اینها امامان من هستند
قبل از ازدواج با امام من خوابهای متبرک می دیدم، خواب هایی می دیدم که فهمیدم این ازدواج مقدر است. آن خوابی که دفعۀ آخری دیدم و کار تمام شد👈 حضرت رسول(ص) امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) را در یک حیاط کوچکی دیدم 👈که همان حیاطی بود که بعدها امام 👈برای عروسی آن را اجاره کردند. همان اتاقها با همان شکل و شمایل که در خواب دیده بودم. حتی پرده هایی که بعداً برایم خریدند همان بود که در خواب دیده بودم. آن طرف حیاط که اتاق مردانه بود 👈پیامبر(ص) و امام حسن(ع) و امیرالمؤمنین(ع) نشسته بودند و در این طرف حیاط که اتاق عروس شد من بودم و پیرزنی با یک چادر که شبیه چادر شب بود و نقطه های ریزی داشت و به آن چادر لکی می گفتند.👈 پیرزن ریزنقشی بود که او را نمی شناختم و با من پشت در اتاق نشسته بود. در اتاق شیشه داشت و من آن طرف را نگاه می کردم. از او پرسیدم: «اینها چه کسانی هستند؟» پیرزن که کنار من نشسته بود گفت:👈 «آن روبرویی که عمامۀ مشکی دارد پیامبر(ص) است. آن مرد هم که مولوی سبز دارد و یک کلاه قرمز که شال بند به آن بسته شده (و آن زمان مرسوم بود در نجف هم خدام به سر می گذاشتند) امیرالمؤمنین(ع) است.» این طرف هم جوانی بود که عمامه مشکی داشت و پیرزن گفت که: «این امام حسن(ع) است.» من گفتم: «ای وای این پیامبر(ص) است و این امیرالمؤمنین(ع) است» و شروع کردم به خوشحالی کردن. پیرزن گفت: «تویی که از اینها بدت می آید!!» من گفتم: «نه، من که از اینها بدم نمی آید؟ من اینها را دوست دارم.» آن وقت گفتم:
«من همۀ اینها را دوست دارم، دارم پیامبر من هستند، امام من هستند. آن امام دوم من است، آن امام اول من است» پیرزن گفت: «تو که از اینها بدت می آید!» اینها را گفتم و از خواب بیدار شدم. ناراحت شدم که چرا زود از خواب بیدار شدم. صبح برای مادربزرگم تعریف کردم که من دیشب چنین خوابی دیدم. مادربزرگم گفت: «مادر! معلوم می شود که این سید حقیقی است و پیامبر و ائمه از تو رنجشی پیدا کرده اند. چاره ای نیست این تقدیر توست.
#خدیجه_ثقفی 👈 همسر امام خمینی
منبع:
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3
پانوشت : بعضی خودعالم بین ها، نشر و باور این مطالب را "عوامانه" تلقی می کنند! و فاقد اعتبار شرعی می دانند!
الله اعلم حیث یجعل رسالته...