✨〰✨〰✨〰✨〰✨
💠 دورکعت عشق
از نوجوانی عشق وافری به قرآن کریم داشت و هر کجا بود ذکر حق تعالی بر زبانش جاری می شد ، خصوصا این آیه شریفه "السابقون السابقون ،اولئک المقربون " را زیاد می خواند شهید والامقام "علیرضا حاجی محمد زارع"را می گویم که ستون های مسجد امام حسین (ع) از ناله های نیمه شبش حکایت ها دارد .
سرانجام پس از شهادت در عملیات خیبر(۱۳۶۲) در سن ۱۶ سالگی پیکر منورش را پس از دوازده سال غربت از کربلای "طلائیه" به کربلا اندیمشک تشییع کردند و او نیز از "سابقون"شد.
راوی : سیف الله رجبی
اندیمشک
🔸 @Yadshohada
✨〰✨〰✨〰✨〰✨
🔻بمناسبت سالگرد عملیات بدر ۱۳۶۳
💠 نمی دانم شهید در آخرین ذکرش از خدا چه خواست
❤️۲۴ اسفند ۱۳۶۳ همراه رزمندگان گردان حمزه سید الشهدا اندیمشک در عملیات بدر در ساحل غربی جزایر مجنون در چند کیلومتری جاده بصره-العماره مستقر شدیم.
🔴 شب بود و از طرف فرماندهی اعلام شد قبل از روشن شدن هوا با وسایلی که در اختیار دارید جان پناهی برای خودتان درست کنید و من که کمک «آر پی چی» #شهید_سعید_سگوند بودم با هم مشغول شدیم و تا ساعاتی زمین را چال کردیم به اندازه ای که می شد هردو نفرمان در آن دراز بکشیم طوری که پاهای سعید کنارسر من و پاهای من هم کنار سر سعید قرار گرفت.
🔴 ساعات کوتاهی استراحت کردیم و نماز صبح را در همان حالت درازکش خواندیم هنوز هوا تقریبا تاریک بود و کم کم به روشنایی صبح نزدیک می شدیم در این هنگام عراقی ها تک خودشان را آغاز کردند وتمام محل استقرار ما زیر آتش انواع توپ و خمپاره قرار گرفت.
🔴 در این هنگام #شهید_سعید_سگوند آرام و بی سر و صدا در حال ذکر بود که انفجار گلوله ای در نزدیک چاله ای که در آن بودیم رخ داد و ترکش به سر سعید اصابت کرد وسر این شهید به همراه کلاه متلاشی شد و مغز و خون این شهید به اطراف چاله و صورت من پخش شد وهم زمان مقدار زیادی خاک اطراف نیز روی ما ریخته شد
کلاه شهید از سرش جداو باضربه ی محکم به پایم اصابت ومن نیز کمی مجروح شدم. صحنه ی واقعا ترسناکی بود ومن وحشت زده از لا به لای خاک ها یی که نیمی از بدنمان را پوشیده بود بلندشده واز سنگر خارج شدم و .......
✍️هوشنگ سبحانی- اسفند۱۳۹۹
🔻نام شهید : سعید
🔻نام خانوادگی : سگوند
🔻نام پدر : روسی
🔻تاریخ تولد :۱۳۴۷/۰۷/۰۳
🔻تاریخ شهادت :۱۳۶۳/۱۲/۲۴
🔻شغل : دانش آموز
🔻محل شهادت : منطقه عملیات بدر
🔻خاکسپاری :۱۳۷۸/۰۳/۳۱
🔻مزار شهید: بهشت زهرای اندیمشک
https://t.me/andimeshkpic/2801
🔻نام شهید : سعید
🔻نام خانوادگی : سگوند
🔻نام پدر : روسی
🔻تاریخ تولد :۱۳۴۷/۰۷/۰۳
🔻تاریخ شهادت :۱۳۶۳/۱۲/۲۴
🔻شغل : دانش آموز
🔻محل شهادت : منطقه عملیات بدر
🔻خاکسپاری :۱۳۷۸/۰۳/۳۱
🔻مزار شهید: بهشت زهرای اندیمشک
@yadshohada
🍃🌺🌸💠🌸🌺🍃
https://t.me/yadshohada/1842
💠 #احساس_وظیفه_شهید
🔻در عملیات بدر ؛ گردان حمزه سیدالشهداء لشکر 7 ولی عصر (عج) در مرحله آخر عملیات با استعداد دو گروهان کامل و دسته ای از کادر گروهان نصر ؛ که ما بودیم وارد عمل شدیم .
