eitaa logo
یاد مرگ
36.5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
6هزار ویدیو
2 فایل
🌴 کانال حکایت ها وپند ها 🌴 ✔️ با افتخار منبع اکثر کانال های هم موضوع هستیم ✔️ ✔️ منبع تمام پند و حکایت و داستان های زیبا هستیم ✔️ سخن بزرگان ✔️ تلنگر 🌻باما همراه شوید 🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈ ✨ جوانمرد آن کسی است که ذکر و نام امام زمانش را بلند می‌کند. 🗣دنیا، دنیای ارتباطات شده است، همهٔ وسایل در اختیار شماست، نمی‌توانید عذر بیاورید و بگویید: من توان نداشتم و زورم نمی‌رسید. هرکس در همان اتاقش می‌تواند نام امام زمانش را بلند کند. 🫵🏻❤️به اندازه‌ای همّتت را بالا بیاور که به‌اندازهٔ‌ هزار نفر برای امام زمانت کار کنی. حدّاقل خودت، فرزندت و زندگی‌ات را بساز. در مسیری حرکت کن که تسلّی خاطر امام زمانت باشی. 💚ویک مرهمی روی پهلوی شکستهٔ مادرت حضرت فاطمهٔ زهرا سلام‌اللّه‌علیها بگذاری. ┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانوم ایرانی ... نکن ! ┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
­‍ ‍ ـ🌱🌱🌱 برای گرم کردن زندگی" در مورد لحظات شادتان صحبت کنید. یادآوری لحظات شادی گذشته که داشته اید ،احساس صمیمیت بین شما و همسرتان را بیشتر می کند. سر صحبت را با “یادت میاد اونوقت که…” باز کنید. این صحبت ها حس خوبی در شما بوجود می آورد. زمانی که برای اولین بار با هم آشنا شدید. زمانی که ازدواج کردید. زمانی که خانه خریدید. زمانی که بچه دار شدید. یادآوری کردن تاریخچه ای که با هم داشتید بهترین راه برای پیشرفت در رابطه هاست. ┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟠 گنهکاران وقتی خدا را صدا می‌زنند، او چگونه پاسخ می‌دهد؟! ❇️ شیخ حسین انصاریان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
📜◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈ 🍂🍃 عدالت دقیق خداوند 🍂🍃 روزی حضرت موسی (ع) از کنار کوهی عبور می‌کرد، چشمه‌ای در آنجا دید، از آب آن وضو گرفت، به بالای کوه رفت، و مشغول نماز شد. در این هنگام دید اسب‌سواری کنار چشمه آمد و از آب آن نوشید، و کیسه‌اش را که پر از درهم بود از روی فراموشی در آنجا گذاشت و رفت. پس از رفتن او، چوپانی کنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به کیسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت. سپس پیرمردی خسته، که بار هیزمی بر سر نهاده بود کنار چشمه آمد، بار هیزمش را بر زمین گذاشت و به استراحت پرداخت. در این هنگام، اسب سوار در جستجوی کیسه پول خود به کنار چشمه بازگشت و چون کیسه‌اش را نیافت به سراغ پیرمرد که خوابیده بود رفته و گفت: کیسه مرا تو برداشته‌ای، چون غیر از تو کسی اینجا نیست. پیرمرد گفت: من از کیسه تو خبر ندارم. گفتگو بین اسب سوار و پیرمرد شدید شد و منجر به درگیری گردید. اسب سوار، پیرمرد را کشت و از آنجا دور شد. موسی (ع) (که ظاهر حادثه را عجیب و برخلاف عدالت می‌دید) عرض کرد: «یا رب کیف العدل فی هذه الامور؛ پروردگارا! عدالت در این امور چگونه است.» خداوند به موسی (ع) وحی کرد: آن پیرمرد هیزم شکن، پدر اسب سوار را کشته بود. (امروز توسط پسر مقتول قصاص شد) و پدر اسب سوار به همان اندازه پولی که در کیسه بود به پدر چوپان بدهکار بود، امروز چوپان به حق خود رسید. به این ترتیب قصاص و ادای دین انجام شد، و انا حکم عدل؛ و من داور عادل هستم 🌱 ┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
💐قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 🌺 ✍در زمان خلافت عمر دو زن بر سر كودكى نزاع مى كردند و هر كدام او را فرزند خود مى خواند، نزاع به نزد عمر بردند، عمر نتوانست مشكلشان را حل كند از اين رو دست به دامان اميرالمومنين عليه السلام گرديد. 🔸اميرالمومنين عليه السلام ابتداء آن دو زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصيحت فرمود وليكن سودى نبخشيد و ايشان همچنان به مشاجره خود ادامه مى دادند. 🔹اميرالمومنين عليه السلام دستور داد اره اى بياورند، در اين موقع آن دو زن گفتند: يا اميرالمومنين! مى خواهى با اين اره چكار كنى؟ 🔸امام عليه السلام فرمود: مى خواهم فرزند را دو نصف كنم براى هر كدامتان يك نصف! از شنيدن اين سخن يكى از آن دو ساكت ماند، ولى ديگر فرياد برآورد: 🔹خدا را خدا را! يا اباالحسن! اگر حكم كودك اين است كه بايد دو نيم شود من از حق خودم صرفنظر كردم و راضى نمى شوم عزيزم كشته شود. 