هیچوقت از واقعیت ها و علایقتان خجالت نکشید!
اگر فیلم هندی را دوست دارید
اگر کتونی را به پاشنه بلند ترجیح میدهید
اگر عکس هایتان همیشه با روسری است
اگر مهمانی هایتان با سلام و صلوات است
اگر در خانه تان تفکرات اروپایی نیست
اگر خانواده تان لاکچری نیستند
اگر پدر و مادرتان معمولی اند
اگر نام برندهای معروف را از حفظ نیستید
اگر مارک پوش نیستید
اگر نام رستوران های باکلاس شهر را نمیدانید
اگر تا بحال پایتان به نوتلابار نرسیده
اگر اصطلاحات دنیای تکنولوژی را بلد نیستید
شجاع باشید و خودتان باشید
مهم نباشد بقیه چه فکری میکنند
به درونتان مراجعه کنید
ببینید چه چیزی شما را از درون شاد میکند
برای چیزی که نمیتوانید تغییرش دهید
خودتان را آزار ندهید
خانواده تان را اذیت نکنید
فقط برای بهترین ها تلاش کنید
و از داشته هایتان لذت ببرید
کتونی تان را پاکنید درست همان لحظه که همه پاشنه دار میپوشند
فیلم هندی تان را با لذت ببینید درست همان لحظه که همه در مورد آخرین خروجی هالیوود حرف میزنند
سعی نکنید ارزشتان را وابسته به مدل عکسهایتان یامارک لباستان یا تعداد برند معروف ک نامشان را بلدید بدانید
هیچ کسی با رفتن به نوتلابار آدم بارزی نشده
اصطلاحات دنیای تکنولوژی هم سواد پی اچ دی نمیخواهد
نگران نباشید
پس شجاع باشید و لذت ببرید
از همان چیزی که هستید
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
گاهی فقط باشیم، همین!
لازم نیست کاری بکنیم، قدمی برداریم یا حرفی بزنیم. فقط حضور داشتهباشیم، ببینیم، افتخار کنیم، تشویق کنیم، قوت قلب باشیم. آنوقت میبینیم که آدمها، چطور تنهایی از پسِ همه چیز بر میآیند،
که بیهیچ نیازی به یاری، پلهها را چهارتا یکی بالا خواهند رفت، با رنجها مقابله خواهند کرد، قد خواهند کشید، رشد خواهند کرد، موفق خواهند شد، شاد خواهند زیست و بدون نیاز به بال، پرواز خواهند کرد!
گاهی تنها نیازِ فراموش شدهی آدمها، چشمانیست که عاشقانه به آنها نگاه کند.
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
✨ جوانمرد آن کسی است که ذکر و نام امام زمانش را بلند میکند.
🗣دنیا، دنیای ارتباطات شده است، همهٔ وسایل در اختیار شماست، نمیتوانید عذر بیاورید و بگویید: من توان نداشتم و زورم نمیرسید.
هرکس در همان اتاقش میتواند نام امام زمانش را بلند کند.
🫵🏻❤️به اندازهای همّتت را بالا بیاور که بهاندازهٔ هزار نفر برای امام زمانت کار کنی.
حدّاقل خودت، فرزندت و زندگیات را بساز. در مسیری حرکت کن که تسلّی خاطر امام زمانت باشی.
💚ویک مرهمی روی پهلوی شکستهٔ مادرت حضرت فاطمهٔ زهرا سلاماللّهعلیها بگذاری.
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانوم ایرانی ... نکن !
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
ـ🌱🌱🌱
#همسرانه
برای گرم کردن زندگی" در مورد لحظات شادتان صحبت کنید.
یادآوری لحظات شادی گذشته که داشته اید ،احساس صمیمیت بین شما و همسرتان را بیشتر می کند.
سر صحبت را با “یادت میاد اونوقت که…” باز کنید.
این صحبت ها حس خوبی در شما بوجود می آورد.
زمانی که برای اولین بار با هم آشنا شدید.
زمانی که ازدواج کردید.
زمانی که خانه خریدید.
زمانی که بچه دار شدید.
یادآوری کردن تاریخچه ای که با هم داشتید بهترین راه برای پیشرفت در رابطه هاست.
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟠 گنهکاران وقتی خدا را صدا میزنند، او چگونه پاسخ میدهد؟!
