#شهید_منصور_بصیری_فر
💠شوق شهادت
هيچوقت گريههاي نيمه شب منصور و صدای مناجاتش را فراموش نميكنم.
نيمه های شب، چنان با سوز و گداز،
دعا ميخواند و از خدا «شهادت» را می طلبيد كه من شرمنده می شدم و به حال او غبطه می خوردم.
👈چند روز قبل از عمليات والفجر ٨، حدود ساعت ۱۰ شب بود كه به سنگر منصور رفتم ولی بچه ها گفتند، بيرون رفته است .
بعد از مدتی كه به دنبال او گشتم،
ناگهان صدای گريهای شنيدم.
به طرف صدا رفتم که ديدم، او در ميان نخلها نشسته و گريه می كند.
پرسيدم: «چه شده؟»
كمي با او شوخی كردم تا شايد غمهايش رافراموش كندولی اوهمچنان می گریست گفتم:
بگو چه شده؟ كسی از بچهها آسيب ديده، اتفاقي افتاده؟!»
در حالی كه قطرات اشك صورتش را خيس كرده بود گفت:
👈«دلم می خواهد شهيد شوم،
اما در فكر مادرم هستم چون از خانواده آنها چند نفر شهيد شدهاند و میترسم ديگر طاقت شهادت مرا نداشته باشد.
ولی به خدا قسم، آن قدر دوست دارم شهيد بشوم كه حد ندارد.»
👈در حالی که خود را در برابر او كوچك می ديدم ، ادامه داد: «ولی در هر صورت در اين عمليات من شهيد ميشوم و خدا هم به مادرم طاقت خواهد داد.»
او را بلند كردم و در حاليكه به طرف سنگر می رفتیم به او دلداری می دادم.
👈آن شب حالت او خيلی عجيب بود.
يقين كردم كه شهیدمی شود.»
از همه بچههای گردان، نوشتهای به يادگار در دفترچه مخصوصم داشتم،
👈 بجز از «منصور» ⁉️
چند ساعت قبل از عمليات «والفجر ٨»
سراغش رفتم و گفتم :
برایم دراين دفترچه، يك يادگاری بنويس!
👈گفت: «من لايق نيستيم كه چيزي بنويسيم.»
ولي با اصرار فراوان، دفترچه و خودكار را گرفت و رفت در گوشهای مشغول نوشتن شد،
وقتي برگشت، ديگر فرصتی برای خواندن يادگاری او نبود، چون فرمان حمله صادر شده بود.
بعدها كه دفترچهام را مرور می كردم، ديدم نوشته است:
👈الهي لا تكلني الي نفسي طرفه
عين ابداً
(خدايا مرا به اندازه يك چشم بر هم
زدن به خويش وامگذار)
الاحقر منصور بصيري فر
به اميد شهادت، ديدار ما در وادي عشق،
ما را شفاعت كنيد، ما را حلال كنيد.
✍: شهید محمدرضا خواجه زاده
ویرایش بااندکی تغییر:
مسعودامیدیفر
🔹https://t.me/yadshohada
💠اولین روزهای پس از فتح خرمشهر پیکر ۲۵ تن از شهدای عملیات آزادسازی خرمشهر را به شیرازآورده بودند.
پس از اینکه جمعیت حزب الله،
بر اجساد مطهر این شهیدان نماز خواندند علمای شهر،مسئولیت تلقین شهدا را بر عهده گرفتند.
👈 هنگامیکه به درون قبر یکی از این عزیزان رفتم و شروع به خواندن تلقین نمودم با صحنه ای بس عجیب و تکان دهنده مواجه شدم،
👈تا جائیکه تلقین را نیمه کاره رها کردم و از قبر بیرون آمدم،
🔹ماجرا از این قرار بود که هنگام قرائت نام مبارک ائمه (ع) در تلقین،
به محض اینکه به نام مبارک حضرت صاحب الزمان (عج) رسیدم، دیدم که شهید انگار زنده است،
👈چشمانش باز شد و لبخندی زد.⁉️
راوی: آیت الله حائری شیرازی
منبع:
کتاب حدیث عشق
تحقیق وتهیه مطلب:
مسعودامیدیفر
🔻https://t.me/yadshohada
💠تابستان سال ۱۳۶۵، گردان پیروز و
خط شکن مالک اشتر، درمأموریت پدافندی شهر فاو بود.
دراین مأموریت، دوست و همرزم بسیار
با اخلاص و شجاع،
شهید_غلامرضا_غفاری_پور هم بودند،
ایشان بسیم چی و مسئول مخابرات گروهان مسلم بودند.
🔻 در خط پدافندی، بغیرازارتباط بی سیم، ارتباط باسیم هم داشتیم،
🌴یادش بخیر...
این شهید عزیز ، هر روز، چندین بار در تردد بود ومسیر خط تلفن رابازدید میکرد تا سیم تلفن، قطع نباشد.
🔹یکروز دشمن، آتش زیادی ریخته بود وبخاطرهمین ،چندین جای خطوط تلفن صحرایی قطع شده بود،
هم ارتباط گروهان هم گردان ....
