در زندگی، آدمی موفق تر است که، در برابر عصبانیت دیگران #صبور باشد و کار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود ...
#شهید_ابراهیم_هادی🕊🌹
Ebrahim Hadi_Master 02.mp3
زمان:
حجم:
12.01M
دانلود آهنگ "سلام بر ابراهیم"👇🏻
"#سلام_بر_ابراهیم¦🎼
خواننده: حسین کریمی پناه
شعر و ملودی: سید صادق آتشی
تنظیم: هادی کولیوند
رکورد: رضا پارساییان
برشی از متن شعر: 👇🏻
[نلرزیدن نرفتن ایستادن
قرار کوه با طوفان و سیله
تو یادم دادی تو سختی بجنگم
که دنیا مثل کانال کمیله...]
#ایران #فاطمیه #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #شهید_ابراهیم_هادی #شهید_گمنام #خرمشهر #کانال_کمیل #خواننده #خواننده_ایرانی #حسین_کریمی_پناه
شکستن نفس
(خاطرات #شهید_ابراهیم_هادی)
خوندنش ، زندگیمو تغییر داد ⤵️
🔻🔻🔻🔻🔻
توی زمین چمن بودم مشغول فوتبال.⚽️
یکدفعه دیدم ابراهیم در کنار سکو ایستاده سریع رفتم به سراغش سلام کردم و با خوشحالی گفتم: چه عجب
اینطرفا اومدی؟!😀
مجله ای دستش بود آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن از خوشحالی داشتم بال در می آوردم جلوتر رفتم و خواستم مجله را از دستش بگیرم دستش را کشید عقب و :گفت یه شرط داره گفتم هر چی باشه قبول :گفتم آره.گفت هر چی بگم قبول میکنی ؟ بابا قبول !!
مجله را به من داد. داخل صفحه وسط عکس قدی بزرگی از من چاپ شده بود در کنار آن نوشته بود: (( پدیده جدید فوتبال جوانان )) و کلی از من تعریف کرده بود
کنار سکو نشستم . دوباره متن صفحه را خوندم حسابی مجله را ورق زدم بعد سرم را بلند کردم و گفتم دمت گرم👌 ابرام جون خیلی خوشحالم کردی
راستی شرطت چی بود؟
آهسته :گفت هر چی باشه قبول دیگه ؟
گفتم: آره بابا ،بگو کمی مکث کرد و :گفت دیگه دنبال فوتبال نرو!! خوشکم زد 😳با چشمانی گرد شده و با تعجب گفتم: دیگه فوتبال بازی نکنم؟!
یعنی چی من تازه دارم مطرح میشم!! گفت: نه اینکه بازی نکنی اما اینطوری دنبال فوتبال حرفه ای نرو. گفتم: چرا ؟! جلو آمد و مجله را از دستم گرفت
عکسم را به خودم نشان داد و گفت: این عکس رنگی رو ببین اینجا عکس تو با لباس و شورت ورزشیه. این مجله فقط دست من و تو نیست دست همه مردم هست خیلی از دخترها ممکنه این رو دیده باشن یا ببینن😔
بعد ادامه داد: چون بچه مسجدی هستی دارم این حرفها رو میزنم. وگرنه کاری باهات نداشتم تو برو اعتقادات رو قوی کن بعد دنبال ورزش حرفه ای برو، تا برات مشکلی پیش نیاد
بعد گفت :کار دارم خداحافظی کرد و رفت من خیلی جا خورده بودم نشستم و کلی به حرفهای ابراهیم فکر کردم.
بود.
از آدمی که همیشه شوخی میکرد و حرفهای عوامانه میزد این حرفها بعید بود
هر چند بعدها به سخن او رسیدم زمانی که میدیدم بعضی از بچه های مسجدی و نمازخوان که اعتقادات محکمی نداشتند به دنبال ورزش حرفه ای رفتند و به مرور به خاطر جو زدگی و.... حتی نمازشان را هم ترک کردند.😔
▶برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
▶زندگی نامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
@montazer_sabkezendegy➠
با خوندش ، زندگی ام تغییر کرد
╰━━⊰━━━━━━━━━⊱━━╯
با ما همراه باشید....
پیوند الهی
(خاطرات #شهید_ابراهیم_هادی)
خوندنش ، زندگیمو تغییر داد ⤵️
عصریکی از روزها بود ابراهیم از سر کار به خانه می آمد.