🔸آنگاه اميرالمومنين عليه السلام فرمود: الله اكبر! اين كودك پسر توست و اگر پسر آن ديگرى مى بود او نيز به حالش رحم مى كرد و بدين عمل راضى نمى شد، در اين موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به كذب خود اعتراف كرد، و به واسطه قضاوت آن حضرت عليه السلام حزن و اندوه از عمر برطرف گرديده براى آن حضرت دعاى خير نمود. 📚اذكياء الباب الثانى عشر، ص ۶۶ ┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان جالب و شنیدنی میمون ها ... ┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ🌸ـلام صبح زیباتون پر از شادی و برکت🌷 🗓 امروز یکشنبه ☀️ ۱۸ آذر ١۴٠۳ شمسی 🌙 ۶ جمادی الثانی ١۴۴۵ قمری 🌲 ۸ دسامبر ٢٠٢۴ ميلادی ♦️ذڪر روز : 《یا ذَالجَلالِ و الاِکرام》 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 اینجا دوباره زندگی کن 🪴 @yadmarg 👈
🎼 ❥  ❥ ┊     ┊     ┊     ┊ ┊     ┊     ┊     ♥️ ┊     ┊     🎼 ┊     🎹  ❤️ 💞 من یلدام.. زاده ی زمستان، دختری با کلی انرژی مثبت و عشق! اولین فرزند یک خانواده ی چهار نفره! دختری که همه چیز رو رنگ عشق میدید و همیشه لبخند داشت.. حالم خوب بود، همیشه ی همیشه. دانشگاهم که تموم شد، یک هفته بعد پسری که توی دلم یک دل نه صد دل عاشق اش شده بودم اومد خواستگاری و شدیم نامزد! انقدر خوش حال بودم که انگار دنیا فقط برای من بود! درسته که توی طول هفته فقط دو روز می دیدمش اما باز هم خوب بود، خیلی خوب! حالم کنارش، با لبخنداش، با شوخی هاش، با غر زدناش، با سوپرایز کردن هاش خوب بود، کمی بیشتر از خوب! یک سال همون طوری با حال خوب گذشت تا رسید موقع عروسی.. دو ماه تمام درگیر بودیم.. چیدنِ جهاز و لباس عروس و طلا و کلی خریدای دیگه. من.. منی که هیچ وقت هیچ زمان انرژی منفی حتی تا هزار کیلومتری خودمم راه نمی دادم، درست روز عروسی، تو آرایشگاه استرس گرفته بودم.. می خندیدم اما الکی، زوری و اجباری! انگار یه اتفاقی قرار بود بیفته، یه اتفاق ناخوش آیند که کل انرژی منفی هاش سمت من بود! دل شوره امونمو بریده بود و نمی دونستم چی کار باید بکنم! هی نفس عمیق می کشیدم تا بلکه کمی آروم بشم اما دریغ! قلبم هی تند و تندتر می کوبید و از حال بدم دست هام می لرزیدن! هی توی قلبم صلوات می فرستادم و خدا خدا می کردم این حالم تموم بشه، به قول مامانم رفع بلا بشه! نذر کردم.. آیه‌الکرسی خواندم و باز هم صلوات! کار آرایشم تموم شد. منتظر مهران بودم بیاد دنبالم.. چه انتظار شیرینی هم! نیم ساعت.. یک ساعت و دو ساعت! نیامد! سر درد شدیدی داشتم که دردش به وضوح به چشم هام میزد و نفسمو می برید! هر چی به موبایل مهران زنگ زدم جواب نمی داد.. دیگه رسما می خواستم داد بزنم از حال بد! مامان هی تند تند خودش رو باد می زد و گلایه می کرد که چرا مهران نمیاد! در آخر بابا اومد دنبالمون.. داخل ماشین یه شماره ی ناشناس باهام تماس گرفت.. گفت از بیمارستانم و شماره ی منو از گوشی مهران میری برداشتن و تصادف کرده! همان جا از حال رفتم و با لباس عروس تو همان بیمارستانی که مهرانم بود بستری شدم.. فشارم روی چهار بود و توی حالتی که انگار بیهوش بودم فقط ناله می کردم! چند ساعت بعد که کمی حالم بهتر شد، سرمم تمام شده بود، با همان لباس که به زور دنباله هاشو جمع می کرد رفتم دم اتاق عمل! مادرِ مهران با دیدنم جیغ کشید و گریه کرد.. خواهرش به زور آرومش کرد. مامان مجبورم کرد روی صندلی بشینم اما مگه می تونستم، دوباره بلند شدم و با اون کفشای پاشنه دار هی طول و عرض سالن رو طی می کردم. بابا میگفت برم خونه لباس عوض کنم برگردم اما نمی تونستم! مهرانم.. مرد من دوام آورد، دکتر با خوش حالی و لبخند گفت حالش خوبه و من با اشک هایی که این بار از سر شوق روان شده بود روی زمین نشسته و در بغل مامان مهران خودمو خالی کردم! مهران من، تا شب به هوش اومده بود و لبخندش حکم نفس داشت برام!
یک ﺁﺩﻡ ﻫﺎیی ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﺷﺎﺩی ﻛﻨﺎﺭﺕ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﭼﻮﻥ ” ﺣﺴﻮﺩﻧﺪ “… ! ﻭقتی غمگینی ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﻧﻤﻴﮕﻴﺮﻧﺪ ﭼﻮﻥ ” ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﻧﺪ ” ! وقتی ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭی ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻫﻤﺪﺭﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ” بی ﺧﻴﺎﻝ ﺗﻮ “ﻫﺴﺘﻨﺪ …! ﺍﻣﺎ ﻭقتی ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ خیلی ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻨﺪ ! ┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751