بازت ندانم از سر پیمان ما که برد
باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد
چندین وفا که کرد چو من در هوای تو
وان گه ز دست هجر تو چندین جفا که برد
بگریست چشم ابر بر احوال زار من
جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد
گفتم لب تو را که دل من تو بردهای
گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد
سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست
ما را غم تو برد به سودا تو را که برد
توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت
باز اتفاق وصل تو گوییست تا که برد
جز چشم تو که فتنه قتال عالمست
صد شیخ و زاهد از سر راه خدا که برد
سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست
دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد
#سعدی🍁
@yadgah🍂
ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
#سعدی
دیدار 《 یار غائب》
دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان
بر تشنه ای ببارد
ای بوی آشنایی
دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان
پیوند روح دارد
هم عارفان عاشق
دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد
یا عاشقی بزارد
#سعدی
بزارد👈زاری کند
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند
جبار در مناقب او گفته هل اتی
زورآزمای قلعهٔ خیبر که بند او
در یکدگر شکست به بازوی لافتی
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود
تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچهٔ مروت و سلطان معرفت
لشکر کش فتوت و سردار اتقیا
فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی
...
غم نیست زخم خوردهٔ راه خدای را
دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا
مابین آسمان و زمین جای عیش نیست
یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا؟
عمرت برفت و چارهٔ کاری نساختی
اکنون که چاره نیست به بیچارگی بیا
کردار نیک و بد به قیامت قرین تست
آن اختیار کن که توان دیدنش لقا
تا هیچ دانهای نفشانی به جز کرم
تا هیچ توشهای نستانی به جز تقی
گویی کدام سنگدل این پند نشنود
بر کوه خوان که باز به گوش آیدت صدا
نااهل را نصیحت #سعدی چنانکه هست
گفتیم اگر به سرمه تفاوت کند عمی
آوردهاند که در باغی بلبلی بر شاخ درختی آشیانه داشت. اتفاقاً موری ضعیف در زیر آن درخت وطن ساخته و از بهر چند روزه مقام و مسکنی پرداخته. بلبل شب و روز گرد گلستان در پرواز آمده و بربط نغمات دلفریب در ساز آورده، مور به جمع نفحات لیل و نهار مشغول گشته، و هزاردستان در چمن باغ به آواز خویش غره شده. بلبل با گل رمزی می گفت و باد صبا در میان غمزی می کرد. چون این مور ضعیف ناز گل و نیاز بلبل مشاهده می کرد، به زبان حال می گفت از این قیل و قال چه گشاید، کار در وقت دیگر پدید آید.
چون فصل بهار برفت و موسم خزان درآمد خار جای گل بگرفت، و زاغ در مقام بلبل نزول کرد، باد خزان در وزیدن آمد، و برگ از درخت ریزیدن گرفت. رخساره برگ زرد شد، و نفس هوا سرد گشت. از كلۀ ابر دُر میریخت، و از غربیل هوا کافور میبیخت. ناگاه بلبل در باغ آمد، نه رنگ گل دید و نه بوی سنبل شنید. زبانش با هزاردستان لال بماند، نه گل که جمال او بیند و نه سبزه که در کمال او نگرد. از بی برگی طاقت او طاق شد، و از بینوایی از نوا باز ماند. فرو مانده با یادش آمد که آخر نه روزی موری در زیر این درخت خانه داشت و دانه جمع می کرد؟! امروز حاجت به در وی برم و به سبب قرب دار و حق جوار (حق همسایگی)چیزی طلبم.
بلبل گرسنه ده روز پیش مور به دریوزه رفت. گفت ای عزیز سخاوت نشان بختیاری است و سرمایۀ کامکاری، من عمر عزیز به غفلت می گذاشتم، تو زیرکی میکردی و ذخیره میاندوختى، چه شود اگر امروز نصیبی از آن ،کرامت کنی؟!. مور گفت تو شب و روز در قال بودی و من در حال، تو لحظه ای به طراوت گل مشغول بودی و دمی به نظاره بهار مغرور، نمی دانستی که هر بهاری را خزانی و هر راهی را پایانی باشد.