❇️ شیخ حسین انصاریان
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
📜◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
🍂🍃 عدالت دقیق خداوند 🍂🍃
روزی حضرت موسی (ع) از کنار کوهی عبور میکرد، چشمهای در آنجا دید، از آب آن وضو گرفت، به بالای کوه رفت، و مشغول نماز شد.
در این هنگام دید اسبسواری کنار چشمه آمد و از آب آن نوشید، و کیسهاش را که پر از درهم بود از روی فراموشی در آنجا گذاشت و رفت.
پس از رفتن او، چوپانی کنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به کیسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت.
سپس پیرمردی خسته، که بار هیزمی بر سر نهاده بود کنار چشمه آمد، بار هیزمش را بر زمین گذاشت و به استراحت پرداخت.
در این هنگام، اسب سوار در جستجوی کیسه پول خود به کنار چشمه بازگشت و چون کیسهاش را نیافت به سراغ پیرمرد که خوابیده بود رفته و گفت: کیسه مرا تو برداشتهای، چون غیر از تو کسی اینجا نیست. پیرمرد گفت: من از کیسه تو خبر ندارم. گفتگو بین اسب سوار و پیرمرد شدید شد و منجر به درگیری گردید. اسب سوار، پیرمرد را کشت و از آنجا دور شد.
موسی (ع) (که ظاهر حادثه را عجیب و برخلاف عدالت میدید) عرض کرد:
«یا رب کیف العدل فی هذه الامور؛ پروردگارا! عدالت در این امور چگونه است.»
خداوند به موسی (ع) وحی کرد: آن پیرمرد هیزم شکن، پدر اسب سوار را کشته بود. (امروز توسط پسر مقتول قصاص شد) و پدر اسب سوار به همان اندازه پولی که در کیسه بود به پدر چوپان بدهکار بود، امروز چوپان به حق خود رسید. به این ترتیب قصاص و ادای دین انجام شد، و انا حکم عدل؛ و من داور عادل هستم 🌱
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ کس بدون #واکنش شما هیچ #قدرتی ندارد.
#بینهایت_تامل_برانگیز 😮😮!
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
💐قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)
🌺#دو_مادر_و_يك_فرزند
✍در زمان خلافت عمر دو زن بر سر كودكى نزاع مى كردند و هر كدام او را فرزند خود مى خواند، نزاع به نزد عمر بردند، عمر نتوانست مشكلشان را حل كند از اين رو دست به دامان اميرالمومنين عليه السلام گرديد.
🔸اميرالمومنين عليه السلام ابتداء آن دو زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصيحت فرمود وليكن سودى نبخشيد و ايشان همچنان به مشاجره خود ادامه مى دادند.
🔹اميرالمومنين عليه السلام دستور داد اره اى بياورند، در اين موقع آن دو زن گفتند: يا اميرالمومنين! مى خواهى با اين اره چكار كنى؟
🔸امام عليه السلام فرمود: مى خواهم فرزند را دو نصف كنم براى هر كدامتان يك نصف! از شنيدن اين سخن يكى از آن دو ساكت ماند، ولى ديگر فرياد برآورد:
🔹خدا را خدا را! يا اباالحسن! اگر حكم كودك اين است كه بايد دو نيم شود من از حق خودم صرفنظر كردم و راضى نمى شوم عزيزم كشته شود.
🔸آنگاه اميرالمومنين عليه السلام فرمود: الله اكبر! اين كودك پسر توست و اگر پسر آن ديگرى مى بود او نيز به حالش رحم مى كرد و بدين عمل راضى نمى شد، در اين موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به كذب خود اعتراف كرد، و به واسطه قضاوت آن حضرت عليه السلام حزن و اندوه از عمر برطرف گرديده براى آن حضرت دعاى خير نمود.
📚اذكياء الباب الثانى عشر، ص ۶۶
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان جالب و شنیدنی میمون ها ...
#دکتر_انوشه
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
سـ🌸ـلام
صبح زیباتون پر از شادی و برکت🌷
🗓 امروز یکشنبه
☀️ ۱۸ آذر ١۴٠۳ شمسی
🌙 ۶ جمادی الثانی ١۴۴۵ قمری
🌲 ۸ دسامبر ٢٠٢۴ ميلادی
♦️ذڪر روز : 《یا ذَالجَلالِ و الاِکرام》
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
🌷 اینجا دوباره زندگی کن
🪴 @yadmarg 👈
🎼 ❥ ❥
┊ ┊ ┊ ┊
┊ ┊ ┊ ♥️
┊ ┊ 🎼
┊ 🎹
❤️
#هم_نشین_عشق 💞
من یلدام.. زاده ی زمستان، دختری با کلی انرژی مثبت و عشق!
