🍃🌺🌸💠🌸🌺🍃
https://t.me/yadshohada/1842
💠 #احساس_وظیفه_شهید
🔻در عملیات بدر ؛ گردان حمزه سیدالشهداء لشکر 7 ولی عصر (عج) در مرحله آخر عملیات با استعداد دو گروهان کامل و دسته ای از کادر گروهان نصر ؛ که ما بودیم وارد عمل شدیم .
🔻 #شهید_حبیب_عصاره هم با ما بود . او به عنوان تبلیغات گردان با یک بلندگو و دو جیب حمایل نارنجک ، جمع ما را همراهی می کرد . ما وقتی به منطقه رسیدیم که رزمندگان اسلام خط را شکسته بودند . قرار بود ما جاده خندق را تصرف کنیم .
🔻در منطقه مورد نظر مستقر شدیم . برای شام نفری سه عدد شکلات کوچک کام بما دادند . مداح اهل بیت حاج صادق هم آمد و با نوحه ای حماسی خود حال خوبی به ما داد .
🔻 جنگ سختی درگرفت . دشمن آتش شدیدی بر سر بچه ها می ریخت و دوستان و همرزمان ما را مثل گلی پرپر می کرد . آنها یا به شهادت می رسیدند یا به شدت زخمی می شدند . بعداز سه روز فرمان عقب نشینی صادر شد . من و حبیب در کنار هم حرکت می کردیم و در امتداد دژی که به هور ختم می شد به طرف پد لشکر۱۷ به راه افتادیم . هر چند لحظه ، یک گلوله دشمن به آب کنار دژ اصابت می کرد . از شدت موج آن ، هم زمین می لرزید و هم راه باریک و کوچکی که مسیر حرکت ما بود را با پراکندن آب به اطراف ، خیس و لغزنده میکرد .
🔻 به همین دلیل ما به سختی می توانستیم راه برویم و مدام به زمین می افتادیم . از آ نجایی که هوا بسیارگرم بود ، بعضی ها برای اینکه سبکتر حرکت کنند ، حمایل خود را داخل آب می انداختند .
🔻نگاهی به حبیب انداختم . او با اینکه خیلی عرق کرده بود و هنگام راه رفتن نفس نفس می زد اما باز هم با سنگین همه مهماتی که همراهش بود مصمم قدم برمی داشت . به حبیب گفتم :
"خسته شدی نارنجکها رو بنداز تا راحتتر حرکت کنی "
🔻ناگهان از حرف من چنان برآشفت که نگاهش به من تغییر کرد . نگاه غضب آلودش حکایت از احساس وظیفه و تعهد او به بیت المال داشت و من دانستم چنین فردی روح والایی دارد .
💥روح کمال طلب #طلبه_شهید_حبیب_عصاره در عملیات والفجر هشت به عالم ملکوت عروج کرد و به سر منزل مقصود ابدی و جاوید رسید .
🌹روحش شاد و راهش پر رهرو باد
راوی : برادر غلامحسین اسلامی پور
رزمنده گردان حمزه سیدالشهداء ، لشکر 7 ولی عصر ( عج )
🔰 @yadshohada
🍃🌺🌸✳️🌸🌺🍃
https://t.me/andimeshkpic/2759
✳️ #انتخاب
🔷 نزدیک سحر بود. دلشورهای عجیب به دل #مادر حبیب افتاد. انگار باید انتخاب میکرد. ندایی به او میگفت: «سعید را میخواهی یا حبیب را؟»
آشفته و پریشان از خداوند طلب بخشش میکرد. فکر میکرد گناهی مرتکب شده و تاوانش را اینگونه باید پس دهد.
🔹میگفت: «خدایا منو ببخش. این چیه به دلم افتاده!! چی از من میخوایید!؟»
آرام نمیگرفت. گریه میکرد. استغفار میکرد ولی فایده نداشت.
باز هم همان سوال:
«حبیب را میخواهی یا سعید را؟؟»
🔻#انتخاب!!!
خداوندا چه امتحان سختی!
مگر مادر میتواند انتخاب کند!!؟؟
اصرار از طرف ندای ناآشنا مادر را به فکر واداشت.
🔹"دو ماهی بود سعید ازدواج کرده بود و مادر دلش نمیآمد نوعروسش در عزای همسرش چادر سیاه به سر کند.