ای عزیزان! قصۀ بلبل بشنوید و صورت حال خود ،بدان جمله حمل کنید و بدانید که هر حیاتی را مماتی از پی است، و هر وصالی را فراقی در عقب،
صاف حیات، بیدُرد نیست، اطلس بقا ،بیبُردِ فنا نه، نه !
اگر قدم در راه طاعت مینهید« ان الابرار لفی نعیم »برخوانید که جزای شماست، و اگر رخت در کوی معصیت میکشید «و ان الفجّار لفی جَحیم »برخوانید که سزای شماست. در بهار دنیا چون بلبل غافل مباشید و در مزرعۀ دنیا به زراعتی اطاعت اجتهاد نمایید که « الدنیا مزرعة الاخرة » تا چون صرصر خزان موت در رسد، چون مور با دانه های عمل صالح به سوراخ گور درآیید.
کارتان فرمودهاند(فرمان داده اند که کاری کنید به کار بیاید)، بیکار مباشید تا در آن روزها که شهباز «اذا وقعت الواقعة »پرواز کند و پر و بال «لیس لوقعتها كاذبة» باز کند، و کوس «القارعه »بجنباند, از نیش آفتاب قیامت مغزها در جوش آید، و از هیبت نفخۀ صور دلها در خروش، معذور باشی و پشت دست تحسّر به دندان تحیر نبری که چنین روزی در پیش داری و جهد کنی که در این ده روزه مهلت زوادهای (زاد و توشه ای)حاصل کنی و ذخیره ای بنهی که روز قیامت روزی باشد که خلایق زمین و ملائکه آسمان متحیر و متفکر باشند و انبیا لرزان و اولیا ترسان و مقربان و حاضران مستعان.
گر به محشر خطاب قهر کند
انبیا را چه جای معذرت است
پرده از روی لطف گو بردار
کاشقیا را امید مغفرت است
اگر امروز از مزرعه دنیا توشه برداری فردا به بهشت باقی فرود آیی.
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
#سعدی
... گدایان بینی اندر روز محشر
به تخت مُلک همچون پادشاهان
چنان نورانی از فرّ عبادت
که گویی افتابانند و ماهان
تو خود ،چون از خجالت سر بر آری
که بر دوشت بوَد بار گناهان
اگر دانی که بد کردی و بد رفت
بیا ، پیش از عقوبت ، عذر خواهان ...
رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزانند
مرا چو با تو که مقصودی آشتی افتاد
رواست ، گر همه عالم به جنگ برخیزند
...
ای دوستان، خدای تعالی، به تقوا می فرماید و نشان دوستی فرمان بردن است. تو که دعوی دوستی خدای عزوجل کنی ، پرهیزگاری کن ،چنان که فرموده است. نکنی، دعوی بی بینه (و برهان) آورده باشی ، ترسم که ثابت نشود .
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می روی به ترکستان است
مخالفت ، صفت دشمنان است ، از دوستان نپسندند «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم : از کسانی نباشید که (خدای عزوجل را از یاد بردند) و فرمان خدای تعالی فراموش کردند و لاجرم ، درِ معرفت باری (تعالی) ، بر ایشان بسته شد...
فرمود «و فی انفسکم افلا تبصرون»
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم
خود، سراپرده ی قدرش ز مکان بیرون بود
آن که ما در طلبش کون و مکان گردیدیم
صورت یوسف، نادیده ،صفت می کردند
با میان آمد و بی عقل و زبان گردیدیم
همچو بلبل همه شب نعره زنان، تا خورشید
روی بنمود ، چو خفاش ، نهان گردیدیم
با اول سخن آییم تا مقصود فوت نشود ، ... کافر از ترک عبادت غم نخورد و از معصیت باک ندارد ، اصل، اعتقاد است ، چون (کسی)اصل ندارد ، فرع به چه کار(ش) آید ؟!