وقتی وارد کوچه شد برای یک لحظه👀 نگاهش به پسر همسایه افتاد با دختری جوان مشغول صحبت بود
پسر تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت میخواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد
چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد این بار تا میخواست از دختر خداحافظی کند متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آنهاست دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت
ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن
👈پسر ترسیده بود اما ابراهيم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت : 👇
ببین در کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته . من تو و خانواده ات رو کامل میشناسم تو اگه واقعاً این دختر رو میخوای من با پدرت صحبت میکنم جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه تو رو خدا به بابام چیزی نگو من
اشتباه کردم غلط کردم ببخشید ....
👈 ابراهیم گفت: نه منظورم رو نفهمیدی ،ببین پدرت خونه بزرگی داره
تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی من امشب تو مسجد با پدرت صحبت
میکنم انشاء الله بتونی با این دختر ازدواج کنی دیگه چی میخوای ؟
جوان که سرش را پائین انداخته بود😔 خیلی خجالت زده :گفت بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه
ابراهیم جواب داد :
پدرت با من، حاجی رو من میشناسم. آدم منطقی و خوبیه جوان هم گفت نمیدونم چی بگم هر چی شما بگی بعد هم خدا حافظی کرد و رفت✋🏻
شب، بعد از نماز ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند باید ازدواج کند در غیر اینصورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد.
و حالا این بزرگترها هستند که باید جوانها را در این زمینه کمک کنند. حاجی حرفهای ابراهیم را تأیید میکرد😅 اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هایش رفت تو هم.😠
👈ابراهیم پرسید : حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته
اون هم تو این شرایط جامعه کار بدی کرده؟
حاجی بعد از چند لحظه سکوت :گفت نه!
فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر
دختر و بعدیک ماه از آن قضیه گذشت
ابراهیم وقتی از بازار بر میگشت شب بود آخر کوچه چراغانی شده بود لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بسته بود.❤️
رضایت بخاطر اینکه
یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده بود.
این ازدواج هنوز هم پا برجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا میدانند.👌
◀️ بر گرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
◀️( زندگی نامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی)
@montazer_sabkezendegy➠
با خوندش ، زندگی ام تغییر کرد
╰━━⊰━━━━━━━━━⊱━━╯
با ما همراه باشید....
تاثیر کلام
مهدی فریدوند
(خاطرات #شهید_ابراهیم_هادی)
خوندنش ، زندگیمو تغییر داد ⤵️
#حجاب
چند ماه از پیروزی انقلاب گذشت.
یکی از دوستان به من گفت: فردا با ابراهیم بروید سازمان تربیت بدنی آقای داودی رئیس سازمان با شما کار دارند.👥
فردا صبح آدرس گرفتیم و رفتیم سازمان.
آقای داودی که معلم دوران دبیرستان ابراهیم بود خیلی ما را تحویل گرفت بعد به همراه چند نفر دیگر وارد سالن شدیم ایشان برای ما صحبت کرد و گفت :
شما که افرادی ورزشکار و انقلابی هستید بیائید در سازمان و مسئولیت قبول کنید و.... ایشان به من و ابراهیم گفت: مسئولیت بازرسی سازمان را برای شما گذاشته ایم.👌
ما هم پس از کمی صحبت قبول کردیم از فردای آن روز کار ما شروع شد.
هر جا که به مشکل بر می خوردیم با آقای داودی هماهنگ می کردیم. فراموش نمی کنم صبح یک روز ابراهیم وارد دفتر بازرسی شد و سؤال کرد چیکار می کنی؟ گفتم: هیچی دارم حکم انفصال از خدمت میزنم. پرسید: برای کی !؟
گفتم :گزارش رسیده رئیس یکی از فدراسیونها با قیافه خیلی زننده به محل کار می یاد.
برخوردهای خیلی نامناسب با کارمندها خصوصاً خانمها دارد.
حتی گفته اند مواضعی مخالف حرکت انقلاب دارد تازه همسرش هم بی حجابه داشتم گزارش را مینوشتم .گفتم :حتماً یک رونوشت برای شورای انقلاب میفرستیم ابراهیم پرسید: میتونم گزارش رو ببینم؟
گفتم بیا این گزارش، این هم حکم انفصال از خدمت!
گزارش را با دقت نگاه کرد بعد پرسید: خودت با این آقا صحبت کردی؟ گفتم نه لازم نیست❌ همه میدونند چه جور آدمیه!