حبیب هم قبلا با اصرار از مادر خواسته بود که برایش دعا کند شهید شود ولی مادر برای پیروزیاش دعا کرده بود."
🔹مادر ناگزیر از انتخابی که نتیجهاش را میدانست، آه کشید و انتخاب کرد...
صبح خبر آوردند که یکی از فرزندان #عصاره شهید شده. مادر سراسیمه پرسید کدامشان؟؟
گفتند: حبیب...
💥دعای مادر برآورده شده بود. #پیروزی برای #حبیب همان شهادت بود.
#شهید_حبیب_عصاره
#شهدای_روحانی
🔰 @Shahre_zarfiyatha
🔰 @yadshohada
🍃🌺🌸💠🌸🌺🍃
https://t.me/yadshohada/1842
💠 #احساس_وظیفه_شهید
🔻در عملیات بدر ؛ گردان حمزه سیدالشهداء لشکر 7 ولی عصر (عج) در مرحله آخر عملیات با استعداد دو گروهان کامل و دسته ای از کادر گروهان نصر ؛ که ما بودیم وارد عمل شدیم .
🔻 #شهید_حبیب_عصاره هم با ما بود . او به عنوان تبلیغات گردان با یک بلندگو و دو جیب حمایل نارنجک ، جمع ما را همراهی می کرد . ما وقتی به منطقه رسیدیم که رزمندگان اسلام خط را شکسته بودند . قرار بود ما جاده خندق را تصرف کنیم .
🔻در منطقه مورد نظر مستقر شدیم . برای شام نفری سه عدد شکلات کوچک کام بما دادند . مداح اهل بیت حاج صادق هم آمد و با نوحه ای حماسی خود حال خوبی به ما داد .
🔻 جنگ سختی درگرفت . دشمن آتش شدیدی بر سر بچه ها می ریخت و دوستان و همرزمان ما را مثل گلی پرپر می کرد . آنها یا به شهادت می رسیدند یا به شدت زخمی می شدند . بعداز سه روز فرمان عقب نشینی صادر شد . من و حبیب در کنار هم حرکت می کردیم و در امتداد دژی که به هور ختم می شد به طرف پد لشکر۱۷ به راه افتادیم . هر چند لحظه ، یک گلوله دشمن به آب کنار دژ اصابت می کرد . از شدت موج آن ، هم زمین می لرزید و هم راه باریک و کوچکی که مسیر حرکت ما بود را با پراکندن آب به اطراف ، خیس و لغزنده میکرد .
🔻 به همین دلیل ما به سختی می توانستیم راه برویم و مدام به زمین می افتادیم . از آ نجایی که هوا بسیارگرم بود ، بعضی ها برای اینکه سبکتر حرکت کنند ، حمایل خود را داخل آب می انداختند .
🔻نگاهی به حبیب انداختم . او با اینکه خیلی عرق کرده بود و هنگام راه رفتن نفس نفس می زد اما باز هم با سنگین همه مهماتی که همراهش بود مصمم قدم برمی داشت . به حبیب گفتم :
"خسته شدی نارنجکها رو بنداز تا راحتتر حرکت کنی "
🔻ناگهان از حرف من چنان برآشفت که نگاهش به من تغییر کرد . نگاه غضب آلودش حکایت از احساس وظیفه و تعهد او به بیت المال داشت و من دانستم چنین فردی روح والایی دارد .
💥روح کمال طلب #طلبه_شهید_حبیب_عصاره در عملیات والفجر هشت به عالم ملکوت عروج کرد و به سر منزل مقصود ابدی و جاوید رسید .
🌹روحش شاد و راهش پر رهرو باد
راوی : برادر غلامحسین اسلامی پور
رزمنده گردان حمزه سیدالشهداء ، لشکر 7 ولی عصر ( عج )
🔰 @yadshohada
🍃🌺🌸✳️🌸🌺🍃
https://t.me/andimeshkpic/2759
✳️ #انتخاب
🔷 نزدیک سحر بود. دلشورهای عجیب به دل #مادر حبیب افتاد. انگار باید انتخاب میکرد. ندایی به او میگفت: «سعید را میخواهی یا حبیب را؟»
آشفته و پریشان از خداوند طلب بخشش میکرد. فکر میکرد گناهی مرتکب شده و تاوانش را اینگونه باید پس دهد.
🔹میگفت: «خدایا منو ببخش. این چیه به دلم افتاده!! چی از من میخوایید!؟»
آرام نمیگرفت. گریه میکرد. استغفار میکرد ولی فایده نداشت.