🔻 #شهید_حبیب_عصاره هم با ما بود . او به عنوان تبلیغات گردان با یک بلندگو و دو جیب حمایل نارنجک ، جمع ما را همراهی می کرد . ما وقتی به منطقه رسیدیم که رزمندگان اسلام خط را شکسته بودند . قرار بود ما جاده خندق را تصرف کنیم .
🔻در منطقه مورد نظر مستقر شدیم . برای شام نفری سه عدد شکلات کوچک کام بما دادند . مداح اهل بیت حاج صادق هم آمد و با نوحه ای حماسی خود حال خوبی به ما داد .
🔻 جنگ سختی درگرفت . دشمن آتش شدیدی بر سر بچه ها می ریخت و دوستان و همرزمان ما را مثل گلی پرپر می کرد . آنها یا به شهادت می رسیدند یا به شدت زخمی می شدند . بعداز سه روز فرمان عقب نشینی صادر شد . من و حبیب در کنار هم حرکت می کردیم و در امتداد دژی که به هور ختم می شد به طرف پد لشکر۱۷ به راه افتادیم . هر چند لحظه ، یک گلوله دشمن به آب کنار دژ اصابت می کرد . از شدت موج آن ، هم زمین می لرزید و هم راه باریک و کوچکی که مسیر حرکت ما بود را با پراکندن آب به اطراف ، خیس و لغزنده میکرد .
🔻 به همین دلیل ما به سختی می توانستیم راه برویم و مدام به زمین می افتادیم . از آ نجایی که هوا بسیارگرم بود ، بعضی ها برای اینکه سبکتر حرکت کنند ، حمایل خود را داخل آب می انداختند .
🔻نگاهی به حبیب انداختم . او با اینکه خیلی عرق کرده بود و هنگام راه رفتن نفس نفس می زد اما باز هم با سنگین همه مهماتی که همراهش بود مصمم قدم برمی داشت . به حبیب گفتم :
"خسته شدی نارنجکها رو بنداز تا راحتتر حرکت کنی "
🔻ناگهان از حرف من چنان برآشفت که نگاهش به من تغییر کرد . نگاه غضب آلودش حکایت از احساس وظیفه و تعهد او به بیت المال داشت و من دانستم چنین فردی روح والایی دارد .
💥روح کمال طلب #طلبه_شهید_حبیب_عصاره در عملیات والفجر هشت به عالم ملکوت عروج کرد و به سر منزل مقصود ابدی و جاوید رسید .
🌹روحش شاد و راهش پر رهرو باد
راوی : برادر غلامحسین اسلامی پور
رزمنده گردان حمزه سیدالشهداء ، لشکر 7 ولی عصر ( عج )
🔰 @yadshohada
️ 🍃🌺🍃🌸✳️🌸🍃🌺🍃
https://t.me/yadshohada/1717
💠روایت حمیدداودآبادی از یکی از شهدای کربلای۴ ( #شهید_علی_کریم_زاده مسئول امور شناسایی مفقودین سپاه اندیمشک)
🔸قبل از عملیات کربلای ۴ یکی از روزها که در اندیمشک پهلوی علی بودم، دم ظهر گیر داد برای ناهار به خانه آنها برویم که با خوشحالی پذیرفتم...
🔸علی جوان پاک دل، صاف و ساده و خوش مرامی بود. همواره به خلوص و صداقتش غبطه می خوردم. در مدتی که با او آشنا بودم، یک بار ندیدم دروغی بگوید یا با گفتن جوک یا تمسخر دیگران، باعث غیبت یا رنجش اطرافیان شود...
🔸همین طور که نشسته بودیم، علی از خاطرات #شهید_حمید_طوبی می گفت که در عملیات بدر شهید شده بود. وقتی رسید به آنجا که: "حمیدخدابیامرز وصیت کرده بود وقتی شهید شد، اگر فرزندش دختر بود، اسمش را زینب بگذارند و اگر پسر بود، حسین. وقتی حمید شهید شد و دخترش بدنیا اومد، نامش را زینب گذاشتند." اشک در چشمانش حلقه زد...
