📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۳۵
یک، دو، سه... بیست!
خیز رفتم جلوی مادر؛ دستهایم را مشت کردم و روی فرش، بیست تا شنا رفتم. میگفت بدنت ضعیف است، جان نداری که بجنگی! میخواستم ابزار عذر را از دستش بگیرم. مدتهاست که دارم روی آمادگی جسمانیام کار میکنم؛ این هم نشانهاش! لبخندی زد. بیست تا شنا فاصله بود بین من و رضایت مادرم! با هم حرف زدیم. گفتم یک روز، اماممان، ناصر خواست، عباس رفت به میدان؛ حالا که خواهرِ اماممان ناصر میخواهد، عباسِ تو نرود به میدان؟ بین یاریطلبی این خواهر و برادر که فرق نمیگذاریم، میگذاریم؟
هرطور بود، لبخند را نشاندم روی صورت مادر... بیرون که رفتم برایش شاخه گلی خریدم. به خانه آمدم و روبرویش ایستادم. سعی میکردم که دلواپسیِ مادرانه را در چهرهاش نبینم. احترام نظامی گذاشتم:«تقدیم با عشق...»...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔 #راستی_دردهایم_کو
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۳۶
این روزها زمان، برایم بیشتر از قبل اهمیت دارد. شبها را دیرتر به پایان میبرم و روزها را زودتر شروع میکنم. روحم تشنهتر است برای بیداری. گهگاه که به خانه یار میروم، او هم متوجه این حالم میشود. قبل از اذان بیدار میشوم و میایستم به نماز. نماز به روحم استقامت میدهد و من برای سفر، بیشتر از قبل به آن احتیاج دارم. تلفیق تاریکی شب و خلوت، ترکیب شگفتی است. تاریکخانهی شب، مجالی است برای ظهور تصویرهای زیبا، روی کاغذ ویژهی روح! تاریکی، مترادف ظلمت نیست؛ چه بسا گاهی تاریکی ظلمتسوز است. سر در گریبانِ خلوت میکنم و غرق میشوم در فکرهایم. فاطمه را بیدار نمیکنم. مادرش که میپرسد میگویم او خودش ساعت را کوک کرده و بیدار میشود! من ساعتم را به وقت دیگری کوک کردهام! سر در گریبان خلوت میکنم... «خدایا! چه کسی بهتر از تو میشنود؟ چه کسی بهتر از تو میبیند؟ خدایا اگر تو ما انسانها را نمیشنیدی و نمیدیدی چه بیچاره بودیم... اگر تو ما را نمیخواستی، کدام خواستنی به درد ما میخورد؟ ای مهربان! ای عطوف! ای زیبای من! دلم به غربتت میسوزد و تو چه تنهایی... ای بهتر از هر بهترین! خدایا! کاش دلم مأوای آرامش بود؛ و آرامش تو هدیهای ارزنده است...»...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔 #راستی_دردهایم_کو
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۳۷
باید بدانم به استقبال نبرد با چه کسانی میرویم. این دشمن، حتی نامش هم برای خیلیها رعبآور است. چرا؟ چون ابزار رسانه را خوب شناختهاند. هرروز فیلم جدیدی از جنایتهایشان را با چاشنی وحشت روانه بازار رسانه میکنند. این، به آنها کمک میکند که پیش از یورش به یک منطقه، با رعب و وحشت، طرف مقابلشان را ضعیف کنند. تا وقتی گیرم میآید، شروع میکنم به تماشای این فیلمها. بررسی رفتار داعش در این فیلمها برایم آموزنده است.
دوستانم هم که گاهی به دفتر میآیند، این فیلمها را نشانشان میدهم. یکی از بچهها میگفت عباس! این فیلمها را که میبینیم، ترسمان از دشمن زیاد میشود. حرفش را رد نکردم. چه کسی است که از تماشای صحنه سر بریدن آدمها، نهراسد؟ اما در همین فیلمها هم میشود نقاط ضعف و قوت آنها را دید. از طرفی، همین فیلمها میتوانند انگیزهای باشند برای آنها که توانایی کمک دارند.
اگر ندانی به استقبال چه جنایتهایی میروی، شاید خیلی هنر نکرده باشی! باید باشند کسانی که بر این وحشت غلبه کنند. شاید خیلیها قصه جنایتهای سوریه را یک درگیری مذهبی یا حداکثر جنایتی علیه مردم یک کشور بدانند؛ اما واقعیت این است که اینجا، انسان در خطر است و انسانیت! و من نگرانِ انسانم!...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔 #راستی_دردهایم_کو
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۳۸
... نزدیک نیمهشب، حرفها توی دلم جا نمیشوند. مینویسمشان برای دلم...
«دنیا بوی خون گرفته است؛ ظلمت ظلمِ ظالم بر عالم پرده افکنده است. آه ای کودک سوری... آه ای کودکان یمن و عراق و ای مسلمانانِ به خون کشیده شده... قدری تحمل کنید؛ قدری بیشتر دوام بیاورید. دستان من یارای کمک به شما را ندارد، اما دلم به اندازه تمام شما آتش میگیرد. خدایا! زنده نباشم و نبینم این ظلم را، پنج هزار کودک سوری در آلمان ربوده میشوند؛ به همین سادگی...!
در کشوری که رئیسجمهور ما غرق خنده است یا در کشوری دیگر که ادعای حقوق بشرش گوش عالم را کر کرده است، این اخبار دیگر برای ما طبیعی است... انگار ما هم مثل BBC و CNN که این اخبار را در ردیف عادی قرار میدهند، ما هم چند ثانیهای متأثر میشویم و دیگر هیچ!