باز هم همان سوال:
«حبیب را میخواهی یا سعید را؟؟»
🔻#انتخاب!!!
خداوندا چه امتحان سختی!
مگر مادر میتواند انتخاب کند!!؟؟
اصرار از طرف ندای ناآشنا مادر را به فکر واداشت.
🔹"دو ماهی بود سعید ازدواج کرده بود و مادر دلش نمیآمد نوعروسش در عزای همسرش چادر سیاه به سر کند.
حبیب هم قبلا با اصرار از مادر خواسته بود که برایش دعا کند شهید شود ولی مادر برای پیروزیاش دعا کرده بود."
🔹مادر ناگزیر از انتخابی که نتیجهاش را میدانست، آه کشید و انتخاب کرد...
صبح خبر آوردند که یکی از فرزندان #عصاره شهید شده. مادر سراسیمه پرسید کدامشان؟؟
گفتند: حبیب...
💥دعای مادر برآورده شده بود. #پیروزی برای #حبیب همان شهادت بود.
#شهید_حبیب_عصاره
#شهدای_روحانی
🔰 @Shahre_zarfiyatha
🔰 @yadshohada
🍃🌺🌸💠🌸🌺🍃
https://t.me/yadshohada/1842
💠 #احساس_وظیفه_شهید
🔻در عملیات بدر ؛ گردان حمزه سیدالشهداء لشکر 7 ولی عصر (عج) در مرحله آخر عملیات با استعداد دو گروهان کامل و دسته ای از کادر گروهان نصر ؛ که ما بودیم وارد عمل شدیم .
🔻 #شهید_حبیب_عصاره هم با ما بود . او به عنوان تبلیغات گردان با یک بلندگو و دو جیب حمایل نارنجک ، جمع ما را همراهی می کرد . ما وقتی به منطقه رسیدیم که رزمندگان اسلام خط را شکسته بودند . قرار بود ما جاده خندق را تصرف کنیم .
🔻در منطقه مورد نظر مستقر شدیم . برای شام نفری سه عدد شکلات کوچک کام بما دادند . مداح اهل بیت حاج صادق هم آمد و با نوحه ای حماسی خود حال خوبی به ما داد .
🔻 جنگ سختی درگرفت . دشمن آتش شدیدی بر سر بچه ها می ریخت و دوستان و همرزمان ما را مثل گلی پرپر می کرد . آنها یا به شهادت می رسیدند یا به شدت زخمی می شدند . بعداز سه روز فرمان عقب نشینی صادر شد . من و حبیب در کنار هم حرکت می کردیم و در امتداد دژی که به هور ختم می شد به طرف پد لشکر۱۷ به راه افتادیم . هر چند لحظه ، یک گلوله دشمن به آب کنار دژ اصابت می کرد . از شدت موج آن ، هم زمین می لرزید و هم راه باریک و کوچکی که مسیر حرکت ما بود را با پراکندن آب به اطراف ، خیس و لغزنده میکرد .
🔻 به همین دلیل ما به سختی می توانستیم راه برویم و مدام به زمین می افتادیم . از آ نجایی که هوا بسیارگرم بود ، بعضی ها برای اینکه سبکتر حرکت کنند ، حمایل خود را داخل آب می انداختند .
🔻نگاهی به حبیب انداختم . او با اینکه خیلی عرق کرده بود و هنگام راه رفتن نفس نفس می زد اما باز هم با سنگین همه مهماتی که همراهش بود مصمم قدم برمی داشت . به حبیب گفتم :
"خسته شدی نارنجکها رو بنداز تا راحتتر حرکت کنی "
🔻ناگهان از حرف من چنان برآشفت که نگاهش به من تغییر کرد . نگاه غضب آلودش حکایت از احساس وظیفه و تعهد او به بیت المال داشت و من دانستم چنین فردی روح والایی دارد .
💥روح کمال طلب #طلبه_شهید_حبیب_عصاره در عملیات والفجر هشت به عالم ملکوت عروج کرد و به سر منزل مقصود ابدی و جاوید رسید .
🌹روحش شاد و راهش پر رهرو باد
راوی : برادر غلامحسین اسلامی پور
رزمنده گردان حمزه سیدالشهداء ، لشکر 7 ولی عصر ( عج )
🔰 @yadshohada