🔸در همین حال، دست برد پشت کمد و قاب عکس بزرگی را بیرون اورد. با خودم گفتم حتما عکس حمید است که قاب کرده، ولی در کمال تعجب دیدم عکس خودش است.
🔸وقتی پرسیدم این چیست؟ گفت: "این عکس رو چند وقت پیش انداختم و دادم یه دونه ازش بررگ کردند. این رو آماده کردم واسه حجله شهادتم."
🔸اشک من را هم دراورد. دلم آتش گرفت. یک سال نمی شد ازدواج کرده بود، ولی حالا عکس خودش را برای حجله شهادت قاب کرده بود.
🔸وقتی بغلش کردم و رویش را بوسیدم، گفت: "اتفاقا خانمم حامله است. به اونا گفتم اگر بچه ام دختر بود، اسمش رو بذارند زینب و اگر پسر بود، بذارند حسین."
🔸علی در عملیات کربلای۴ در جزیره ام الرصاص مفقود شد و چند سال بعد استخوانهایش به خانه بازگشت و دخترش زینب که بزرگ شده بود، از پیکر پدر استقبال کرد...
📘کتاب "از معراج برگشتگان" / حمیدداود آبادی
🔰 https://telegram.me/yadshohada
🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
هدایت شده از یاد شهدا
🍃🌸🌸🔷🌸🌸🍃
https://t.me/yadshohada/1391
🔴در عملیات بدر شهید شد . اوبسیاربسیارشجاع ودلسوز بود...
🔻هنگامیکه در روی دژ ، در عمق خاک عراق درگیری ها ونبرد به اوج خود رسیده بود ،
به سینه یکی از رزمندگان تیر مستقیماصابت کرد ،وبیهوش شد .
#غلامعباس ،با یک جسارت وشجاعتی بی نظیر ،
مجروح را، با کمک یکی از رزمنده ها به کنار هور و نزدیک قایق ها رساند .
🔻اوحتی با قایق بهمراه ایشان رفت تا خیالش از انتقال ایشان راحت شود .
وسپس مجددا با اینکه دستور عقب نشینی صادر شده بود،
و لحظه به لحظه،مرگ وزندگی را در صحنه نبرد حس میکردی بازگشت تا به لقای دوست رسید....
روح مطهر و پرفتوح شهید #غلامعباس_شیرزادی شاد صلوات ..
🌟اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
راوی:محمد صادق جمشیدی
🌾🍂
🍃💟 @yadshohada
🍁🌾🍀💛🌷🍃💙🍁
🍃🍃🍃🍃🌷🍃🍃🍃🍃
🔵🔵 اين "مرد" شهيد می شود
🔹نيمه های شب راز و نيازش را می ديدم، شانه هايش تكان می خورد،هرچند بهار زيادی از عمرش نگذشته بود اما انگار در اين چند روز دنيا غرق در گناه بوده است...
💥 "حميد" چهره زيبا و دوست داشتنی داشت ،شبش كه برای خواستگاری خواهرم آمد، مادرم نظرم را خواست..گفتم : مادر اين مرد مال دنيا نيست ...او شهيد می شود.مادرم كه چون شمعی در هجر برادر شهيدم می سوخت روبه حميد كرد و گفت: اگر قول دهی به جبهه نروی من حرفي ندارم...
🔹می دانستم كه " حميد" گره دلش با خاك جبهه پيوند خورده است ومحال است اين قول را بدهد...
چهره اش را زمين برداشت و با نگاهی همراه با حجب و حيا روبه مادرم كرد و گفت:چشم ..فقط همين عمليات را می روم...
جشن ساده اي برگزار و پس از آن حميد راهي جبهه شد...
🔻در يكب از روزهاي سرد وسست زمستان ۱۳۶۳ " حميد طوبی" برای آخرين بار به جبهه رفت و سر قولش ماند...ولی مادرم كه پنج شنبه ها بر بالين دو قبر حاضر می شود...
حميد در عمليات بدر به آرزويش رسيد و به آسمان وصال رسيد.
راوی: صفر علی اكبری
@Yadshohada
🍃🍃🍃🌷🍃🍃🍃