اولین فرزند یک خانواده ی چهار نفره!
دختری که همه چیز رو رنگ عشق میدید و همیشه لبخند داشت.. حالم خوب بود، همیشه ی همیشه.
دانشگاهم که تموم شد، یک هفته بعد پسری که توی دلم یک دل نه صد دل عاشق اش شده بودم اومد خواستگاری و شدیم نامزد!
انقدر خوش حال بودم که انگار دنیا فقط برای من بود!
درسته که توی طول هفته فقط دو روز می دیدمش اما باز هم خوب بود، خیلی خوب!
حالم کنارش، با لبخنداش، با شوخی هاش، با غر زدناش، با سوپرایز کردن هاش خوب بود، کمی بیشتر از خوب!
یک سال همون طوری با حال خوب گذشت تا رسید موقع عروسی..
دو ماه تمام درگیر بودیم.. چیدنِ جهاز و لباس عروس و طلا و کلی خریدای دیگه.
من.. منی که هیچ وقت هیچ زمان انرژی منفی حتی تا هزار کیلومتری خودمم راه نمی دادم، درست روز عروسی، تو آرایشگاه استرس گرفته بودم.. می خندیدم اما الکی، زوری و اجباری!
انگار یه اتفاقی قرار بود بیفته، یه اتفاق ناخوش آیند که کل انرژی منفی هاش سمت من بود!
دل شوره امونمو بریده بود و نمی دونستم چی کار باید بکنم!
هی نفس عمیق می کشیدم تا بلکه کمی آروم بشم اما دریغ!
قلبم هی تند و تندتر می کوبید و از حال بدم دست هام می لرزیدن!
هی توی قلبم صلوات می فرستادم و خدا خدا می کردم این حالم تموم بشه، به قول مامانم رفع بلا بشه!
نذر کردم.. آیهالکرسی خواندم و باز هم صلوات!
کار آرایشم تموم شد.
منتظر مهران بودم بیاد دنبالم.. چه انتظار شیرینی هم!
نیم ساعت.. یک ساعت و دو ساعت!
نیامد!
سر درد شدیدی داشتم که دردش به وضوح به چشم هام میزد و نفسمو می برید!
هر چی به موبایل مهران زنگ زدم جواب نمی داد.. دیگه رسما می خواستم داد بزنم از حال بد!
مامان هی تند تند خودش رو باد می زد و گلایه می کرد که چرا مهران نمیاد!
در آخر بابا اومد دنبالمون.. داخل ماشین یه شماره ی ناشناس باهام تماس گرفت.. گفت از بیمارستانم و شماره ی منو از گوشی مهران میری برداشتن و تصادف کرده!
همان جا از حال رفتم و با لباس عروس تو همان بیمارستانی که مهرانم بود بستری شدم.. فشارم روی چهار بود و توی حالتی که انگار بیهوش بودم فقط ناله می کردم!
چند ساعت بعد که کمی حالم بهتر شد، سرمم تمام شده بود، با همان لباس که به زور دنباله هاشو جمع می کرد رفتم دم اتاق عمل!
مادرِ مهران با دیدنم جیغ کشید و گریه کرد.. خواهرش به زور آرومش کرد.
مامان مجبورم کرد روی صندلی بشینم اما مگه می تونستم، دوباره بلند شدم و با اون کفشای پاشنه دار هی طول و عرض سالن رو طی می کردم.
بابا میگفت برم خونه لباس عوض کنم برگردم اما نمی تونستم!
مهرانم.. مرد من دوام آورد، دکتر با خوش حالی و لبخند گفت حالش خوبه و من با اشک هایی که این بار از سر شوق روان شده بود روی زمین نشسته و در بغل مامان مهران خودمو خالی کردم!
مهران من، تا شب به هوش اومده بود و لبخندش حکم نفس داشت برام!
#پایان
یک ﺁﺩﻡ ﻫﺎیی ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﺷﺎﺩی ﻛﻨﺎﺭﺕ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ
ﭼﻮﻥ ” ﺣﺴﻮﺩﻧﺪ “… !
ﻭقتی غمگینی ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﻧﻤﻴﮕﻴﺮﻧﺪ
ﭼﻮﻥ ” ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﻧﺪ ” !