شهید غفاری پور خیلی پسر آرام و خوش اخلاقی بود. ایشان بلافاصله آماده شدکه برای وصل خطوط ازسنگربیرون رود،
یکی ازبچه ها بهش گفت:
🙏 غلامرضا مواظب خودت باش !!
لبخندی زد و گفت :
"هر وقت روزم برسه،
چه رو خاکریز برم چه داخل سنگرباشم ترکش میاد،
هرچی خدا بخواد...."
🌹این را گفت و رفت، و چند لحظه بعد...
خمپاره ای وسط جاده فرود آمد و ترکشی به قلب غلامرضا خورد و ایشان با همان لبخندهمیشگی،
به جمع دوستان شهیدش پیوست .
روحش شاد، یادش گرامی باد
✍محمدرضامحمدی زاده
🔻https://t.me/yadshohada
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 این فیلم که توسط ارتش بعث عراق گرفته شده همان کانالی است
که گردان قائم عج(حمزه سیدالشهدا فعلی) از لشکر ۷ ولیعصر عج در شب یازدهم اسفند ۱۳۶۲ در محور طلاییه عملیات کردند.
🔻آنچه در آن شب بر این گردان گذشت بسیار مظلومانه تر از کانال معروف کمیل بود اما افسوس که مظلومیت این عزیزان مثل اکثریت حماسه های شهدای خوزستان به علت ضعف رسانه ای در استان ، آنچنان که شایسته باشد معرفی و رسانه ای نشد.
پیکر مطهر این شهدای مظلوم و والامقام بعد از حدود ۱۲ سال تفحص گردید و در گلزار شهدای اندیمشک آرمیدند.
یادشان گرامی باد.
🌹🏴🌹🏴🌹🏴
🔴 https://t.me/yadshohada
💠 اشک شوق
🔴 #شهید_حمید_صالح_نژاد
🔸یک روز درمسیر رفتن به منطقه عملیاتی، درمعیت شهید عزیز حمیدصالح نژاد (رضوان الله تعالی علیه) فرمانده شجاع،گردان قهرمان وخط شکن حمزه سیدالشهداء لشکر ۷ ولیعصر عج بودم .
🔻می گفت: یک روز از روزهای سخت که شهر دزفول به شدت مورد حمله موشک های ارتش بعث عراق بود، پدرم درد شدید وغیرقابل تحملی درکلیه هایش داشت، بطوری که از درد به خود می پیچید وخیلی نگرانش بودم ، بی اختیار و فوری ( درحالی که فکرم درگیر موشک های بود که زوزه گشان یکی پس ازدیگری، فرود می آمدند، و بیش از همه چیزنگران مردم وآسیب دیدگان بودم)او را بغل زدم درعقب لندکروز گذاشتم و درحالی که از درد ناله می کرد و به خود می پیچید به قصد بیمارستان حرکت کردم، هنوز مسیر زیادی را نرفته بودم، که همزمان با فرود آمدن یک موشک دراطراف مسجد جامع، به فکرفرو رفتم که این ماشین "بیت المال" است، به شدت ترمز کردم وبه کنار خیابان ماشین را پارک کردم و با تمام وجود واعتقاد از خداوند سبحان عذرخواهی وتوبه کردم " که خدایا مرا ببخش" که با ماشین "بیت المال" پدرم را خواستم در آن وضعیت و آن شرایط خاص به بیمارستان ببرم.
🔹درکنار خیابان، با آن درد شدیدی که پدر داشت و درآن وضعیت که هر لحطه خطر فرود آمدن موشک وجود داشت، پدرم را از عقب لندکروز بغل کردم و از ماشین پایین آوردم و درکنار خیابان روی زمین گذاشتم با اینکه پدرم از درد شدیدی که داشت متوجه نبود کجا او را روی زمین گذاشتم ، گفت :به بیمارستان رسیدیم؟...
🔻با اینکه شرمنده پدرم بودم و اشک درچشمانم حلقه زده بود، ماشین را کنارخیابان قفل کردم ومنتظر تاکسی و وسیله نقلیه ای بودم تا پدرم را از آنجا به بیمارستان منتقل کنم...
دلم به حال پدرم می سوخت واشک چشمانم را ترک نمی کرد، از این که خدا کمکم کرد تا ازماشین "بیت المال"، استفاده شخصی نکنم ، باتمام وجودم شاکرخداوند متعال بودم و بخش عمده اشکم، اشک شوق بود.