جواب داد : نشد دیگه مگه نشنیدی فقط انسان دروغگو ، هر چه که میشنود تأیید میکند!
گفتم: آخه بچه های همان فدراسیون خبر دادند... پرید تو حرفم و گفت: آدرس منزل این آقا رو داری؟ گفتم بله هست.
ابراهیم ادامه داد: بیا امروز عصر بریم در خونه اش ببینیم این آقا کیه حرفش چیه من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم باشه.✅
عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتیم.
آدرس او بالاتر از پل سید خندان بود داخل کوچه ها، دنبال منزلش می گشتیم که آن آقا از راه رسید از روی عکسی که به گزارش چسبیده بود او را شناختم.👀
اتومبیل بنز جلوی خانه ای ایستاد خانمی که تقریباً بی حجاب بود پیاده شد و
در را باز کرد بعد همان شخص با ماشین وارد شد.
گفتم: دیدی آقا ابرام ! دیدی این بابا مشکل داره.
گفت باید صحبت کنیم. بعد قضاوت کن موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک. ابراهیم زنگ خانه را زد آقا که هنوز توی حیاط بود آمد
جلوی در مردی درشت هیکل بود با ریش و سبیل تراشیده. با دیدن چهره ما، در آن محله خیلی تعجب کرده بود 😳نگاهی به ما کرد و گفت: بفرمائید؟! با خودم گفتم اگر من جای ابراهیم بودم حسابی حالش را می گرفتم. اما ابراهیم با آرامش همیشگی در حالی که لبخند می زد 😊 سلام کرد و گفت: ابراهیم
هادی هستم و چند تا سؤال داشتم. برای همین مزاحم شما شدم.
آن آقا :گفت اسم شما خیلی آشناست همین چند روزه ،شنیدم فکر کنم تو
سازمان بود بازرسی سازمان درسته ؟!
ابراهیم خندید و گفت بله
بنده خدا خیلی دست پاچه شده بود مرتب اصرار می کرد بفرمائید داخل ابراهیم گفت: خیلی ممنون فقط چند دقیقه با شما کار داریم و مرخص میشویم ابراهیم شروع به صحبت کرد حدود یک ساعت مشغول بود. اما گذشت زمان را اصلا حس نمی کردیم از همه چیز برایش گفت. از هر موردی برایش مثال زد میگفت ببین دوست عزیز همسر شما برای خود شماست.
👈نه برای نمایش دادن جلوی دیگران میدانی چقدر از جوانان مردم بادیدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتند
یا اینکه وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نباید حرفهای زشت یا شوخی های نامربوط آن هم با کارمند زن داشته باشید! شما قبلا توی رشته خودت قهرمان بودی اما قهرمان واقعی کسی است که جلوی کار غلط رو بگیره. بعد هم از انقلاب گفت از خون شهدا از امام از دشمنان مملکت آن آقا هم این حرفها را تأیید میکرد ابراهیم در پایان صحبت ها گفت: ببین عزیز من، این حكم انفصال از خدمت شماست. آقای رئیس یکدفعه جا خورد. آب دهانش را قورت داد. 😳با تعجب به ما نگاه کرد.
ابراهیم لبخندی زد و نامه را پاره کرد.😱 بعد گفت دوست عزیز به حرفهای من
فكر كن. بعد خداحافظی کردیم سوار موتور شدیم و راه افتادیم. از سر خیابان که رد شدیم نگاهی به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه می کرد.
گفتم: آقا ابرام خیلی قشنگ حرف زدی روی من هم تأثیر داشت. خندید و گفت: ای بابا ما چیکاره.ایم فقط خدا همه اینها را خدا به زبانم انداخت انشاء الله که تأثیر داشته باشد.
ادامه👇
هادے دلھاے عشاقـٖے💚
قرائت 👇👇👇
#یک_سوره_حمد #سه_سوره_توحید
#یک_صلوات
بـہمـناسبتِ ؛
🎈ولادت شھید ابراهیم هادے🎈
بہ نیّت شھید هادے و شھدا و همچنین تعجیل در امر فرج مولاے غریبمان🌼 حضرت مھدے ﷻ و حاجت روایۍ شما بزرگواران ان شاءالله 🌱
اجرتونبا هادے دلها♥️(:
#شهید_ابراهیم_هادی
@montazer_sabkezendegy
┄┄┄┅═✾•🍃•✾═┅┄┄┄┄