وقتی ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭی ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻫﻤﺪﺭﺩﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ” بی ﺧﻴﺎﻝ ﺗﻮ “ﻫﺴﺘﻨﺪ …!
ﺍﻣﺎ ﻭقتی ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ خیلی ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻨﺪ !
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
📢داستان خلقت تا مردن
✅سخنی زیبا
🔹وقتی به دنیامی آیی نمی دانی چه کسی تو را ازشکم مادرت خارج کرده.
🔸و وقتی می میری نمی دانی چه کسی تو را داخل قبرت گذاشته.
عجب از تو ای فرزند آدم!
🔹وقتی به دنیا می آیی تو را می شویند و پاک می کنند
🔸 و وقتی می میری تو را غسل می دهند و پاک می کنند.
عجب از تو ای فرزند آدم !
🔹وقتی به دنیا می آیی نمی دانی چه کسی بخاطرت خوشحال می شود♡
🔸و وقتی از دنیا می روی نمی دانی چه کسی برایت گریه می کند و ناراحت می شود .
عجب از تو ای فرزندآدم!
🔹درشکم مادرت در جایی تنگ و تاریک هستی
🔸و وقتی می میری در جایی تنگ و تاریک هستی.
عجب از تو ای فرزند آدم!
🔹وقتی به دنیا آمدی تو را با پارچه ای می پوشاندند.
🔸و وقتی می میری تو را با کفنت می پوشانند.
عجب از تو ای فرزند آدم!
🔹وقتی بزرگ شدی مردم از مدرک و تجربه هایت می پرسند
🔸و وقتی می میری ملائکة از اعمال صالحت می پرسند
عجب از تو ای فرزند آدم!
🔹وقتی به دنیا آمدی در گوشت اذان گفتند.
🔸و وقتی می میری برایت نماز می خوانند بدون اذان
★به راستی که زندگی آدمی فاصله کوتاهی است بین اذان تا اقامه نماز☆💙
💚پس ای انسان چه چیزی برای آخرتت آماده ساخته ای
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌زندگیت رو با کسی که خدا تو زندگیش جایگاهی ندارد مقایسه نکن.
نگو ببین چه خوشبخته ،ببین چه پولداره ،ببین چی داره من ندارم .
اصلا حاضری خدا رو بدی
جاش چیزایی که اون داره رو بگیری ؟؟
میدونم جوابت مثبت نیست
میبینی تو خیلی ثروتمندی
اونی که خدا نداره خیلی فقیره ،
حتی اگر تمام دنیا رو داشته باشه .
اَلَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدِه
🌿🌺ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟
📚ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ ۳۶
#آرامش_با_قرآن
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چکار کنیم تا جهان به نفع ما کار کند؟
#بینهایت_مهم
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز هایت را فقط، به دو نفر بگو...
"خودت و خدایت "
در تنگنا به دو چیز تکیه کن...
"صبر و دعا"
در دنیا مراقب دو چیز باش...
"پدر و مادر"
از دو چیز نترس که به دست خداست...
"روزی و مرگ"
و به دو چیز هیچ وقت خیانت نکن...
" رفاقت.همسرت"
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
⭐️ٖٖ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜٖٜ⭐️·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜٖٜ⭐️·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ⭐️
📚دآســټـآݩک
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد،
حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید،
کاغذ را گرفت،
روی کاغذ نوشته بود
«لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین»، ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.
قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت، سگ هم کیسه را گرفت و رفت، قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد،
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید.
با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد،
قصاب به دنبالش راه افتاد،
سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد.
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند،
اتوبوس امد،
سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت.
صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره آنرا چک کرد،
اتوبوس درست بود سوار شد.
قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد،
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد.
پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد، اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد،
قصاب هم به دنبالش، سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید.
گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید،
این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.
سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد، قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد:
چه کار می کنی دیوانه؟
این سگ یه نابغه است، این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت:
تو به این میگی باهوش؟؟؟
این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه.
✍️پائولو کوئلیو
👈 نتیجه گیری:
مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود، چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید، بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است.
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی کوتاه
تو سختیها از خدا گله نکنید...
استاد دانشمند
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر #کودکانتان عزت نفس ندارد، این فیلم را ببینید👆😎
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴❤️
عزیز میگفت:
برای درکنار هم موندن باید خیلی
چیزارو بخشید.