✍عزت الله معتمد
《شهیدعبدالحمید صالح نژاد (صالحی)فرمانده گردان غواص حمزه سید الشهدا اندیمشک در عملیات والفجر٨ ، به جمع دوستان شهیدش پیوست. مزارشریفش در گلزار شهیدآباد دزفول در کنار مزار برادران شهیدش می باشد.》
⭕️https://t.me/yadshohada/2745
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهر #اندیمشک باشد چون نگین
مثل شهرم نیست بر روی زمین
شهر مردان خدا شهر ادب
مردمانش دست بر دامان رب
شهر آن گلگون کفن های زمین
اربآ ارباهای خفته روی مین
#شهر_بمباران_شده_در_شصت_وپنج
آن شهیدان عزیزی همچو گنج
شهر آن شیران دوران نبرد
آن رشیدان دلیر و شیرمرد
مردمانش حامیان انقلاب
در طریق زندگی چون در ناب
شهر عشاق علی و اهل بیت
مردمان ساده و عاری ز عیب
شهر ایثار و رشادت شهر عشق
شهر عشاق شهادت در دمشق
آه از شهر دمشق و غربتش
از حریم زینب و از حرمتش
از رقیه آن سه ساله دختری
دیده رأسی را جدا از پیکری
حرمله شمر و عمرهای قدیم
آتش افروزان آتش بر حریم
آمدند امروز با قلبی چو دود
صهیونیست و داعش و آل سعود
حمله ور گشتند بر آل علی
غافل از جان بر کفان حیدری
من بگویم از #شهیدان_حرم
آن جوانمردان عالم در کرم
آن مدافع های آل مصطفی
قصدشان باشد فقط قرب خدا
#احمد_مجدی شهید این زمین
عاشق حیدر امیرالمومنین
گفت بر فرزند خود روز وداع
با حجابت کن ز راه من دفاع
آن دلاور مرد دیگر #حاج_علی
او که شد #قربانی راه ولی
یاد یارم آن #حبیب خوش سخن
او که گفتا جان فدای این وطن
یاد #الیاسی جوان این دیار
شد فدا خونین برفته سوی یار
آنکه گشته اربآ اربا پیکرش
نام #مهدی بود تاجی بر سرش
یاد #کیهانی که گفتا بر پسر
دست مادر گیر ای جان پدر
#جانمحمد آن شهید با وفا
زیر لب میگفت دائم این دعا
جان عباس آن شهید کربلا
جز شهادت من نمیخواهم خدا
ای عزیزان حرف من باشد همین
بشنوید ای مردم ایران زمین
من که باشم خاک پای مرتضی
آرزو دارم روم تا کربلا
با نوای یا لثارات الحسین
در کنار ساقی و نور دوعین
من بگویم با صدای حیدری
اهل عالم را به آوای جلی
هر کسی توهین کند بر مصطفی
یا به زینب دخت آن شیر خدا
یا کسی یورش برد بر شیعیان
گردنش را بشکنند ایرانیان.
✍ هادی جعفری
💠 https://t.me/yadshohada
💠۲۶ مرداد سالگشت بازگشت شکوهمندانه آزادگان عزیز مبارک باد
🔻 آزاده شهید علیرضا عطار زاده
https://t.me/yadshohada
18.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد ، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت .. خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند ، و بال و بال جانشان نشد . خوشا به حال آنان که ..... خوشا به حال ما ، اگر شهید شویم .
https://t.me/yadshohada
🔴 رزمنده ای که جانباز ، اسیر و شهید شد
👈 تقدیم به شهدای فتح المبین
🔻شهید حسن رشنو ، در دوره آموزشی سپاه ، دوره هجده باهم همدوره بودیم ، قبل از آمدن دوره پاسداری با عضویت بسیجی جبهه رفته بود و از ناحیه شکم مجروح شده بود و حدود دو ماه در بیمارستان بستری بود .
🔻برایم تعریف می کرد که : بعد از دو ماه بستری شدن وقتی روده هایم زخمشان خوب شد ، تا مدتها نتوانستم غذا بخورم چون روده ها بهم چسبیده بودند و غذا خوردن هم برایم دردناک بود .
🔻اوایل اسفند ۶۰ اعزام شدیم به جبهه ( البته اندیمشک تا اون موقع خودش جبهه بود .) من و شهیدحسن رشنو رفتیم پادگان دوکوهه ؛ قرار بود عملیاتی در کرخه انجام بشه ،کم کم نیروهای زیادی اومدن ، از شهرهای مختلف ، چند بار رفتیم محل عملیات رو از دیدگاه نگاه کردیم .
🔻من و شهیدجبار قلاوند افتادیم ، گردان عمار، هنوز اندیمشک گردان نداشت ، تازه تیپ ولیعصر عج تشکیل شده بود .
🔻مرتب در آموزش قبل عملیات ،با شهید حسن و بقیه بچه ها تماس داشتیم . حسن با تعدادی بچه های ارتشی هم گردان شده بود ، وقتی مارو میدید ازشون به شوخی چیزهایی می گفت و می خندیدیم .
🔻در هنگام عملیات در گردان دیگه ای بود . شنیدم قبل از شهادت مدت کوتاهی اسیر شده ،بعد شهید شده ، رزمنده خوبی بود ، شوخی های دوره آموزشی ، رنج های دوره مجروحیت ، صفا و صمیمیت و لبخندهای همیشگی حسن هیچگاه در طی این سی و چند سال فراموشم نشده اند . همه رنج های رزمندگی و همه لذت های رزمندگی رو کشید و چشید ودر عملیات فتح المبین در سال ۱۳۶۱ بشهادت رسید .
راوی :رستم رضایی میرقاید- اهواز
@yadshohada