آی بشر... آی انسان... فأین تذهبون؟ به کجا میرویم؟ حق، زیر چکمه باطل لگدمال میشود و صدای شکسته شدن پهلوی مادرمان هرروز شنیده میشود و صدای هلهله لشکر شمر، گوشمان را از شنیدن صدای هل من ناصر ینصرنی اربابمان کر کرده است. چه ستمی بالاتر از این میتوان کرد؟ مسلمان را سر میبرند، میسوزانند، تکهتکه میکنند در مقابل دوربینهای جهانی و بعد مخابره میکنند. آنقدر که تو میبینی اما چشمانت را عادت میدهند.
خدایا! دلم تنگ است. هم جاهلم، هم غافل. نه در جبهه سخت میجنگم و نه در جبهه نرم. کربلای حسین(علیهالسلام) تماشاچی نمیخواهد... یا حقی یا باطل... راستی من کجا هستم؟ خدایا! یا مرا از زمین بردار یا دست منِ زمینگیر را بگیر... گناه، غرقمان کرده و غفلت، دلمان را سیاه کرده. نشانهاش میخواهی؟ همین بیتفاوتی است. حیوان اگر ببیند میرنجد ولی انسان به جایی میرسد که نمیرنجد...
خدایا کمکم کن. مرا آزاد کن از بند نفسانیت و هوسها... خدایا! بنده تو که باشم، آزادترین مخلوقم...» ...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔 #راستی_دردهایم_کو
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۳۹
یک، دو، سه...
سه هفتهای از قول و قرار رفتنمان میگذرد که خبر میدهند سفر، به تأخیر افتاده است. برای آدم منتظر، ثانیهها هم مهماند. آدمیزاد،گویا تنها موجودی است که میتواند آینده را تصور کند. و من روزهاست که آینده را تصور میکنم. و کاش میشد در آینده بمانم. نمیگویم ناراحت نیستم اما لابد حکمتی است. من مدتهاست که شکایت کردن را جز از خودم، کنار گذاشتهام؛ به جای شکایت تلاش میکنم! نمیدانم حکمت این تأخیر چیست؛ فرصتِ بیشتر برای آمادگی بیشتر، اندیشهی بیشتر، عاشق شدنِ بیشتر...
سر میبرم در خلوتگاه گوشیام و به فاطمه پیام میدهم:«نظرت چیه عید بریم یه جای خوب؟» خودش هم میداند که کجا به هردومان بیشتر خوش میگذرد. چند دقیقهای بیشتر نمیگذرد که داریم نقشه میریزیم که تحویل سال، حرم امام رضا(علیهالسلام) باشیم. فاطمه فیالفور موضوع را با پدرش در میان میگذارد و همین، یعنی فراهم شدن مقدمات سفر! امسال و پارسال، حرم رفتن، زیادی روزیام شده اما این سفر با بقیه سفرها فرق دارد؛ اینبار میخواهیم برویم و از امام تشکر کنیم! به خاطر عشق! و من با امام خیلی کار دارم، میخواهم در محضرش سنگهایم را با خودم وابکنم ...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔 #راستی_دردهایم_کو
https://eitaa.com/yadet_basheh
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۴۰
نیمهشب باز قلم مرا به خلوت میخواند. درد دل میکنم؛ از خودم به خدا شکایت میبرم...
«شکایت دارم از خودم... از همتم شکایت دارم! همتم محکوم است؛ همتم نسبت به آرمانم محکوم است. تلاش و جهدم نسبت به تکلیفم محکوم است. همتم نسبت به ادعایم محکوم است. قلبم مدعی حقش شده است! قلبم عشقی طلب میکند که عقل به او نداده است... آری، عشق قدم اولش عقل است. گاهی در درونم جنگ بالا میگیرد. سخنم زاییدهی جنگ است. عشق طلبکار است؛ عقل طلبکار است؛ من بدهکارم...
اما من چه کسی هستم؟ چگونه میتوانم حسابم را صاف کنم؟ خدایا تو مسیر را نشانم بده! تنهاییام در این گیرودار افزون شده است... کاش میتوانستم قلبم را مملو از عشق کنم. یا عقلم را سرشار از اندیشهی زلال کنم، تا صلحِ درونم، آرامش را به من هدیه بدهد! بارخدایا! راهنمای من باش... حقتعالی! دستم خالی است و دلم بدحالی دارد. کمکم کن...» ...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔 #راستی_دردهایم_کو
https://eitaa.com/yadet_basheh
https://daigo.ir/secret/399734978
دوستان نظرتون بمن بگید ببینم ادامه بدیم یا کانالو حذف کنم لطفا شرکت کنید برام مهمه🌱
کانال رمان درسمت خدا
سلام ودرود این کانال پر از عبرت ها و روابط نامحرم هستش 🌸
https://eitaa.com/havaliiekhoda1400
.
کار هر شبش بود🌚
با اینکه از صبح تا شب
کار و درس و فعالیت میکرد
نیمههای شب بلند میشد نماز شب میخوند؛
یه شب بهش گفتم: یکم استراحت کن!خستهای
برگشت و گفت: تاجر اگر از سرمایهاش خرج کنه
بالاخره ورشکست میشه، باید سود به دست بیاره
تا زندگیش بچرخه. ما هم اگه قرار باشه نماز شب
نخونیم ورشکست میشیم🙂💔..!
شهید مصطفی چمران
.
هدایت شده از آغوش امن خدا(کانال ترک گناه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
چه بِرند هایی در ایـــران
حامیِ اسرائیل هستند!؟
اگر از این محصولات استفاده
کردید حتما دستان خود را بشویید🩸
چرا که آغشته به خون مردم مظلوم
غزه و لبنان است!
https://eitaa.com/havaliiekhoda