در ادای عبادت، تقصیر و تهاون(سستی ) روا مدار تا به صفتی از صفت بیگانگان (با خدای عز اسمه) موسوم نشوی که از تو ، قبیح تر و ناخوبتر آید .
دشمن که جفایی کند آن شیوه ی اوست
باری ، تو جفا مکن ، که معشوقی و دوست
#سعدی
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳-
در وداع ماه رمضان
برگ تحویل میکند رمضان
بار تودیع بر دل اخوان
یار نادیده سیر، زود برفت
دیر ننشست نازنینمهمان
غادر الحب صحبةالاحباب
فارقالخل عشرة الخلان
ماه فرخنده، روی برپیچید
و علیک السلام یا رمضان
الوداع ای زمان طاعت و خیر
مجلس ذکر و محفل قرآن
مهر فرمان ایزدی بر لب
نفس در بند و دیو در زندان
تا دگر روزه با جهان آید
بس بگردد به گونه گونه جهان
بلبلی زار زار مینالید
بر فراق بهار وقت خزان
گفتم انده مبر که بازآید
روز نوروز و لاله و ریحان
گفت ترسم بقا وفا نکند
ورنه هر سال گل دمد بستان
روز بسیار و عید خواهد بود
تیر ماه و بهار و تابستان
تا که در منزل حیات بود
سال دیگر که در غریبستان
خاک چندان از آدمی بخورد
که شود خاک و آدمی یکسان
هردم از روزگار ما جزوی است
که گذر میکند چو برق یمان
کوه اگر جزو جزو برگیرند
متلاشی شود به دور زمان
تا قیامت که دیگر آب حیات
بازگردد به جوی رفته روان
یارب آن دم که دم فرو بندد
ملک الموت واقف شیطان
کار جان پیش اهل دل سهل است
تو نگه دار جوهر ایمان
#سعدی
مورچگان را چو بوَد اتفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست
#سعدی
این پزشکیانی هاکه هرکاری میکنند تا رای بیارن
بعدا خواهند گفت
نمیذارن کارکنیم!
نمیذارن مشکلاتو حل کنیم!
و میرن ۱۶روز تعطیلات نوروز و آبتنی و...!
میگن پول فیزیوتراپی نداری خودت بمال!
در حادثه قطار کشته شده ها بیمه بودن نگران نیستیم!
و... واقعاً
چرا اینهمه تلاش میکنند؟!
تشنه ثروت و قدرتند؟!
بفکر مردمن و این اقدامات و تبلیغات و پول پاشی ها و ... مقدمات گره گشایی از مشکلات کشوره؟!
چرا هر چی سرمایه دار زالوصفته دور پزشکیان و طرفدارشن؟!
چرا از سر عصبانیت بخاطر گرانی هایی که مسببش سرمایه دارهای زالوصفتن ، به نامزد موردعلاقه سرمایه دارهای زالوصفت میخوای رای بدی؟!
چرا از همه ارزش ها دست شستی و بی ارزش ها را میخوای بر زباله گرد و کارتن خواب و کولبر و کارگر دلنگران و ... مسلط کنی؟!
شبا راحت میخوابی و برای سگ ها گوشت می خری؟!
شعار انسانیت میدی ولی بخاطر خودخواهی خودت ، جامعه را بسمت فلاکت ، هل میدی و بعد میخوای بگی پزشکیان مچکریم و کمی بعد بگی غلط کردم؟!
اگه هنوز در وجودت انسانیت نمرده ، آزاده باش و منصفانه قضاوت و انتخاب کن.
خدای ما زباله گردها و کولبرها و کارتن خواب ها و کارگرها هم نمرده که! ما هم خدایی داریم.
ولی یادت باشه ... بد بخواهی برای ما مردم مستضعف ، روزگار برات بد میچینه... بد نه هاااا.. بد .... امیدوارم چشمتو روی حقیقت نبندی .
بااحتراازطرف
یک زباله گرد که هم صحبت یک کولبر و یک کارگر دلنگران از اومدن فردی مثل روحانیه .
خوب بخوابی.