند و بلافاصله خودش را #منفجر كرد ...
چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانيه با شهادت فاصله داشتم. زنده ماندن من خيلي #عجيب بود. ديوارهاي داخل ساختمان خراب شده و خون شهداي ما به در و ديوار پاشيده بود. پيكرهاي پاره پاره ي شهدا همه جا ريخته بود😔
#ادامــه_دارد.....
✍نویسنده:
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی🌷
🦋به نیابت ازشهیدهادی ذوالفقاری صلواتی هدیه کنیم محضر اقاامیرالمومنین«علیه السلام»