خیلی حرفارو نشنیده گرفت.
از خیلی کارها عبور کرد.
برای در کنار هم موندن باید
بخشنده ترین و قوی ترین بود
نه زیباترین و باهوش ترین ...!
آدما وقتی میتونن مدت های طولانی
کنار هم بمونن که یاد بگیرن چطور
باهم کنار بیان.
اگه گاهی تو حال خوب هم شریک
نمیشن دستی هم به حال بد هم نکشن. هیچ حال بدی موندگار نمیمونه
همونطور که حال خوب هم،
همیشگی نیست.
عزیز میگفت: اول از هر چیزی برای
در کنار هم موندن باید یاد بگیری
چطور میشه با کوچیکترین چیزها،
از زندگی لذت برد، خندید و شاد بود..
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان جالب و شنیدنی میمون ها ...
#دکتر_انوشه
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
📗 ریشه ی ضرب المثل
آش شله قلمکار
هر عمل و اقدامي که در ترکيب آن توجه نشود، و آغاز و پايان آن معلوم باشد ، به آش شله قلمکار تشبيه و تمثيل مي شود .
در طبخ آش از سبزیجات معطر و مخصوص آش نظیر:تره، جعفری، گشنیز، اسفناج و حبوبات نظیر نخود، لوبیا، عدس، برنج، پیاز و همچنین گوشت سردست بی استخوان، زردچوبه و روغن و.. استفاده میشد .
این آش به دستور ناصرالدین شاه و نذر وی همراه با آداب و تشریفات ویژهای سالی یکبار پخته و میان مردم و درباریان پخش میشد و کلیه اعیان و اشراف و رجال و شاهزادگان و زوجات شاه و وزرا در این آشپزان افتخار حضور داشتتند و به کار طبخ و آشپزی می پرداختند. و هر کس به فرا خورشان و مقام خویش کاری انجام می داد تا آش مورد بحث حاضر و مهیا شود. چون این آش ترکیب نامتناسب و از مواد بسیار تشکیل شده بود، هر کاری که ترکیب ناموزون داشته باشد را به آش شله قلمکار تشبیه می کنند.
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکیه گاهت تو زندگی کیه...!؟
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
ـ🌱🌱🌱
قانونى داريم كه هميشه ثابت اسـت ...
“ما بـه محيطمان عادت ميكنيم”
اگر با آدم هاي بدبخت نشست و برخواست کنید، کم کم بـه بدبختی عادت میکنید و فکر میکنید کـه این طبیعی اسـت.
اگر با آدم هاي غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو میشوید و ان را طبیعی میدانید
اگر دوست شـما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت میشوید ولی در نهایت شـما هم عادت میکنید بـه دیگران دروغ بگویید
و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، بـه خودتان هم دروغ خواهید گفت.
اگر با آدم هاي خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شـما هم خوشحال و پرانگیزه میشوید و این امر برایتان کاملا طبیعی اسـت.
“تصمیم بگیرید بـه مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شـما را پایین میکشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمیشوی”
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهش های زنانه در بارداری!
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
ـ🌱🌱🌱
ریشه کلمه چند مَرده حلّاجی !
ریشه این ضرب المثل برمیگردد به ماجرای حسین بن منصور حلاج، از نامی ترین عارفان وارسته ایران. حلاج را بخاطر عقایدش به سخت ترین شکل کشتند.
نخست دو دستش را بریدند. حلّاج خنده ای بزد. گفتند: "خنده چیست؟"
گفت: "دست از آدمی بسته جدا کردن آسان است." پس دو دست بریده خون آلود بر روی خود مالید و روی را خون آلود کرد. گفتند : "چرا کردی ؟" گفت: "خون بسیار از من رفت. دانم که رویم زرد شده باشد، شما پندارید که زردی من از ترس است. خون بر روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونهی مردان، خون ایشان است."
امروزه وقتی از پایداری و استقامت کسی سخن می گویند،گفته میشود، چند مرده حلّاجی؟ یعنی: ببینیم تا بدانیم تاب و توان تو چند است!
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کودک که بودم؛
گمان می کردم
سردتر از بستنی چیزی وجود ندارد
حال که فکر می کنم
میبینم سرد تر از بستنی،
قلب آدم هایی ست
که تا می فهمند دوست شان داریم
مارا ترک می کنند…!
خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را میدهم
یکی از گریه های شیرین کودکی ام را پس بده...
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1419182419Ce39ece1751